وسط هیاهوی تحریریه و اره بده، تیشه بگیرهای مطبوعاتی، لطف الله آجدانی تلفن کرد. می خواست بگوید کتاب «روشنفکران ایران در عصر مشروطیت» اش را اختران منتشر کرده است و البته خبرش چندان تازه نبود. کتابش را دیده بودیم و قرار بود معرفی اش کنیم. اما آجدانی در اقدامی غیرقابل انتظار، اصرار و ابرام کرد که هرچه می توانید کتاب مرا نقد کنید. ما هم نه برای اینکه از خجالت او درآییم، که به خاطر اینکه بگوییم صفحه کتاب اگر نقد نکند به کاری نمی آید، اندکی جدی تر از معمول با کتابش برخورد کرده ایم. فقط امیدواریم جوابیه اش آنقدر بلند نباشد که مجبور باشیم ویژه نامه کتاب منتشر کنیم. به امید روزی که هر نویسنده یک تلفن به تحریریه یک روزنامه بزند و...
دوره قاجار گذشته از فراز و نشیب های بسیاری که داشت، فصول جدیدی را در تاریخ ایران گشود. یکی از این فصول پیدایش روشنفکرانی بود که ضمن انتقاد از جامعه استبدادزده ایران تلاش می کردند تا آن را از بن بستی که گرفتارش شده بود رها سازند. داستان این روشنفکران و تلاش هایشان و مخالفت هایی که از هر طرف با آنها می شد، از بخش های خواندنی و در عین حال دردناک تاریخ ایران در عصر قاجار است. در سال های اخیر پژوهش های بسیاری در مورد این طبقه نوظهور صورت گرفته و کتاب «روشنفکران ایران در عصر مشروطیت» نیز تلاشی در این راستاست. لطف الله آجدانی در فصول هفت گانه کتاب خود کوشیده تا ضمن بررسی دیدگاه های این روشنفکران و تلقی آنها از مفاهیمی همچون حکومت و آزادی، تقابل آنها با دیگر طبقات اجتماع، علی الخصوص روحانیون را مورد کند و کاو قرار دهد. آن طور که خود آجدانی در مقدمه کتاب ذکر کرده، تلا ش اش این است که با بررسی انتقادی اسناد، مدارک و منابع، ضمن یافتن پاسخ برخی از پرسش ها و طرح پرسش های جدید، دریچه ای بر شناخت مبانی فکری و نقش سیاسی روشنفکران ایران در عصر مشروطه بگشاید. اما این کتاب کاستی هایی دارد که به دو نمونه از آن اشاره می شود.
البته پیش از پرداختن به این دو مورد این نکته نیز باید گفته شود که کتاب به رغم حجم نسبتاً کمی که دارد، پر از تکرار مکررات است. آنچه در فصل اول کتاب «درآمدی بر جنبش تجدد و اصلاحات در عصر قاجاریه» گفته شده با اندکی تغییر در فصل چهارم «غرب از دیدگاه روشنفکران ایران» نیز آمده است. این تکرارها به حدی است که مثلاً پاراگراف دوم صفحه 17 که پاراگرافی نسبتاً طولانی است، عیناً در صفحه 93 نیز آمده و البته باید توجه داشت که گفته های خود مولف است و نه نقل قول. اما برخی از نقل قول ها هم به کرات در کتاب تکرار شده است.
1- آنچه در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم ویژگی جامعه ایران به شمار می آمد، عقب ماندگی در همه زمینه ها بود. نهادهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی همه ناکارآمد بودند و گویی ایران به سیاهچال تاریخ افتاده بود. در همین زمان بورژوازی غربی راه پیشرفت را به سرعت طی می کرد و علم و تکنولوژی در حال شکوفایی بود. در چنین شرایطی جنگ های ایران و روس تلنگری بود برای دولت قاجار تا دست به اصلاحاتی در ساختار خود بزند.
از سوی دیگر در همین زمان است که نخستین گروه از «اندیشه گران» ایرانی با سفر به برخی از کشورهای اروپایی و کشورهایی همچون هند و عثمانی که تحت تاثیر فرهنگ غربی قرار داشتند، زمینه ای برای آگاهی از غرب و پیشرفت های آن فراهم کردند. عبداللطیف موسوی شوشتری، میرزاابوالحسن ایلچی، سلطان الواعظین و میرزاصالح شیرازی از جمله مهم ترین این پیشگامان بودند. سوالی که اینجا مطرح می شود این است که ما از نخستین کسانی که راهی غرب شده و مشاهدات خود از فرنگ را برای ما به یادگار گذاشته اند، چه انتظاری داریم؟ آجدانی در کتابش آورده که مثلاً عبداللطیف شوشتری به پیشرفت های علمی غرب در زمینه های مختلفی چون پزشکی، صنایع، امور نظامی و اصلاحات مذهبی اشاره کرده یا مثلاً ابوالحسن ایلچی از شیوه های نوین اداری انگلیس و حکومت دموکراسی پارلمانی در غرب و نقش مردم و نمایندگان آن در تصمیم گیری های حکومت سخن به میان آورده است.
آجدانی با ارجاعات فراوان به عبدالهادی حائری از این گروه پیشگام خرده گرفته که چرا به رویه استعماری غرب توجه نکرده اند، چرا به مبانی پیشرفت غرب توجه نکرده اند و چراهای دیگر. بهتر است قسمتی از گفته های مولف را عیناً نقل کنیم؛ «در واقع آنان، هم از شناخت و آگاهی لازم و بسنده درباره علل و عوامل عقب ماندگی ایران و هم از علل و ریشه های پیشرفت غرب و مقدمات و بستری که آن پیشرفت ها در آن زایش و پویش گرفت و هم از شناخت نقادانه از ماهیت و مبانی فرهنگ و تمدن غرب بازماندند و نتوانستند سرمایه درخشانی در این زمینه برای ایران و ایرانیان روزگار خود و پس از آن برجای نهند.»
