نقد یک فیلم کوتاه ایرانی و خارجی
جایی برای پیرمردها نیست
به بهانه نامزدیى ۸ اسکار و دریافت ۴ اسکار
نویسنده و کارگردان:
اتان و جوئل کوئن
بازیگران: تامی لی جونز ، جاش برولین
، خاویر باردم ، وودی هارلسن
مدیر فیلمبرداری:راجر دیکنز
بر اساس رمانی از کورمک مک کارتی
برادران کوئن در فیلم جایی برای پیرمردها نیست به نوعی انتزاع منحصر به فرد در مبانی ژانر دست یافته اند و این کار همیشگی آنهاست.این بار نیز حال و هوای ولایتی معمول در غالب فیلم هایشان بر فضای کلی فیلم حاکم است.مناظر جاده ای،دشت های وسیع،هتل ها،متل ها و مکان های دور افتاده با چاشنی نوع تکلم کاراکتر ها. و چون همیشه می توان از ریز بافتی جزئیات مجرای فیلم شان لذت برد. این یکی خمیر مایه و روح اصلی اش را ا رمانی به قلم کورمک مک کارتی گرفته است"نویسنده ای که بسیاری از سینماگران آثارش را"(غیر قابل اقتباس)نامیده اند.انتظار یک فیلم عادی از برادران کوئن انتظار بیجایی است.کوئن ها جستجوگر حیطه ها و مرزهای تازه در ژانرهای سینمایی اند آنها استاد وارونه کردن ژانر و به حیرت انداختن تماشاگران هستند. هر صحنه از فیلم تازه کوئن ها با چنان ظرافت و دقتی ساخته شده که تماشاگر دوست دارد این صحنه ها ادامه پیدا کند و با با این حال هر صحنه چنان قدرت کشش حسی را برای رفتن به صحنه بعد ایجاد می کند که نمی توان از دایره ی نفوذ آن در ماند.
فیلم جای برای پیرمردها نیست در مجموع سه کاراکتر اصلی دارد.آنتون شیگور(خاویر باردم) قاتل بی رحمی است که حتی در موقعی که تحت بازداشت پلیس است و به دستانش دستبند زده اند نیز خطرناک است.شیگور در دشت های تگزاس پرسه می زند و هر کسی را که سر راهش ببیند از بین می برد.مگر اینکه طرف آنقدر خوش شانس باشد که در بازی شیر یا خط برنده شود. لولین ماس (جاش برولین) یک جوشکار سابق است که همراه همسرش (کلی مک دانلد)در یک خانه کاروانی زندگی می کند.این مرد بیچاره یک روز هنگام شکار تصادفا با صحنه عجیبی روبرو می شود.جنازه های سوراخ سوراخ شده و بسته های هروئین گویای آن است که این افراد موقع انجام معامله مواد مخدر با هم اختلاف پیدا کرده اند و یکدیگر را کشته اند. ماس حدس می زند که پولها نیز باید جایی در همین نزدیکی ها باشد. حدس او درست است او موفق می شود دو میلیون دلار پول را که داخل کیفی قرار دارد پیدا کند. ماس پول ها را بر می دارد و فرار می کند.شخصیت سوم قصه،کلانتر تام بل(تامی لی جونز)نام دارد.شیگور در تلاش است تا ماس را پیدا کرده و پول ها را از او بگیرد.کلانتر جدای از اینکه کشت و کشتار قاچاقچیان در حوزه ی تحت مسئولیت او رخ داده.در صدد است که با یافتن و دستگیری شیگور جلوی جنایت های بعدی او را بگیرد.کسان دیگری نیز در قصه حضور دارند.کارسون ولز(وودی هارلسون)که یک جایزه بگیر مغرور است : تاجری(استیون روت) که کارسون را استخدام کرده:و مجموعه ای از کارمندان هتل ها و فروشگاههایی که بدبختانه سر راه شیگور ظاهر و کشته می شوند.................!!
