مقدمه :
قبل از بحث در مورد خدا شناسی لازم است به پرسشی کلیدی و مهم، پاسخ دهیم. به طور کلی دو دیدگاه در اینجا مطرح شده است:
دیدگاه مثبتان و دیدگاه منکران.
عقل گرایان و شهود گرایان، خداوند را شناخت پذیر دانسته و راه معرفت خدا بر بشر را گشوده می دانند ولی تجربه گرایان و ظاهر گرایان به پرسش فوق پاسخ منفی داده و انسان را از معرفت خداوند ناتوان دانسته اند.
بررسی دیدگاه ها :
عقل گرایان (معرفت عقلی)
عقل گرایان آن دسته از متفکرانی هستند که حجّیت عقل را در معرفت پذیرفته اند و اصول و مبادی و مبانی عقلی را اساس معرفت بشری می دانند و معتقدند که حتی معرفت های حسی و سطحی هم مبتنی بر مبادی عقلی است تا چه رسد به معرفت های علمی تجربی و معرفت های مستند به نصوص و ظواهر وحیانی.
ارسطو و پیروان او در یونان قدیم، دکارت و پیروان او در غرب جدید، فارابی، ابن سینا و همه متکلمان امامیه و معتزله از طرفداران این دیدگاه بوده اند. در هر حال، در جهان اسلام، فلاسفه و متکلمان بر این عقیده اند که از طریق تفکر عقلی می توان خداوند را شناخت. اگر چه در حدود توانایی عقل اتفاق نظر ندارند و عقل را در همه مسائل مُدرک نمی دانند.
قرآن کریم و احادیث اسلامی این روش را تأیید می کنند از جمله آیه 190و 191 سوره آل عمران که خداوند، تفکر در نظام آفرینش را از ویژگی های خردمندان دانسته و آنان را به این ویژگی می ستاید :
« أن فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولی الالباب / الذین یذکّرون یقاما و قعوداو علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار »
شهود گرایان (معرفت شهودی)
شهودگرایان بر این باورند که وجود خدا و حقائق ماوراء الطبیعی برای بشر شناخت پذیر است ولی نه با ابزار عقل و روش تفکر و تعقل بلکه با ابزار دل و روش اشراق و شهود درونی.
عرفای اسلامی و غیر اسلامی در خداشناسی، صرفدار روش شهود عرفانی اند. بسیاری از فلاسفه جدید غرب و روانشناسان و روانکاوان دین ورز همین روش را برگزیده اند.
نقد :
این روش اگرچه در زمینه خداشناسی پذیرفته است ولی از ورش عقلی بی نیاز نیست. چراکه :
اولا : در یافته های شهودی احتمال تدلیس و تلبیس شیطانی وجود دارد (یعنی امکان تصرفات شیطانی در این مشهودات هست)
ثانیا : روش شهودی در خداشناسی جنبه فردی دارد و قابل احتجاج بر دیگران نیست، مگر آن که از روش عقلی و اصول فلسفی بهره گیری شود. حکیم لاهیجی درباره نیازمندی عرفان به تعقل و استدلال گفته است:
« آدمی را به خدای تعالی دو راه است: یکی راه ظاهر و دیگری راه باطن. راه ظاهر، راه استدلال است، و راه باطن، راه سلوک. راه استدلال مقدم است بر راه سلوک، چه، تا کسی نداند که منزل هست، طلب راهی که به منزل برد نتوان کرد.»
در جای دیگر گفته است:
« پیش از استحکام علم حکمت و کلام، ادعای تصوف، عام فریبی و صیادی باشد »
پس این روش فقط در صورتی می تواند قابل استفاده باشد که به استدلال عقلانی ضمیمه شود. یعنی چیزی که با کشف و شهود به دست آمده، با دلیل عقلی قابل اثبات باشد.
تجربه گرایان (معرفت تجربی)
تجربه گرایان کسانی اند که راه شناخت حقایق را، منحصر در مشاهده و تجربه حسّی می دانند. تجربه گرایی، در تاریخ اندیشه بشر، سابقه ای دیرینه دارد. شکّاکان یونان باستان به اصالت تجربه، گرایش داشتند و با فلسفه عقلی، مخالفت می ورزیدند. شکل نوین تجربه گرایی به قرن هفدهم میلادی باز می گردد، دانشمندان و فیلسوفانی چون فرانسیس بیکن(1561-1626)، جان لاک(1632-1704) و دیوید هیوم(1711-1776) از طرفداران بنام تجربه گرایی اند. از آنجا که حس و تجربه، فقط در محسوسات راه دارد لذا بر مبنای تجربه گرایی نمی توان وجود و صفات خدا را اثبات و یا انکار کرد و بر این اساس، آنان، هم با الهیّون مخالفند و هم با مادّیون. زیرا به زعم آنان، راه اثبات و نفی عالم ماوراء الطبیعه بر بشر مسدود است.
