بسیاری از بازنویسان تاریخ را باور بر این است تاریخ شهریاری و قدرت سیاسی در ایران در دوهزاروپانصدسال گذشته و یا دستکم هزار و چهار صد سالی که از آمدن اعراب به ایران میگذرد، تاریخ ستیز شاهان و ارباب دین است. این گونه وارونه نویسی تاریخ را بیش از همه نیروهای چپ سنتی ایران و درپیشاپیش ایشان حزب توده رواج دادند. وارونه نویسی دیگری که پس از انقلاب اسلامی رواج یافت، بستن همه تاریخ و فرهنگ ایران به تاریخ پادشاهی بود که ارباب دین گویا در همه دوران ها گُردانه در برابررفتارخودکامانه ایشان ایستادگی کرده اند. در دوره پهلوی نیز تاریخ را تاریخ شاهنشاهی می انگاشتند با این تفاوت که درتاریخ ایشان، شاهان، دادگر و جهانگشا و مردم دوست بودند!
بر خلاف این داوری های ساده اندیشانه، موضوع اصلی جدال برسرقدرت و تشکیل دولت در تاریخ دوهزارو اندی سال گذشته ایران، ستیز میان شاهان و روحانیون نیست. سنٌت شهریاری و فرمانروایی در ایران، دستکم درهزارو چهارصدسال پیش تا هنگام تشکیل دولت پهلوی، بر چیرگی و سیادت ایلی و قومی استوار بوده است. این سنٌت که پیش ازآمدن اعراب به ایران نیز حاکم بوده، پس از فروپاشی دولت ساسانی و چیرگی اسلام استوارتر شده و ازهنگام تشکیل نخستین دولت ایرانی خاندان سامان درخراسان و سپس برافتادن سامانیان و تقسیم سرزمین ایشان میان ترکان آل افراسیاب و ترکمانان غزنوی، به روال طبیعی انتقال قدرت تبدیل می شود. ازاین پس، سٌنت فرمانروایی درایران بیش ازپیش بر چیرگی ایل یا سرداری مقتدر بر دیگر ایل ها و تیره های قومی ساکن فلات ایران استوار می گردد. ایلغار مغول این سنٌت فرمانروایی را استحکام می بخشد و ایل های مغولی را به کانون سیاست ایران پرتاب می کند. حاصل اینکه ایران رفته رفته به فرش هزاربافتی از چندین تیره نژادی و بیش از یکهزار و دویست تیره قومی و ایلی تبدیل می شود که تارو پود یگانگی آنها فرهنگ و ادب ایرانی است.
ازهمان آغاز چیرگی اعراب مسلمان برایران، چه در میان شاهان و امیران سنٌی مذهب و چه در آن بخش های کوچکی از ایران که امیران و شاهان شیعی حاکمیت داشتند (بوییان، مشعشیان و دیگران) روحانیون، فقها و متکلمان شیعی و سنٌی یا درحاشیه دیوان می زیسته اند و یا در نهایت مشاور و اندرزگوی دیوان بوده اند. نقش نسبتاً کناری روحانیون و فقهای شیعه در امور کشورداری و سیاست ازهنگام آغاز غیبت کبری5 در نیمه نخست سده چهارم تا هنگام تشکیل دولت صفوی در سده دهم هجری، از همتاهای سنٌی مذهبشان آشکارتر بوده است. محمدبن یعقوب کلینی، شیغ مفید و ابوجعفر طوسی، سه تن از بزرگترین فقهای اولیه شیعه که نویسندگان «کتب اربعه»6 شیعه می باشند از سیاست به دور بودند. شریف رضی، برادرش سید مرتضی و شیخ طوسی یادشده در بغداد مرکز خلافت عباسیان سنی مذهب می زیستند و دشمنی و ستیزشان بیشتر با حنابله بود تا با خلافت عباسی. حتی پس از گسترش جنب و جوش اسماعیلیان و حسن صبٌاح که آشکارا مردم را به شورش و نافرمانی از دولت فرا می خواندند، بزرگترین فقها و متکلمان شیعه به دشمنی با ایشان برخاستند که برجسته ترین نمونه آن کتاب «النقض» قزوینی رازی است. حتی در سده های هفتم و هشتم