جایی برای پیرمردها نیست مانند فارگو دیگر فیلم موفق برادران کوئن عناصری از ژانر هیجان انگیز و جنایی را دارد اما اساسا یک فیلم بررسی کاراکتر است.این فیلم مشاهده گر دقیق احساسات انسانی در مواجهه ی فرد با موجود دد صفت ،بی رحم و فوق العاده خشن است:احساساتی که در مواجهه با بی عدالتی و زور گویی ها خودنمایی می کند.به همه اینها فیلبمرداری راجر دیکنز،تدوینبرادران کوئن و از همه مهمتر موسیقی بسیار زیبای (کارتر برول) را اضافه کنید.نتیجه ی کار تکان دهنده،منحصر به فرد و زیباست.
اما عیار بازیگری فیلم فوق العاده بالاست.خاویر باردم با آن موی بلند سیاهی که روی شانه هایش ریخته و با آن چهره ی خشن و بی رحم، به این زودی ها از خاطر ه ها پاک نمی شود.باردم موفق شده است یکی از خبیث ترین و در عین حال باورپذیرترین آدم بد های سینمایی را تجسم ببخشد.و شک نکنید اسکار بهترین بازیگر نقش دوم مرد انتظارش را می کشد.(همانطور که جایزه گلدن گلاب امسال و همچنین بهترین بازیگر مرد از جشنواره ونیز ) را به دست آورد.جاش برولین نیز با بازی خوب و محکم خود می تواند امیدوار به احیای دوران بازیگری اش باشد برادران کوئن استاد دور انداختن قواعد و فرمولهای قرا دادی اند و آنها به این تزتیب وسترنی ساخته اند که وسترن نیست. فیلم جنایی ساخته اند که جنایی نیست.تریلری ساخته اند که تریلر نیست و کمدی ساخته اند که کمدی نیست و این همان چیزی است که ما از یک سینمای خوب انتظار داریم.
نقدفیلم کوتاه حقیقت گمشده
گم شدن در محلهی شعر و زباله
بی آن که قصد تحقیری در بین باشد، حقیقت گمشده می تواند نمونه موردی خوبی برای آسیب شناسی روش ها و عوارض مفهوم سازی و نماد سازی و فلسفه سازی و.... "فیلم کوتاه" به شمار آید. مهم نیست که زمان فیلم صد دقیقه است، مهم این است که همه ی فرمول های کلیشه شده اکثر فیلم کوتاه ها را به کار بسته است. حتی می توان با واژه سازی طعنه آمیزی از " ژانر فیلم کوتاه " سخن گفت. اکتفا به یک ایده متفاوت و پرمعنا یا پایان غیرمنتظره و البته باز هم پرمعنا، گریبان بسیاری از سازندگان فیلم کوتاه را می گیرد. بیش ترشان پیش از ساخت، مطمئن اند که با فیلم شان باعث شگفتی خواهند شد و استقبال جهانی در راه است. به طرز مشهودی نیز در پی گفتن حرف های مهم هستند و همه شان هم شیفته برش های کوتاه آلتمن!... البته معدودی از آن ها، راه تفاوت و ساختار آفرینی متفاوت را به درستی می یابند و فیلم های نوآورانه ای عرضه می کنند. اما بقیه در همان قالب ها و تصورات، محدود می مانند و در ساخت فیلم بلند هم به همان شیوه پیش می روند. یا فیلم کوتاه شان را طولانی تر می کنند و یا چند فیلم کوتاه را در ظرف یک فیلم می ریزند. خیلی دل بسته کیارستمی اند و به اشتباه گمان می برند که ضربآهنگ کند و پلان طولانی و صبوری بر بخش های غیرنمایشی زندگی الزاما فضیلت ساز است. برخی نیز به مخملباف و نگاه استعاری و نمادین و فلسفی او نظر دارند. با نگاه به این نکته که محمد احمدی عضو خانه مخملباف