شاید مهمترین مشخصهی انسان، زبان است. تا جایی که شاید بتوان گفت انسان زایشی است که در حوزهی زبان صورت گرفته است. نقش زبان در هویت انسانی از چنان وزنهای برخوردار است که بیشک معادلهی انسان با حذف فاکتورِ زبان تعریف شدنی نیست.
تصویر، زبان و تفکر
یکی از پیچیده ترین پدیدههای دنیاهای پیرامونی ما رابطهی زبان با تصویر و چگونگی به وجود آمدنِ تفکر و مکانیزم های این پدیدهی شگرف است. بازیگران این صحنهی پیچیده از یک طرف زبانِ گفتاری، زبانِ نوشتاری و زبان تصویری است، و از طرف دیگر، تصویر به عنوان عنصری مستقل. آنچه که مسلم است اینکه؛ همصدایی و یا چند صدایی زبان، تصویر و تفکر، امکان ایجاد فضاهایی در ذهنِ انسان را دارند که میتواند بدون وابستگی به زمان، مکان و یا واقعیت به واقعیتی در ظرف ذهن تبدیل شود. هنگامی که گفتاری به وقوع می پیوندند یا اینکه نوشته ای نوشته میشود این اتفاق فقط با تکیه به یک سری تصویرها است که میتواند اتفاق بیفتد.
شاید بتوان تفکر را به کوششی در راستای معنا بخشی به تصویرها تعریف کرد. شاید تفکر فقط با حضور تصویر است که میتواند موجودیت پیدا کند. حضور تفکر بدون حضور تصویر غیر ممکن به نظر میرسد. دیدن تصویرِ اسب میتواند باعث یک سری فعل و انفعالات در ذهن شود. در قدم اول بودن این تصویر "بهانهای" است برای تفکر که این تصویر را به کمک زبان تعریف کند. البته کیفیت، کًمیت یا چگونگی این فعل و انفعالات بستگی به این دارد که این"دیدن" در ذهنِ کدام انسان و در چه حوزه زبانی و در چه ظرفِ زمانی و مکانی اتفاق بیفتد. آیا دیده شدن تصویر اسب به تنهایی میتواند در ذهن یک شاعر به شعر تبدیل شود؟ سوال بالا در واقع می تواند حامل پاسخی برای من خواننده این سوال باشد، چرا که ذهنِ منِ خواننده از شاعر تصویری دارد که زایش شعر، بخشی از تعریفهای من از این تصویر است. این تصویر همان تصویری است که شاعر از خود دارد. در واقع و در قدم اول این دیدن اسب نیست که شاعر را به گفتن شعر وا میدارد بلکه حضور تصویری است که ذهن شاعر از "شاعر" دارد. و تنها با ریختن تصویرِ اسب در غالبِ تصویر این "شاعر" است که اسب می تواند تبدیل به شعر شود.
در واقع حرکت و برخورد هر حوزهی زبانی با جهان پیرامونش در قالبهای زبانِ نوشتاری و گفتاری ریشه در تصویرهایی دارد که آبشخور ذهن و روانِ آن حوزه مشخص زبانی است. برای درک اختلافِ حوزه های فکری زبانهای مختلف، تاکید و تکیه بر درکِ اختلاف حوزههای تصویری یک اجبار است. به عبارت دیگر زبان در حَلاء روی نمیدهد. زبان، حول محور تصویرهایی مشخص، اداره، سازماندهی و بعد به عنوان واقعیتی عینی در فالب نوشنار یا گفتار امکانِ بروز پیدا میکند. در واقع اختلافات حوزه های مختلف زبانی ریشه در همین تصویرها دارند. بنا بر این تعریف هر حوزهی تفکر زبانی، با توجه به اینکه در چه ظرف زمانی بسر می برد از تصویرهایی متفاوتی تغذیه میکند. بنابراین داده های حوزه های زبانی مختلف اجبارا قابل ترجمه به حوزه زبانی دیگری نیست.
لازمه عبورِ یک جامعه از روابط پیشامدرن تنها و منوط به وارداتِ محصولات فکری و صنعتی مدرنیسم نیست. جامعه ما مانند بسیاری از جوامع پیرامونیمان، موفق به واردات فراورده های مدرنیته شده است، (گر چه این واردات در اکثر زمینه ها و همواره دچار کمبود و کج فهمی بوده است) بدون آنکه به ضرورت درک ریشه های تصویری این فراورده ها توجه شود. عدم توجه و درک این تصویرها از طرفی موجب بد فهمی و کج فهمی ما از پدیدهای است که پیش روی ما قد علم می کند ( در حوزهی تفکر زبان فارسی حضور جلال آل احمد و علی شریعتی در این رابطه قابل تحلیل و درک است ) و از طرف دیگر این عدم توجه و پرداخت، امکانِ ترجمه و درکِ یک اثر که محصول مدرنیسم یا بعد از آن است را از مثلا حوزه تفکر زبان فارسی میگیرد. در واقع ما در بیشتر زمینهها شاید تنها موفق به ترجمه کالبد شدهایم.