نقد :
تجربه گرایی به معنای یاد شده (البته نه اهتمام به استقراء و تجربه در شناخت عالم طبیعت) مردود است؛ زیرا یک سلسله مفاهیم و اصول معرفتی وجود دارد که هرگز قابل ادراک حسی و تجربی نیستند و در عین حال از قبول آنها گریزی نیست، یعنی بدون آنها تجربه گرایی نیز معنای درستی نخواهد داشت، در میان مفاهیمی که در هر گفتگوی علمی و غیر علمی به کار می رود، مفاهیمی چون ضرورت، امتناع و احتمال نقش مهمی دارند، و هیچ یک از آنها قابل درک حسی نیستند.
اصل علیت یکی از اصولی است که تجربه گرایان نیز آن را مسلّم دانسته اند. در حالی که رابطه علیت (چنانکه هیوم نیز اذعان نموده است) محسوس نیست. رابطه علیت عبارت است از : وابستگی موجودی به موجود دیگر، نه توالی یا تقارن حوادث.
اصل امتناع تناقض، یکی از بنیادی ترین اصول فکری بشر است.(مثل ممتنع بودن جمع بین سیاهی و سفیدی و یا وجود و عدم در یک زمان). هیچ اندیشه و عقیده ای (هرچند در حدّ احتمال) بدون این اصل صورت نمی پذیرد و حال آنکه اصل مزبور، به هیچ وجه قابل درک حسی نمی باشد.
علاوه بر این، خیلی از روش های مخصوص که امثال "فرانسیس بیکن" و "استوارت میل" برای به دست آوردن علت حقیقی هر حادثه مطرح کرده اند با یک نوع استدلال عقلی که خود منکر آن هستند به دست آورده اند.
پس در نتیجه می توان گفت که چون علوم تجربی، پرده از مسائلی برمی دارد که با حس و تجربه قابل درک می باشند، بنابراین چیزی که حس نمی شود مانند خداوند و صفات او و معاد و ..... ، از حیطه تجربه و حس، خارج است.
ظاهر گرایان (معرفت تعبدی)
گروهی از محدثان مسلمان اند که عقل و تفکر عقلی را در دین شناسی معتبر و مُجاز نمی شمارند و بر این باورند که یگانه راه درک حقایق دینی (چه در حوزه اصول و چه در قلمرو فروع) نصوص و ظواهر دینی است. حنابله و اهل حدیث از اهل سنت و اخباریون شیعه طرفدار این عقیده اند. این گروه با بحث های (فلسفی و کلامی) درباره مسائل اعتقادی به شدت مخالفت ورزیده اند.
معروف است که فردی از مالک بن انس(93-179) درباره معنای استوای خداوند بر عرش که در آیه « الرحمن علی العرش استوی » آمده است سوال کرد . وی در پاسخ گفت : چگونگی استواء خداوند بر عرش مجهول است و پرسش درباره آن بدعت است.
و یا از سفیان بن عیینه (198) نقل شده است که صفات الهی که در قرآن وارد شده است، نه باید تفسیر کرد و نه به تحقیق درباره معانی انها پرداخت، بلکه باید آنها را تلاوت کرد و درباره معانی آنها سکوت نمود.
گروهی از اخباریون شیعه نیز که در قرن های دهم و یازدهم می زیسته اند بر همین عقیده بوده اند. شهید مطهری پس از نقل دیدگاه اهل حدیث و حنابله می فرماید :
نظریه های حنابله و اهل حدیث هنوز هم طرفدارانی دارد، و برخی از اعاظم شیعه در اعصار اخیر صریحا اظهار می دارند که حتی مسئله یگانگی خدا صددرصد یک مسئله آسمانی (تعبدی) است و از نظر عقل بشر دلیل کافی ندارد و تنها باید از راه تعبد، به گفته شارع ملتزم شویم که خدا یکی است.
نقد :
اولا : بر فرض اینکه باید حقایق آسمانی را با ابزار و نیرویی آسمانی شناخت، این اصل، با شناخت این حقایق، توسط عقل منافات ندارد، زیرا عقل عنصری است آسمانی چنانکه در احادیث آمده است که عقل حجت باطنی خداوند و وحی حجت ظاهری خداوند بر بشر است. پس عقل، درباره شناخت حقایق آسمانی، از جایگاه ویژه ای برخوردار است.
