مقدمه وکلیات
چارچوب نظری:
بافت، معادل واژه به معنی تار و پود و نسج است، فرهنگ دهخدا درتعریف بافت، واژه های : بافته ، منسوج ، بافته شده ، تنیده ، آوردن و آراستن سخن تلخیص سخن، نظم کردن و تلفیق را ذکر نموده است و بخشی از تعاریف ذکر شده درتعریف بافت نیز به پزشکی و طبابت و آناتومی بدن ارتباط دارد که عملاً با مفهوم مورد عمل این مطالعه متفاوت است .
واژه معادل بافت. درادبیات شهرسازی ، مفاهیم دیگری همچون مرفولوژی یا ریخت شناسی و فیزیونومی یا ترکیب فضایی به کاربرده شده است که تعاریف مورد عمل در هر یک به این شرح است:
مرفولوژی شهری: مطالعه نظام یافته ازفرم، شکل و طرح حوزه های شهری است که دربرخی موارد رشد و کارکرد شهرنیز به آن افزوده می گردد.
فیزیونومی: محل استقرار، تراکم، ابعاد، پلان ، چشم اندازها، نقش اصلی و منشأ سکونتگاهها را مورد بررسی قرار می دهد.
بافت: بطور کلی تجلی گاه نظم پذیری خانه و زمین های زراعی و نحوه استقرار شبکه معابر و سکونتگاهها به شمار می رود.
آنچه که درتعریف بافت و نحوه عملکرد آن، اهمیت دارد چگونگی ترکیب فضایی و نحوه استفاده از فضا یا به تعبیری تجربه آگاهی از فضااست که می تواند تعیین کننده و جهت دهنده شکل کالبدی باشد.
به طور کلی فضا یک مقوله عام است که تمام جهان هستی را احاطه کرده است و می تواند چنان وسیع به نظر آید که احساس وجود بعد را از بین ببرد و یا چنان مملو از وجود سه بعدی باشد که به هر چیزی در حیطه خود مفهومی خاص ببخشد، فضای سه بعدی اصولاً قابلیت بسیاری دربالا بردن کیفیت زندگی ما دارد. فضا می تواند ویژگی های بسیار بارزی نیز پیدا کند . چنین شاخص هایی را در ازمنه مختلف و در فرهنگهای گوناگون به عینه می توان مشاهده نمود، مثلاً یونانیان اهمیت فضا را به خوبی درک کرده بودند و از آن بخوبی درهنر و دین استفاده می کردند و بنابر همین دلیل است که بخش اعظم معماری یونان به قصد طبیعی تحقق یافته است. درمعماری اسلامی نیز ابزار تعیین حدود فضای طبیعی تحقق یافته است . درمعماری اسلامی نیز، ابزار تعیین حدود فضا به عنوان عنصری مثبت به مرور تکامل یافته است. چهار مناره مسجد، فضای مکعبی شفافی ایجاد می کند که روح مسجد درآن دمیده شده است. گنبد نیز به فضای مذکور جان می بخشد.
آنچه که دربیان و تعبیر کالبدی آن درارتباط با فضا، مفهوم پیدا می کند مفصل بندی فضا است یعنی محدودکردن فضا با استفاده از عناصری سازه ای همچون دیوار و با توجه به کیفیات مطروحه آن ، به عبارتی فرمها، مصالح، مدولاسیون نور و سایه و رنگ درمعماری همگی دست به دست هم می دهند تاکیفیت معماری را تعیین می کند، مهارت طراح در استفاده از این عناصر و ایجاد ارتباط بین آنهاست چه درفضاهای داخلی و یا فضاهای اطراف بناهای آن.
