وکالت عقدی است که بموجب آن یکی از طرفین طرف دیگر را برای انجام امری نایب خود مینماید. وکالت دهنده را موکل و وکالت گیرنده را وکیل می نامند. وکیل حق تجاوز از حدود مورد وکالت را ندارد و هر معامله که در حدود مورد وکالت انجام دهد بنام و به حساب موکل است مگر خلاف آن ثابت شود. معمول شده که برای انجام بیع و سایر معاملات از عقد وکالت بلاعزل استفاده شود.
انحلال
وکالت به یکی از طرق زیر منحل میشود: 1- فوت و جنون و سفه وکیل یا موکل. 2-عزل وکیل بهوسیله موکل 3-استعفای وکیل از سمت وکالت.
تفاوت (ولایت) با (وکالت(
معناى ولایت و وکالت و نیز تفاوت آن دو را در چند بند ذیل مىتوان دریافت:
1 - هر کارى را که یک فاعل، به صورت مستقیم و مباشرتا انجام مىدهد، یا درباره شخص خودش مىباشد و یا درباره دیگرى. در فرض اول، هیچ گونه اعتبار و جعل و قراردادى از ناحیه غیر، وجود ندارد; زیرا در این صورت، تنها رابطه فعل با فاعلش، همان پیوند تکوینى و واقعى است و اگر فعل مزبور از سنخ کارهاى تشریعى و قانونى است، فاعل، آن کار را به نحو اصالت(نه ولایت و نه وکالت) انجام مىدهد. غرض آنکه، فاعل مختار، براى تامین نیازهاى خود، کارهایى را بدون دخالت دیگران به نحو اصالت انجام مىدهد. در فرض دوم که فاعل، کارى را مربوط به دیگرى و براى تامین مصالح او انجام مىدهد، این کار، یا بر مبناى وکالت از دیگرى است و یا بر اساس ولایتبر دیگرى.
2 - اگر فاعل، کارى را بر اساس وکالت از دیگرى انجام دهد، اصالت راى و تصمیمگیرى از آن همان دیگرى است و حدود کار فاعل، بستگى دارد به تشخیص موکل(وکیلکننده) و به محدوده وکالتى که موکل به او داده است; ولى اگر فاعلى، بر اساس ولایتبر دیگرى، کارى را براى تامین مصالح او انجام دهد، اصالت راى و تصمیمگیرى و تشخیص، از آن خود فاعل(ولى) است و او بر اساس محدوده ولایتى که از ناحیه خداوند به او داده شده است عمل مىکند.
3 - از آنجا که معیار تصمیمگیرى در ولایت، تشخیص ولى و سرپرست است، اما در وکالت، تشخیص موکل(وکیلکننده) معتبر است; پس جمع ولایت و وکالت در مورد واحد، ممکن نیست; یعنى ممکن نیست که یک شخص، در یک کار خاص، هم ولى بر دیگرى باشد و هم وکیل از سوى او.
4 - اصل اولى درباره رابطه انسانها با یکدیگر، «عدم ولایت» است; یعنى هیچ انسانى بر انسان دیگر ولایت ندارد; مگر آنکه از سوى خداى سبحان تعیین شده باشد و از اینرو، ولایت داشتن هر انسان معصوم و یا غیرمعصوم بر انسانهاى دیگر، نیازمند تعیین و جعل بىواسطه و یا بواسطه ولایت از سوى خداوند است. امامان معصوم(علیهمالسلام) که از سوى خداوند به عنوان اولیاء جامعه بشرى منصوب شدهاند، مىتوانند افراد واجد شرایط را از سوى خود ولى و رهبر جامعه قرار دهند که در این صورت، منصوبین از سوى امامان معصوم، ولایتبر جامعه اسلامى را از خداوند گرفتهاند، اما با واسطه امامان; و لذا این منصوبین، نسبتبه معصومین(علیهمالسلام) وکیلند; گرچه نسبتبه جامعه انسانى، ولى(والى) مىباشند.
5 - هر انسانى مىتواند در اداره امور خود، برخى از کارهاى وکالت پذیر را به دیگرى بسپارد و در این صورت، آن شخص وکیل، نازل منزله موکل خویش است و به جاى او مىنشیند و در دایره وکالتى که از او گرفته، به انجام کارهاى او مىپردازد. بدیهى است که وکالت، تنها در مواردى صورت مىپذیرد که آن موارد، به طور کامل در اختیار وکیلکننده باشد و لذا هیچ کس نمىتواند امر مشترک میان خود و دیگران را بدون اجازه از آنان، به صورت وکالت تام و مستقل به شخص سومى تفویض نماید.
6 - نصب و تعیین ولایت، نمىتواند همانند وکالت، از سوى خود انسانها باشد; یعنى یک انسان عاقل و بالغ و... نمىتواند اختیار و اراده خود را به دیگرى واگذار کند و بگوید من حق حاکمیتبر خود را به تو واگذار مىکنم و تو را «قیم تامالاختیار» خود قرار مىدهم و خود را «مسلوبالاختیار تام» مىگردانم. بنابراین، آنچه که یک شخص براى خود معین مىکند، تنها در محور وکالت و توکیل است نه در محور ولایت و تولیت.
تذکر: چون «ولایت فقیه» بهمعناى ولایت فقاهت یعنى ولایت مکتب تام و کامل و جامع اسلامى و الهى است، بازگشت چنین ولایت و قیومیتى، به ولایتخداوند و قیوم بودن اوست و مسلوبالاختیار بودن بنده در برابر خداوند، مقام تسلیم اوست که نهایت کمال انسان محسوب مىشود.
7 - یکى دیگر از تفاوتهاى وکالت با ولایت آن است که عقد و قرارداد وکالت، تابع موکل است و با مرگ او برطرف مىشود و وکیل نیز معزول مىگردد زیرا در این حال، دیگر کسى وجود ندارد که شخص وکیل، جانشین او در عمل باشد اما در ولایت چنین نیست و با مرگ ولایتگذار و ناصب(نصبکننده)، ولایت ولى، نسبتبه مولىعلیه، از میان نمىرود و تا ولایتگذار دیگر آن را باطل نکند، برقرار خواهد بود و از اینجا دانسته مىشود که اگر فقیه جامعالشرایط، از سوى پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم یا یکى از امامان معصوم(علیهمالسلام) به عنوان ولى جامعه اسلامى منصوب گردید، این سمت، تا آن زمان که ولایت او توسط یکى از ائمه بعدى مورد نقض و نفى قرار نگرفته باشد، ثابتخواهد ماند و این، بر خلاف آن مواردى است که امام معصوم، کسى را به عنوان وکیل خود در امرى قرار مىدهد; زیرا پس از شهادت یا رحلت آن امام معصوم(علیهالسلام)، آن شخص وکیل، وکالت نخواهد داشت.
8 - شخص وکیل، پیش از وکیل شدن از سوى دیگران، حقى بر آنان ندارد که به موجب آن حق، وظیفهاى براى آنان در وکالت دادن به آن شخص ایجاد شود و لذا آنان مختارند که او را وکیل خود کنند یا نکنند; اما در ولایت، شخص ولى، پیش از آنکه مردم ولایت او را بپذیرند، از سوى خداوند داراى حق ولایت است که چنین حق مجعول از ناحیه خداوند، وظیفه پذیرش ولایت را بر دیگران ایجاب مىکند.