برای درکِ چرایی امکان کم شدنِ ارتفاع اتوبوس می توان به داده های فنی توجه کرد. حتی آنها را یاد گرفت و موفق به تولید این فن هم شد. ولی اگر ما به تصویری که این فن با تکیه به آن امکانِ تولد پیدا کرده است توجه نکنیم، در واقع از درکِ و "دانستن"ِ این پدیدهی به ظاهر ساده عاجز خواهیم بود. برای درک و فهم این چرایی ما در درجه اول به دیدنِ تصویر مقابل تلسکوپ گالیله نیازمند هسیتم. نتیجه منطقی ظاهر شدنِ جهان در مقابل تلسکوپ گالیله کم شدن ارتفاع اتوبوس در موقع سوار شدن مسافر در عصر ما است.
جایگاه زبان و تفکر در جامعه بشری
• زبان مادری پدیده بیرونی نیست. انسان با زبانش زاده میشود، در زبانش سیر میکند و در حریم زبانی خود تنفس می کند، رشد میکند و میمیرد. زبان هر ملتی ظرف حضور آن ملت در کره خاکی است.
• با توجه به پیوندی که زبان با تفکر دارد و زبان یک مقوله کمپلکس است که منبع اندیشه، ظرف احساسات هر فرد یا ملتی است، هرگونه نادیده گرفتن و یا کم اهمیت دادن به زبان مادری ملتی نوعی کشتن تفکر و سرکوب هویت و تضییع موجودیت و مدنیت فرد یا ملت است.
حمید دادیزاده تبریزی
"زبان مادری پدیده بیرونی نیست. انسان با زبانش زاده میشود، در زبانش سیر میکند و در حریم زبانی خود تنفس می کند، رشد میکند و میمیرد. زبان هر ملتی ظرف حضور آن ملت در کره خاکی است. یعنی اینکه برای شناخت ملتی باید زبان او را شناخت"
به عامترین تعاریف انسان را موجودی میشناسند که اندیشه میکند و اندیشه و پردازش فکر خود را از طریق زبان به دیگران منتقل منماید. زبان به عنوان ابزار اصلی تفکر در تبیین هویت هر فرد و یا هر ملتی نقش اول اهمیت را ایفا میکند. در واقع زبان ظرف و مظروف اندیشههاست و این زبان در اشکال متنوع کتبی، شفاهی و فولکلور بروی زمین جاری میگردد و نقش فرد یا ملتی را در ادوار مختلف تاریخی و در ازمنه متفاوت به دیگران و نسلهای بعدی تصویر میکند.
زبان مادری اولین دارایی ذیقیمت هر انسان و هر ملتی است که کیستی و حضور انسان و یا ملیتی را بروی سیاره زمین به رسمیت میشناسد. با توجه به این اصل مسلم زبان شناسی اجتماعی که زبان جوهر اندیشه آدمی است، که زبان تنها قراردادهای بی جان و کدها و رمزگان مرده نیست، بلکه زبان با مجموعه ساختار و محتوایش ترنم کننده خلاقیتهای اندیشگی و فکری انسانهاست، میتوان به راحتی و سهولت اشاره نمود که در خصلت شناسی جوامع بشری، بویژه در جهان بهم تنیده کنونی، شخصیت، خصایص و کاراکتر فردی و ملتی را از طریق هویت زبانی او میشناسند.
هرچه بشر حرکت زبان ملتی آزاد و صلح آمیز باشد و هرچه این زبان بتواند در قالب آحاد ملتی با فراغ بال و آسودگی تنفس کند، بیافریند، آن فرد یا ملت در سیر زندگی و در مسیر تاریخ و در گذرگاه زمان مهر خود را بر تاریخ می کوبند و به حیات خود ادامه می دهند. جایگاه زبان مادری در شناخت ویژگیهای ملتی از این اهمیت برخوردار است که این زبان از طریق توارث بازتاب دهنده و منتقل کننده ساختار انسان شناسانه هر ملیتی در کره زمین است و بهمین سبب پاسداری از زبانهای موجود در جهان به یکی از وظایف عمده سازمان ملل تبدیل شده است. اهمیت اختصاص روزی به عنوان همایش جهانی بزرگداشت زبان مادری از طرف یونیسف از این اصل ریشه گرفته که اقتصاد گلوبال و زبانهای مسلط کنونی موجودیت زبانهای به حاشیه رانده شده را تهدید میکند.
در مبحث هویت شناسی و شناخت انسان زبان مادری جایگاه اول را اشغال میکند. زبان مادری و تسلط به آن نوعی قدرت روحی و روانی به انسان میبخشد و زمانی که زبان مادری به زبان اصلی آموزش، پداگوژی، زبان هنر و ادب و زبان زندگی ملتی تبدیل شود، آن ملت در تببین آرزوها، در ارایه خلاقیت ها و نوآوریها و در ثبت و تحکیم هویت تاریخی خویش موفق میشود و پیش میرود.