بوده و فیلمی قبلی اش شاعر زباله ها هم نوشته محسن مخملباف است. در واقع می توان از چند زاویه به این فیلم و کارگردان آن نگاه کرد و باز به همین نتیجه رسید. هنوز موفق به تماشای آثار برون مرزی مخملباف نشده ام اما آخرین کار نمایش داده شده او در ایران ( سکوت ) نمونه افراطی چنین معظلی بود: مهم گویی و فلسفه بافی و استعاره پردازی و در نهایت انباشتگی فیلم از حیث تماتیک. در این فیلم نیز از همان ابتدا و با انتخاب نام تفسیری/تحلیلی " حقیقت گمشده"، همان رویه پی گرفته شده است؛ تا پایان فیلم که می کوشد تا آخرین حد آبرو نگه دار برای پایان خوش پیش رود، با این تفاوت که از تجربه و توانمندی مخملباف در اجرا و بازی ها خبری نیست. شاعر زباله در محدوده موضوع شاعرانه خود باقی مانده بود و در عین حال به پنجره های دیگر داستان هم سرک می کشید ( کاری نزدیک به نون و گلدون ) اما این جا جز دو ایده ی بد اجرا شده، چیزی در چنته اثر نیست. یکی اعتراض کسی که از دنیا بریده و حالا از نجات دهنده خود شاکی ست. دیگری هم در پایان فیلم که می فهمیم ایثارگر اصلی زن است و اوست که باعث نجات شده. عجیب این که همین دو ایده هم در نیامده است و دلیلش نبود ظرف زمانی و روایی لازم است. در واقع سه داستان در کنار هم گذاشته شده و گمان برده شده که مسیر مشترک آن ها به پیدایی حقیقت گمشده ( ایثار؟ ایمان؟ آرامش؟ اعتماد؟ ....؟ ) می رسد. دم دست ترین راه برای کنار هم گذاشتن داستان ها و آدم ها هم در این سال ها، الگوبرداری ناقص از برش های کوتاه شده است. ضعف ها و خلاء های داستانی را هم با عنصر تصادف پر می کنند (احیانا با توجیه تقدیرگرایی).شروع فیلم به رغم تقلیدی بودنش، درگیرکننده است. تصاویر سرپایین که بر فراز ماشین های در حال حرکت جابه جا می شوند و بدون کات، از ماشینی به ماشین دیگر می رسند. خوشبختانه اجرای بدی ندارد و حواس مان از مفهوم مورد نظر سازنده پرت می شود. تا می رسیم به ماشین آقای کیا (حمید فرخ نژاد) که با همسرش در حال بحث است و دو فرزندش در عقب ماشین نشسته اند و مشغول دعوا و مشاجره...نحوه تقطیع و در هم رفتن دیالوگ ها و جیغ و قال بچه ها و استرسی که در نوع بیان فرخ نژاد هست، در پی ایجاد دینامیسم و نا امنی ست و به سمت نمایش تصادف پیش می رود (با گرته برداری از اجرای موثر تصادف در مسافران) منتها یک اشکال عمده دارد که در بقیه فیلم هم جاری ست: "تصنع"؛ به ویژه در بازی ها و حرکت ها. نگاه کنیم به جر و بحث و زد و خورد مصنوعی بچه ها در عقب ماشین و بازی کسی که نقش همسر کیا را بازی می کند و بی جهت می کوشند تا بحث دکترا گرفتن زن را داغ جلوه دهند. فرخ نژاد هم با بازی عصبی همیشگی و با همان جملات جویده شده که چند اوج را برایش رقم زده، چیزی فراتر از همان سکانس خودکشی در چند فصل بعد و بی قراری در برابر همسر مردی که به او کلیه اهدا کرده، بازی قابل عرضه ای ندارد. این حس و بازی آشنای فرخ نژاد که در بسیاری فیلم های او ( از جمله عروس آتش و ارتفاع پست و چهارشنبه