با توجه به تعاریف مرتبط با موضوع و نظر به اهمیت عناصر مؤثر دربافت تعریف مورد عمل دراین مطالعه عبارت است از :
بافت، نحوه مقابله با همسان سازی انسان با محیط است که درعرصه کالبدی، عینیت می یابد و به مرور زمان به شیوه مرسوم و معمول، یا به عبارتی سبک و سیاق عموماًواحدی منتج می شود که تشکیل دهنده ریخت شناسی سکونتگاه است. بافت درنهایت پیکر مشخصی را تشکیل می دهد که ارتباط بین احجام ساختمانی شبکه راهها و نهایتاً ترکیب فضایی را پدید می آورد به گونه ای که بیشترین انطباق را با محیط اطراف خود به همراه داشته باشد.
نظریه پردازان
ایده ها ونظرات متفاوتی چه بطور مستقیم و یا غیر مستقیم درخصوص بافت و عرصه های مختلف آن تاکنون از جانب اندیشمندان عرضه شده است، و هریک بنابه تخصص و وسع تفکر و مطالعه ، جنبه هایی از آن را ارائه نموده اند.
کوین لینچ درکتاب سیمای شهر، به مفهوم مشابه بافت را درتحت عنوان سیمای محیط بیان نموده و درآن مفهوم زمان رابه مثابه یک اصل قطعی ذکر نموده است:
«شهر نیز مانند یک بنای نفیس معماری، ساختمانی است که درفضا قد بر می افرازد. با این تفاوت که مقایس بزرگتر دارد و تنها با گذشت زمان شکل و سیمای هنری است که به زمان بستگی دارد اما برخلاف موسیقی نمی توان درطرح شهر، زمان را تنظیم کرد یا برفواصل آن حدی متصور داشت. تسلسل زمانی که درطی آن شهر نشو و نما می یابد، تحت شرایط گوناگون و برای مردم مختلف ممکن است دگرگون شود…
اسمایلز جغرافیدان انگلیسی با بیانی دیگر، عنوان چشم اندازهای شهری رامطرح می کند و درطبقه بندی ارائه شده خود سه عامل اصلی را در چشم اندازها دخیل می داند که شامل:
طرح خیابانها
کابرد زمین
سبک معماری ساختمانها
درتحلیل عوامل فوق الذکر ، جغرافیدانان برای کاربردی زمین و طرح خیابان، اعتبار بیشتری قائلند و از این رو درمطالعه مرفولوژیکی شهری، مطالعه توسعه شهر در دوره های تاریخی از اهمیت ویژه ای برخوردار میگردد.
عنوان مرفولوژی شهری درکشورهای مختلف و خصوصاً اروپا به قدری مورد توجه قرار میگیرد که مکتبی به همین دام از اوایل قرن بیستم نضج می گیرد و مطالعات علمی زیادی دراین قالب انجام می شود. این حرکت از سال 1889 دراروپای مرکزی (آلمان) با مطالعات اشلوتر که جزو اولین مطالعات علمی مرفولوژی شهری شناخته شده است. شروع می شد. این محقق دربررسیهای خود بر «مرفولوژی چشم انداز فرهنگی» تأکید دارد، مکتب اشتولر، بعد از جنگ جهانی اول، جنبش مطالعه مرفولوژی شهری را بنیان نهاد. دراین مکتب بررسیهای عمیقی درخصوص موقع شهر (وضعیت جغرافیایی) طرح شهر (شهرسازی) سنخ ساختمانها (گونه شناسی) و شیوه های معماری شهرهای آلمان صورت گرفت، دردهه 1910 و 1920 بیشتر جغرافیدانان، اطلاعات کافی درباره سازمانهای اجتماعی اقتصادی شهرها نداشتند و نمی توانستند شرایط اجتماعی اقتصادی را در مرفولوژی شهری دخالت دهند. درسال 1927، بوبک فرم چشم اندازهای شهری را که نتیجه نیروهای سازنده جامعه شهری ایجاد می شود به شیوه علی مطرح کرد و سرانجام درسال 1933، والتر کریستالر در جغرافیای شهری آلمان به جای توجه به فرم، برکارکرد شهر تأکید کرد و مسیر تازه ای درمرفولوژی شهری ایجاد نمود که در طی آن عرصه های غیر کالبدی نیزمورد توجه قرار گرفت.