دوما : اگر معرفت تعبدی راه شناخت خداوند باشد، « دور » لازم می آید یعنی وابستگی شی بر خودش. توضیح آنکه :
خداوند را از راه معرفت تعبدی که منسوب به خداوند است، بشناسیم و این محال است، چون : اثبات خداوند نیازمند دلیل عقلانی است و زمانیکه خداوند با استدلال، اثبات شد، در مرحله بعد، می توان به کلام خداوند (معرفت تعبدی) تمسک کرد اما تا زمانیکه خداوند ثابت نشده است، معرفت تعبدی که همان کلام الهی است، بی فایده خواهد بود چراکه هنوز شی ای ثابت نشده است تا بتوان لوازم آن شی را ثابت کرد.به بیان دیگر :
هنوز خداوند ثابت نشده است تا اینکه وی راه از راه خودش که هنوز ثابت نشده بشناسیم. و این دور است که از نظر عقل محال می باشد.
پس تنها راهی که می توان از آن، برای شناخت خداوند و اثبات خداوند در مرحله اول استفاده نمود، راه تعقل و معرفت عقلی است. و در مراحل بعدی و دیگر مسائل مانند معاد و .... می نوان به شناخت تعبدی اکتفا نمود.
خدا را چگونه می توان شناخت
ای عزیز درمقالات دیگر که امید است قبل از خواندن این مقاله مورد مطالعه شما قرار گرفته باشد، در موضوع بی انتهائی و یگانگی عالم سخنانی بیان گردید. با این که با تفصیل لازم از خداشناسی سخن نگفتم روشن گردید که این عالم عظیم بی انتها را قدرتی اداره می کند که در خود او است و از آن خارج نیست. چون معلوم گردید اصولاً خارج وجود ندارد. نه این که یک موجود خارجی که بتوان با میکرسکوپ یا تلسکوپ درصدد یافتن آن برآئیم یا آن که برای آن پیش خود شکلی مطابق آنچه در زمین ما سابقه دارد فرض کنیم.
مکان یزدان
اکثریت مردم یزدان را موجودی جدا از عالم پندارند که با قدرت و قوه قاهری جهان را از خارج اداره می فرماید. چون بشر بالا(بالای مکانی)را عالیترین مقام می داند خدای خویش را در بالا تصور کرده مکان او را روی آسمانها قرار می دهد و در هنگام دعا دست به سوی آسمان بر می دارد و سر به سوی بالا کج می کند و از آن جا انتظار اجابت می برد غافل از آن که بالا و پائین نسبی است نه حقیقی و زمین طی گردش بیست و چهار ساعت خود بالاو پائین می شود و نسبت به یک نقطه فرضی در فضا آن جا که شب بالا است، روز همان جا پائین است. یا اگر شب طرف راست باشد روز طرف چپ خواهد بود و زیر و بالا و راست و چپ ندارد. (این الفاظ همه نسبی و قرار دادی است نه حقیقی). اشتباه نشود مقصود من انتقاد کردن از دعا نیست. دعا بسیار خوب است. مقصود آن است که یزدان مکان معینی ندارد و جایگاه او در نقطه مشخص نیست.
سیر تکامل یزدان شناسی
خداشناسی از آغاز کودکی بشر به طرزی بس ساده شروع گردیده است. این جا نمی خواهم تاریخ تکامل خداشناسی و چیزی را که دیگران کم و بیش گفته اند من هم بگویم. خلاصه آن که بشر خدای بی همتا را به صورت یک بشر قادر و قاهر می پنداشت و این فکر تا قرنهای چندی بین مردم حکم فرما بود. تا آن که ادیان آسمانی تا حدی مطلب را روشن کردند. با این حال اندیشه غلط از میان مردم رخت بر نبست و نه تنها عقب ماندگان کاروان تفکر هنوز دچار چنین افکاری هستند بلکه بین پیروان ادیان آسمانی نیز این تصورات حکومت می کند و در صورتی که مفهوم سخنان پیغمبران را درک نکنند به همان منوال باقی خواهند بود.