سوری ) خیلی خوب جواب داده، این جا به تکراری ناکارامد و گاه فرسوده کننده بدل شده است. دلیلش هم واضح است. فیلم قابلیتی برای عرضه و تاثیر بازی او فراهم نمی آورد. نمونه ها کم نیستند و بقیه بازی های و بازیگران را نیز رها شده و بی اثر کرده است. از ستاره گرفته (به رغم توانمندی بازیگر خردسالش) که مجبور است بی جهت دور ویلچر در حال حرکت پدرش این ور و آن ور بپرد تا پریوش نظریه (ایفاگر نقش لیلا مقدم) که اصلا نمی داند با چنین نقش پادرهوایی چه کند. زوج جوان همسایه و گریه های سارا و کلافگی های پیمان را هم به این لیست اضافه کنید. زوجی که کلیت حضورشان به قصد اضافه شدن حقیقت گمشده، به فیلم چسبانده شده است. بی آن که مسئله نخ نما شده آن ها ( حاملگی ناخواسته و اصرار مرد برای سقط جنین ) درگیر کننده باشد. یا احیانا با داستان اصلی و محور رها شده آن (رابطه کیا با لیلا) تداخل پیش برنده ای داشته باشد. عجیب این که بی دلیل، سه تصادف روایی ناباورانه هم بر دوش آن ها گذاشته شده است. اول با ماشین گل زده عروسی شان، تصادفا از کنار صحنه تصادف عبور می کنند و بعد تصادفا همسایه روبرویی لیلا و کودکش از آب در می آیند و کمی بعد می فهمیم که کیا تصادفا در دانشگاه محل تحصیل مرد جوان تدریس می کند!...طبیعی ست که همزمانی این همه تصادف ناباورانه به بخش علت جوی ذهن مخاطب آزار می رساند. لیلا در قبرستان و هنگام حضور همزمان کیا و خودش بر سر مزار خانواده او، مونولوگی طولانی و سخنرانی گونه در باره "تقدیر" دارد.
آیا مخاطب می تواند با توجیه تقدیر و سرنوشت و حرف های لیلا، کلیت داستان و تصادف ها را بپذیرد و به حقیقتی رهنمون شود که گم شده است؟ همان گونه که کیا پس از شنیدن این همه حرف، متحول شد و با صورتی اصلاح شده به زندگی بازگشت و قریب به یقین با لیلا هم ازدواج خواهد کرد و دختر او (ستاره) را چونان دختر متوفی خود خواهد دانست!سینمای ایران و به ویژه فیلم کوتاه، وقتی دچار فقر روایت می شود، گمان می کند که با کش دادن و تمرکز بر اجزای بی ربط، می تواند کار را جمع کند و با ادعای سینمای ضد قصه و این جور توضیحات ( و بیش تر توجیهات ) ضعف های اثر را موجه جلوه کند. مثلا نگاه کنیم به کل فصل آدرس پرسیدن کیا و کلافگی و اشتباه گفتن نام خیابان و اصرار فیلمساز بر نمایش پیوسته مدیوم بازیگر و معطل ماندن و... که قرابتی با ساختار کلی فیلم ندارد؛ چون فیلم نمی تواند شالوده داستانی خود را منکر شود و گمان کند که با چنین فصلی می تواند به خلق دل آشوبی یک مرد تنها دست یابد. کما این که سیگار کشیدن های مکرر و افراطی و بی کارکرد بازیگر هم نمی تواند به چنین هدفی کمک کند. خوشبختانه نمونه مشابه و موفقی در جشنواره سال گذشته نمایش داده شد. تنها دوبار زندگی می کنیم هم کوشید تا زندگی و دنیای یک آدم به ته خط رسیده را نشان دهد و به خوبی از پس کار برآمد. هم به دلیل این که جزئیات حس و دنیای سیامک را می شناسد و هم به دلیل غنای دراماتیک موقعیت هایی که نصیب آدم ها می شود