درنیمه اول قرن بستم درمکتب مرفولوژی شهری انگلستان دو مکتب مطرح می شوند. یکی مکتب مرفولوژی که بطور مستقیم از مکتب مرفوژنتیک آلمان تأثیر می پذیرد و دیگری مکتب بومی انگلستان.
بعد از دهه 1950، مکتب مرفولوژی شهری انگلستان، به شدت از نظریه ساخت متحد المرکز شهر(نظریه ارنست برگس) ساخت قطاعی (نظریه همرهویت) و چند هسته ای (چینی هریس و ادوارد الولمن ) تأثیر پذیرفت.
اجزای بافت:
از آنجایی که شناسایی هربافت، مستلزم تعیین فضاهای محدود کننده آن است. با توجه به فضاهای قابل تعریف درشناسایی بافت، بطور کلی اجزای آن را درارتباط با فضا به 3 مقوله مختلف می توان تفکیک کرد.
1.سطح خرد(نماشناسی) 2.سطح میانه(سیماشناسی) 3.سطح کلان (پیکرشناسی)
«سطح خرد» کوچکترین بخش ارتباط فضایی است که طی آن فضا به صورت کاملاً محصور و یا نیمه محصور شکل می گیرد . دراین سطح عمده ارتباطات فضایی به صورت ساده وبا حداقل روابط شکل میگیرد و درآن مقیاس انسانی دربالاترین سطح وبه میزان قابل توجهی تأثیر می یابد. همه فضا با دید انسانی قابل برداشت و رویت است آنچه که دراین سطح شکل میگیرد. عبارت است از فضاهای ساده وغیر مرکب که باحداقل ترکیب های احجام و به عبارتی فضاهای پروخالی تعریف می شود، در این سطح عناصری که برای شناسایی بافت قابل مطالعه هستند، عبارت از جداره ها (دیواره ها) مصالح مصرفی و مواردی همچون ارتفاع ، رنگ، کیفیت نماها و سایر موارد مشابه است درسطح میانی فضا از حالت محصور به غیرمحصور ولی قابل تعریف حد مشخص تغییر می کند و یژگی های حاکم بر این سطح اقتضاء کننده نوعی فضا می باشند که طی آن انسان مفهوم بعد را درپیرامون خود تشخیص می دهد . به عبارتی سه بعدی بودن فضا دراین سطح قابل مشاهده است . دراین سطح مقیاس انسانی با تعریف دیگری تعیین می شود به طوری که فضا بر انسان سیطره میابد. اما هنوز هم قابل تفکیک و تشخیص است. زیرا او می تواند انتهای فضا را تشخیص داده وبرای آن حد و حصری تعریف کند، همین ویژگی به نوعی قالب فضایی قابل رویت را برای انسان مشخص می کند ولذا وی دچار اعتشاش فضایی واصطلاحاً «گم شدگی فضایی» نمی گردد (البته چنین امری مستلزم وجود تناسبات فضایی و درنظر گرفتن قواعد مربوطه است. و گرنه خود میتواند عامل مخلی دربهم زدن ترکیبات فضایی انسانی باشد).
در سطح کلان فضا به صورت لایتنهای و فراتر از دید انسانی معنی پیدا می کند. به این ترتیب که احصار فضایی از بین رفته وتنها حد محصور کننده ، خط آسمان است و افق دید با آن تعریف می شود، درچنین سطحی درکی از فضای سه بعدی برای انسان به وجود نمی آید. زیرا عناصر محدود کننده فضایی با دید انسانی قابل درک نیستند. چنین درک فضایی عموماً دردشتهای پهناور و یا اراضی وسیعی بوجود می آید که عامل محصور کننده آن رشته کوهها و یا موانع طبیعی عمده دیگری است که درمقیاس کلان، تشکیل دهدنده فضای وسیع می باشد. درخصوص شناسایی شهرو منطقه شهری، چنین سطحی عموماً از دید هوایی و با ارتفاع زیاد مشخص می گردد. این سطح عموماً با دید پرنده نیز تعریف می شود و دارای ضوابط خاصی است که درترکیب فضایی سطح کلان می گنجد.