هجری که به دنبال ایلغار مغول و فروپاشی سلسله شاهان ترک تبار سنٌی مذهب و اسماعیلیان شیعی، گرایش به شیعی گری رفته رفته در پاره ای از شهرها و روستاهای ایران افزایش یافت، بزگترین متکلمان و فقهای شیعه تمایلی به شرکت در قدرت سیاسی نشان نمی دهند. ابن طاووس، یکی از بزرگترین فقهای شیعه وبرادرش شیخ رضی الدین در حاشیه قدرت می زیستند و محقق حلٌی (صاحب شرایع و از بزگترین فقهای تاریخ شیعه) و علامه حلٌی و فرزندش فخرالمحققین در شهر حلٌه در نزدیکی بغداد می زیستند و به مراکز شیعه نشین ایران نیامدند. به کوشش همین علامه حلٌی بود که الجایتو، پادشاه مغول شیعی شد و نام سلطان محمد خدابنده را برای خود برگزید. علامه حلٌی دوکتاب معروف «نهج الحق» و «کشف الصدق» را که در اصول شیعه نوشته به همین پادشاه تقدیم کرده است. شاگرد محقق حلٌی، شیخ محمد ابن مکٌی عاملی معروف به شهید اول که کتاب «لمعه دمشقیه» او از مشهورترین کتب فقهی شیعه است زندگی خودرا به ویرایش کتاب و رسائل دینی گذراند و از سیاست برکنار بود.
جدا از حل و فصل مسائل شرعی، مهم ترین نقش نیمه عرفی یا مدنی روحانیون در درازای هزار و اندی سال پس از اسلام تا تشکیل دادگستری در دوران رضاشاه، داوری و قضاوت میان شهروتدان بوده است. با این حال حتی قدرتمند ترین قاضیان شرع نیز تاب و توان گردن فرازی در برابر داغ و درفش شاهان و امیران و گزمه ها و داروغه های ایشان را نداشته اند.
تاپیش از استقرار دولت صفوی، روحانیون و فقها درحاشیه دولت می زیسته و شاهان و امیران یا خطبه به نام خلیفه بغداد می خوانده اند و یا راه و رسم خویش را دنبال. پس از ایلغار مغول به ایران و با فتح بغداد و نمدمال کردن مستعصم، آخرین خلیفه عباسی این روش مرسوم میان پادشاهان و امیران ایران پایان یافت. چند صباحی نیزگفتگوی دربار نوپای مغول که جز یاسای چنگیز باور دینی دیگری نداشت، روی آوری به مسیحیت بود.
شاه اسماعیل صفوی که به یاری شمشیر طوایف ترک زبان یا ترک تبار قزلباش7 و دسته های تبرائی و تولایی8، ایران را متحد و اکثریت مردم را به پذیرش مذهب شیعه اثنی عشری وادارساخت، برای نخستین بار علمای شیعه را به کانون قدرت سیاسی داخل کرد. در این جا نیز این دربار صفوی بود که به سازمان دادن و گسترش نقش روحانیون شیعه پرداخت. برجسته ترین نمونه آن تجدید حیات منصب صدارت بود که پیشینه آن به روزگار تیمور می رسید. در روزگار صفویه منصب صدارت از محدوده رسیدگی و تولیت اوقاف خارج شد و به یکی از بلند پایه ترین مقامات دیوانی و شرعی ارتقاء یافت. نخستین صدرکشور، قاضی شمس الدین گیلانی، ضمن تولیت برموقوفات، مسئول تبلیغ مذهب شیعه و دفاع از آن دربرابر دشمنان شریعت بود. ازآن پس به پشتیبانی پادشاهان صفوی صدارت به بلند پایه ترین مقام پس از پادشاه و اعتماد الدوله تبدیل شد. صدرپناه یا صدر خاصه، پیشوای روحانیون کشور بود و صدرعامه یا صدرالملک، دومین مقام روحانی و مسئول امور دینی و موقوفات خارج از پایتخت بود. صفویان بودند که به اداره موقوفات مذهبی سازمان بخشیدند، مدارس دینی را گسترش دادند و سازمان نیرومند قضات شرع را در کنار دیوان بیگی ها بوجود آوردند.