این قضاوت مولف است نسبت به کسانی که از جامعه بسته و استبدادزده ایران، بدون هیچ گونه شناخت نسبت به غرب راهی آن سرزمین ها شدند و آنقدر جسارت داشتند که نام کتاب خود را «حیرت نامه» بگذارند. پرسش این است که آیا این اشخاص با مسوولیت روشنفکری راهی غرب شدند که امروز از آنها خرده می گیریم که چرا غرب را درست و اساسی نشناخته اند. این اشخاص در روزگار سیاهی که در آن زندگی می کردند، بالاتر از آنچه از آنها انتظار می رفت انجام دادند و این از عدم درک ما نسبت به موقعیت آنان است که ما امروز به این شکل غیرعلمی به نقد آنها بپردازیم. آجدانی بارها به انتقاد از میرزاابوالحسن ایلچی پرداخته که دچار غرب زدگی شده و دائم به توصیف زیبارویان انگلیسی پرداخته، اما نکته جالب اینجاست که گفته شده میرزاابوالحسن ایلچی هم در فرنگستان کلی طرفدار داشته و ظاهراً زنان انگلیسی هم در برخورد با جناب ایلچی شرق زده شده بودند، پس این به آن در.
2- لطف الله آجدانی در کتاب خود ضمن بیان اینکه روشنفکران قاجار مشروطیت پارلمانی را نظامی مناسب برای جایگزینی استبداد مطلقه می دانستند، آخوندزاده، طالبوف، ملکم خان و مستشارالدوله را اصلی ترین نظریه پردازان و حامیان مشروطیت پارلمانی می داند و در بخش های مختلف کتاب به بررسی و نقد آرای آنها می پردازد. تکلیف میرزافتحعلی آخوندزاده که روشن است. او همان طور که آجدانی گفته «یک سکولار مصمم و از مدافعان سرسخت قانون اساسی دنیوی و هوادار جدی تفکیک مطلق سیاست و دیانت از یکدیگر و مخالف نفوذ و دخالت شرعی و روحانی در حکومت و سیاست بود.» آخوندزاده حاضر نبود از مواضع خود عقب نشینی کند و حتی با آن دسته از روشنفکران که تلاش می کردند با تقلیل مفاهیم و نهادهای جدید سیاسی آن را با اسلام هماهنگ سازند، به شدت مخالفت می کرد.
اما انتقادهای مولف به ملکم خان و یوسف خان مستشارالدوله کمی تامل برانگیز است. او انتقاد می کند که دفاع آنها از نظام سیاسی مشروطیت پارلمانی غربی بر شالوده محافظه کاری مصلحت اندیشانه و البته توام با برخی گرایش های غیرواقع بینانه برای تطبیق اسلام و دموکراسی غربی است. آجدانی در پایان کتاب خود به نتیجه ای پرسش برانگیز رسیده است؛ «اگر پاره ای افراطی گری در شیوه فکری روشنفکرانی چون میرزافتحعلی آخوندزاده با برانگیختن واکنش متقابل عالمان دینی سنت گرای و نیز ایجاد بیم و نگرانی و گاه برانگیختن احساسات ضدروشنفکری در میان گروه هایی از نیروهای مذهبی معتدل، هرگونه امکان معرفی صحیح مفاهیم و نهادهای جدید در جامعه ایران را سلب کرد و با دشواری روبه رو ساخت، همانندسازی ها و تطبیق دادن های غیرواقعی و بی بنیاد آن مفاهیم و نهادها با قوانین و احکام شرعی که از سوی روشنفکرانی چون مستشارالدوله و ملکم خان مطرح شد و مورد استقبال گروه هایی از علمای دینی و نیروهای مذهبی مشروطه طلب ایران نیز قرار گرفت، صورت دیگری از بدفهمی تجدد بود که بسیاری از روشنفکران ایران را، تا حدود زیاد، و با درجاتی متفاوت، از امکان شناخت و نقد هرچه صحیح تر سنت و تجدد در ایران، دور ساخت.» امروز ما می توانیم پرسش های روشنفکران آن روز ایران را به شکل زیرا صورت بندی کنیم؛
پرسش اول؛ آیا جامعه ایران نیاز به خونی تازه در رگ های فرسوده اش داشت یا خیر؟
قطعاً بله، با توصیفی که آجدانی هم از وضعیت ایران کرده، تجدد و ورود اندیشه های نو بسیار ضروری بوده است.
پرسش دوم؛ آیا حکومت قاجار خود می توانست بانی این اصلاح شود؟
بله، اما از آنجا که برای حاکمان قاجار، حفظ قدرت بالاتر از هرچیز بود، نتایج این اصلاحات چندان چشمگیر نبود.
پرسش سوم؛ آیا علما به عنوان یکی از جریان های تاثیرگذار در روند تحولات اجتماعی، تجدد و ورود اندیشه های تازه را مثبت قلمداد می کردند؟
قطعاً خیر.
پرسش چهارم؛ این اندیشه های نو و تجددطلبانه از کجا باید گرفته می شد؟
ظاهراً از غرب، زیرا در آن زمان کشورهای «راقیه» همه غربی بودند.