مقیاس کار با سطوح سه گانه ، شامل تا 500 درمقیاس خرد، 2000 تا 5000 درمقیاس میانه و از 5 هزار به بالا درمقیاس کلان قابل محاسبه است درصورتیکه اجزای فضارا با مشخصات بافت ترکیب نمائیم. ویژگی های قابل درک را هر سطح بافت شناسی به شرح زیر قابل تفکیک است:
درسطح کلان
-شناخت ترکیب فضایی اراضی و موقعیت استقرار روستا درپهنه محیط خود، شامل چگونگی شکل گیری واستقرار روستا به همراه موقعیت و ویژگی های منطقه جغرافیایی حاکم بر روستا و الگوی رشد و توسعه آتی با توجه به ویژگی های طبیعی.
درسطح میانی:
-موقعیت قرارگیری احجام (اعم از کاربریهای مسکونی و خدماتی) و شبکه راههای موجود در روستا، به همراه ترکیب فضایی (فضاهای پرو خالی) و نحوه جهت گیری شبکه ها و موقعیت این دو عنصر نسبت به یکدیگر.
درسطح خرد:
-شکل ظاهری احجام و موقعیت نماهای قابل رویت به همراه اتصالات و گره گاههای شبکه های معابر، شکل و نوع مصالح، به همراه سایر ظواهری که دردید هر ناظری قابل رویت است ازمشخصات و ویژگی های عناصر درچنین سطحی است.
اشکال مختلف استقرار سکونت گاهها (سطح کلان)
چگونگی پراکندگی مساکن، نحوه ارتباط آنها با یکدیگر و سایر عناصر خدماتی یک مجموعه اجزای اصلی بافت را تشکیل می دهد. که درسطوح مختلف قابل مطالعه و بررسی می باشد . درمقیاس کلان، آرایش گوناگون سکونتگاه ها را براساس ضریب تفرق دومانژون در 3 سطح می توان ارائه نمود.
1.سکونتگاه متراکم کامل: یک مرکز بزرگ، چند واحد مسکونی کوچک که از 10 تا 800 نفر رادر خود جای می دهد، مرکز بخش دارای ضریب تفرق اندک است.
2. سکونتگاه متمرکز متوسط: یک مرکز نستباً متراکم کوچکی دراطراف که حدود 400 نفر درهرمرکز جای داده می شود.
3.سکونتگاه پراکنده: یک مرکز کوچک حداکثر 100 نفری که درسکونتگاههای کوچک متفرقی اسکان یافته اند، این نوع سکونتگاه بیشترین ضریب تفرق راداراست.
درسطح زمین، مشخص ترین نمونه های سکونتگاههای پراکنده درکشورهای کانادا، استرالیا و درراس آنها آمریکا مشاهده می شود. خصوصاً درکشورهایی که مزارع منفرد به نام فارم استد نوع غالب سکونتگاهها را تشکیل دهد، بیشترین میزان پراکندگی قابل استفاده است. دلایل متقنی برای پراکندگی سکونتگاهها وجود ندارند زیرا عوامل متعددی برای این امر وجود دارد، برخی ناهمواری را علت تفرق سکونتگاهها می دانند و براین باور هستند که بین شکل سکونتگاهها و اشکال سطح زمین رابطه مستقیمی وجود دارد.اگر چه این علت برای برخی کشورها قابل قبول است اما بهرحال نمی تواند به عنوان یک قاعده کلی تلقی می شود. زیرا بی تردید فراوانی زمین و کم ارزش بودن آن نیز درپراکندگی سکونتگاهها بی تأثیر نیست. عوامل دیگری که سبب پراکندگی سکونتگاهها می گردد وجود شرایط خاص طبیعی همچون وجود باتلاقها ، جنگلها، زمینهای بی حاصل ووضع و موقعیت منابع آب وخاک میباشد.