خدای به شکل خود
ساده ترین طریق خداشناسی که در مغز بشر خطور می کند آن است که خدا را به صورت خود می پندارد بدون این که در این اندیشه عمیق شود که به چه دلیل خالق زمین و آسمانها به شکل یکی از مخلوقات ناچیز یکی از کرات عالم لایتناهی باشد. با این روش و فرضیه هرگاه طایفه شتران، شعوری به میزان شعور بشرداشته باشند حق آن است که آنها هم خدا را به صورت خود پندارند. همچنین مورچگان خدائی به صورت یک مورچه درشت و قوی نزد خود فرض کنند ومرغان نیز خدا را به هیبت مرغان مجسم نمایند. فرض کنیم هرگاه به یکی از سلولهای بدن انسان بگویند که شکل آدمی که تو جزء آن هستی چیست چه فرض می کند؟ او نمی تواند قیافه و کالبد بدن انسان را نزد خود مجسم نماید. ناچار است اگر هم چیزی فرض می کند شکلی مطابق شکل خود یا حدود آنچه در اطراف او است مانند میکربهای مختلف و یا خون و امثال آن بپندارد در صورتی که هیچ کدام صحیح نیست. او کوچکتر از آن است که آدمی را که میلیاردها برابر او است و انواع و اقسام ترکیبات و اشکال گوناگون بدن او را تشکیل داده نزد خود مجسم نماید. همین طور است وضع انسان نسبت به خدای خود، او چگونه می تواند خدائی را که صاحب و حاکم و محیط بر عالم لایتناهی است نزد خود مجسم کند و شکل آن را ببیند یا توقع داشته باشد این خدارا به یک شکلی در نظر او مجسم کنند و اگر هم چنین خیالی داشته باشد مانند همان میکرب و گلبول راه اشتباهی می رود و خدا را به صورت خودش خیال می کند یا آن را به صورت حیوانات و موجودات و اشکال اطراف خود می پندارد.
حالا ملاحظه کردید آن مادیونی که توقع دارند شکل خدا را به همین پنداری که در حدود قیافه بشر باشد به چشم ببیند تا آن را قبول داشته باشد، چقدر در اشتباهند. چرا بشر ناچیز بایستی توقع داشته باشد که خدای عالم لایتناهی را با این چشم و بصیرت محدود خود در جلو خویشتن ببیند؟
سالیان دراز بشر بی بهره از دانش دچار چنین اشتباهی بوده منتها با جزر و مد و پیشرفت تمدن همین فکر تغییرات و تحولاتی پذیرفته گاهی برای چنین خدائی مظهر یا مظاهر و قوای گوناگون اندیشیده و زمانی از سنگ و چوب و فلز خدایانی ساخته که آن را نماینده خدا دانسته و در پیشگاه آن عبادت کرده و وقتی هم برای آن رب الانواع و خدایان افسانه آمیز قائل شده و گاه او راچون پیرمردی که بالای ابرها نشسته مجسم نموده است.
بت پرست و مجسم کننده
هر چند که پرستنده بت سنگی یا چوبی یاگلی را دارای فکری بس کوتاه و عقب مانده می دانند لیکن نتوان گفت که آن کس که خدا را به شکل بشرپندارد و برای او قدرتی هم طراز قدرت بشری قائل است از کوتاه فکری نجات یافته زیرا یک حالت روانشناسی واحد است که سبب شده هر دو آنها دستخوش چنین اشتباهی باشند و آن حالت همانا «تجسم» یعنی خدا را به صورت بشر پنداشتن است که آن را در لغت اروپائی آنتروپومورفیسم Antropomorphisme گفته اند.
در هر دو این حالات اندیشه در محیطی بسیار محدود سیر می کند خواه در مرتبه پائین آن باشد و خدا را از دریچه چوبی خود بنگرد و یا این که در مرتبه بالای آن بوده و خدا را به هیئت پیرمردی که جهانیان را از بالای آسمانها اداره می کند بپندارد.
تجزیه افکار غلط
این که گویم خدا را به صورت مردی مقتدر جلوه دهند افسانه نیست، بلکه پنداری است که اکثر پیروان ادیان امروز نزد خود مجسم می کنند. فرضاً بعضی از آن کسان که درست حقیقت ادیان را درک نکرده اند در ظاهر ادعا کنند که اندیشه آنها این نیست که خدای را تجسم دهند. لیکن گویم همین طرز تفکر که یزدان را در بالای سر(یعنی مکانی معین) بپندارند و به سوی جایگاه فرضی او دست بردارند و چهره به جانب نقطه ای معین متوجه سازند در واقع مثل آن است که برای او حالت بشری منتها بشر توانا و قوی پنداشته اند. زیرا داشتن مکانی معین و اداره کردن از مقر فرماندهی خاص، ویژه بشر است که محدود است[1][1].