با توجه به پیوندی که زبان با تفکر دارد و زبان یک مقوله کمپلکس است که منبع اندیشه، ظرف احساسات هر فرد یا ملتی است، هرگونه نادیده گرفتن و یا کم اهمیت دادن به زبان مادری ملتی نوعی کشتن تفکر و سرکوب هویت و تضییع موجودیت و مدنیت فرد یا همان ملتی است که این امر، بدیهی است تاریخ تمدن بشری را نیز به طریقی میآزارد.
برای درک بیشتر موقعیت زبان مادری و جایگاه آن در جامعه بشری ملتی را در نظر بگیرید که در یک جامعه چند فرهنگی زندگی میکند و زبان، این سند گواهی دهنده موجودیت آن ملت در حاشیه قرار گرفته باشد. یعنی بنا به تصمیمات قدرتمداران، غیر رسمی و مهجور و واپس مانده قلمداد شده باشد. در این وضعیت، میتوانید درک کنید که این ملت چهره تاریخی خود را در آیینه زمان چگونه باید منعکس کند و بازتاب نماید. با توجه به این اصل که انسان در زبان زندگی میکند و حتی لهجههای متفاوت زبانی خود نوعی نموداری از شیوههای زیستی، معیشتی، تاریخی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی است، غیر رسمی و یا ممنوع ماندن شخصیت زبانی یک ملت در واقع به نوعی خاموش کردن چراغ اندیشه و کشتن هویت و معدوم کردن حضور زنده، فعال و بشاش آن فرد یا ملت است. زبان با ما زاده شده است بی آنکه بخواهیم آن را یاد بگیریم. زبان مادری که از طریق شیر مادر و پیوندهای ژنتیک در انسانی زاده میشود، تنها ابزار گفتگو نیست. زبان مادری وسیله بیرونی نیست که فرد آن را یاد میگیرد، زبان مادری زبان خارجی نیست که برای فرد بیگانه باشد، زبان مادری ظرف وجودی هر ملتی است که ملت در آن زاده شده و رشد میکند. زبان مادری در جز جز پیکره آدمی نهفته است، واژهها، اصوات، هجاها نوع معانی همه و همه با انسان زاده میشود. لذا بهتر است ما هم همصدا با گادامر، زبان شناس معروف و مشهور لهستانی بگوییم «زبان همچون جهان هردو بیش از ما وجود داشتهاند و ما در آنها زاده میشویم، هیچ یک تازه نیستند.» گادامر در مقاله مهم خویش تحت عنوان «انسان و زبان» (۱۹۶۶) موقعیت زبان و جایگاه آن را چنین توضیح میدهد:
"درک این نکته که افق امروز بدون افق گذشته وجود ندارد، به معنای پذیرش این نکته است که زبان در حکم علامت یا مهر گذشته بر امروز است، به بیان دیگر زبان زندگی گذشته در زمان حاضر است. از آنجا که افق اندیشههای ما در زبانی که به کار میبریم بازتاب مییابد، پس ما همواره جهان خود را در زبان، و به شکلی زبان گونه باز مییابیم و باز میشناسیم. واژه و ایژه «عینی یا حقیقی» زبان و واقعیت از یکدیگر جدایی ناپذیرند و محدودیتهای دانش ما، همان محدودیت های زبانی است که از آن استفاده میکنیم. ما رابطهای فراسوی زبان خود با جهان نداریم که سپس آن را به یاری «ابزار» زبان بیان کنیم، جهان ما همین زبان است «زبان به هیچ روی ابزار یا وسیله نیست، ماهیت ابزار جز این نیست که پس از استفاده و کاربردش کنارش گذاریم، اما با واژگان زبان نمیتوان چنین کرد...»۱ با مثالی روشنتر میشود.: وقتی وارد محله چینیها میشوید و یا به شهری وارد میشوید که عربند، دیگر چهره آن شهر و حقیقت ساکنان آن یا چینی است یا عربی. این واقعیت جدا از زندگی آن دو ملیت نیست، خواه زبان و فرهنگ آنها قانونی باشد خواه غیر قانونی، رسمی باشد خواه غیر رسمی. به سخن سادهتر، با زندگی، هویت و موجودیت ملتی نمیتوان آمرانه برخورد کرد. چرا که زبان جدا از زندگی آن فرد یا ملت نیست. انسان را زبان او محاصره کرده است. زبان مادری چیزی است که از جوهر فرد برمیخیزد، عنصری آشناست، هر ملتی با زبان خودش جهان را امضا میکند و تفسیر می نماید، در واقع هستی شناسی هر ملتی از ارتباط و میزان و سطح رابطه او با زبانش و اشکال آن میتواند مشخص باشد.