نکته ای که غیر قابل تردید است و با اولویت همراه درشکل دهی سکونتگاهها مؤثر بوده است . نقش و اهمیت عامل حیاتی آب است که شکل گیری سکونتگاهها را به طور مستقیمی تحت تأثیر خود قرار داده است. درمناطقی که درسایه بارندگی زیاد، منظم بودن رژیم بارندگی و غیرقابل نفوذ بودن زمین، آب به وفور یافت می شود، امکان پراکندگی مساکن و درنتیجه امکان تشکیل سکونتگاههای پراکنده بسیار زیاد می باشد. رابطه غیر قابل تردید دیگر، وجود ارتباط بین شکل سکونتگاه و اقتصاد منطقه است که به عنوان عامل مؤثر در پراکندگی یا تجمع سکونتگاهها نقش دارد.
آرایش سکونتگاههای روستایی (سطح میانه)
نحوه نظم پذیری مساکن به همراه شبکه محاط آنها به صورتهای گوناگونی قابل مشاهده است اشکال عمده چنین آرایشی به صورت زیر تقیسم بندی شده است.
روستاهای کوچه ای (نظریه اشتراسندروف)
این سکونتگاهها که به صورت ردیفی دریک یا دو طرف معبر واقع شده اند می تواند به صور متراکم یا پراکنده باشند، مساکن ضمن اینکه می توانند درست درکنار جاده واقع شوند . ممکن است درمسیر دوراه موازی با شکل که آن هم می تواند دریک یا دو سمت باشد، کشیده شود.
روستاهای ریسمانی (خطی):
دراین نوع روستاها، مساکن میتوانند به صورت یک یا دو ردیف متراکم یا پراکنده در طول چندین کیلومتر امتداد داشته باشند، این روستاها که ریشه آنها به قرون وسطی و دوران معاصر بر میگردد، روستاهای با آرایش منظم نیز نامیده می شود، دراین روستاها، خانه و ضمائم آن و درپشت آن، امتداد مزرعه به صورت رشته ای باریک، واحدی راتشکیل می دهدکه مهمترین ویژگی سکونتگاه به شمار می رود.
روستاهای ستاره ای :
دراین نوع روستاها که زیاد هم متداول نیست. گذرگاهها به شکل ستاره از مرکز به طرف خارج توزیع شده اند، مساکن درسمت راست و یا چپ گذرگاه به صورت پراکنده قرار می گیرد، ویژگی نیمه روستایی – نیمه صنعتی خصلت این نوع سکونتگاههاست.
روستا با میدان مرکزی:
این نوع دهکده ها به صورت متراکم و یا پراکنده بوده و تمام مساکن آن مشرف به میدان مرکزی می باشد، این میدان می تواند به شکل دایره، مربع، چهارگوش، نیزه ای شکل و یا نامنظم باشد، متداولترین شکل این نوع روستاها، آرایش دایره ای است، این نوع سکونتگاهها درتمام جوامع با فعالیتهای مختلف اقتصادی و درسطوح مختلف قابل مشاهده است.
روستاهای بن بست کوچه:
عامل اصلی به وجود آمدن چنین روستاهایی تغییر شکل دادن روستاهای مدوراست دراین نوع سکونتگاهها مسکن درهر دو طرف یک راه بن بست قرار می گیرد که عموماً فاقد شبکه راههای منظم و طرح پیش اندیشیده است، درخصوص علت چنین آرایشی، عوامل اجتماعی و مذهبی نقش بیشتری داشته است به عبارتی حفظ محرومیت خانواده را می توان به عنوان علت اصلی آن نام برد.