ما در این مقاله که حاصل مطالعه و بررسی خاص مقوله «کفر» در دیوان حافظ و تعدادی از امهات کتب عرفانی است کوشیده ایم تا نشان دهیم:اولاً حافظ علاوه بر وقوف بر معانی گوناگون دینی و قرآنی کفر بر معانی عرفانی آن آگاه بوده و در شعر خود به آن معانی نظر داشته، ثانیاً کفر بمعنی بی ایمانی در دیوان او آنچنانکه ویژگی سبک و زبان او یعنی ایهام است موهم معنای «کفران» یعنی ناسپاسی هم هست؛ سوم آنکه او در بکارگیری کلمات کفر یا کافر قصد اتهام نداشته و خود را در مقام مفتیان متصلب اهل تکفیر نمی نشاند، چهارم آنکه او ضمن اطلاع از معانی و مفاهیم رایج کفر معانی و مفاهیم خاص خویش را از کفر بیان داشته و آنگونه که شیوه ابتکاری و خلاق اوست برای مقوله کفر یا کافری نیز مصادیقی را نشان داده است که بدون تأمل و درنگ در دیوان او این تازگی و خلاقیت در اظهار معانی و مصادیق خاص آشکار نمیشود؛ پنجم آنکه استفاده او از کلمه کفر یا کافری بیشتر وسیله ای است برای ابراز انزجار و نفرت از رفتار خلاف اخلاق و دیانت مدعیان اخلاق و دینداری و بنابراین کفر مشبه بهی است متناسب با زمان شاعر برای اعمال ناپسند آنان و همه غافلان از حقیقت از جمله ارباب زو و تزویر .
بنابراین تفاوت و تازگی این مصادیق و مفاهیم برای نگارنده او را بر آن داشت تا این جلوه های متفاوت و تازه از مفهوم کفر و مصادیق آنرا در معرض توجه علاقه مندان پژوهشگر قرار دهد.
حاصل کار آنکه در دیوان حافظ هفت کفر یا مظهر و مصداق آن تجلی یافته و ما در این مقاله آن هفت را مورد ارزیابی قرار داده و مبانی و آبشخور اعتقادی آنها را نیز در حد توان و مقدور بیان داشته ایم که عبارتند از:رنجیدن، بخل و امساک، تکیه بر تقوا و دانش، خزینه داری میراث خوارگان، خامی، خودبینی و خود رأیی، و سرانجام زرق و ریا که به تعبیر خواجه ، آتش آن «خرمن دین» را خواهد سوخت. تا که قبول افتد و چه در نظر آید.
واژه های کلیدی :کفر، کافری، کفران، حافظ، دیوان حافظ، مبانی و مفاهیم کفر
مبانی و مفاهیم کفر در دیوان حافظ
پیش از ورود به بحث عناوین مهم مقاله را به شرح زیر طبقه بندی و تقسیم می نماید.
- معانی و تعاریف کفر در قرآن
معانی و تعاریف کفر در نزد عارفان
- طبقات و انواع کفر
- توسعه معنای کفر در نزد عارفان
- لزوم وجود کفر برای شناخت ایمان و ظهور آن
- یگانگی یا وحدت مقصد کفر و دین
- تحول معنایی کفر در معنای کفران یعنی ناسپاسی به کفر در معنی بی ایمانی
- وسعت کاربرد کفر در معنای ناسپاسی یا کفران
- مبانی و مفاهیم کفر در دیوان حافظ
-کفرهای هفتگانه و تعلیل آنها
1-رنجیدن
2-بخل و امساک
3-تکیه بر تقوا و دانش
4-خزینه داری برای وارثان
5-خامی
6-خودبینی و خودرایی
7-ریا و سالوس
- نتیجه
مقدمه
معانی و تعاریف کفر در قرآن
«بدان که کفر در قرآن بر پنج وجه باشد. وجه نخستین کفر بمعنی انکار کردن بود چنانکه خدای در سوره بقره گفت:ان الذین کفروا سواء علیهم ء انذرتهم ام لم تنذرهم لا یؤمنون» (بقره/6)[1]
وجه دوم کفر بمعنی فرا پوشیدن بود چنانکه در سوره الحج گفت: ان الذین کفروا و یصدون عن سبیل الله» یعنی کفروا بتوحید الله. (حج/25)[2]
وجه سیم کفر بمعنی ناشناختن بود چنانکه در سوره البقره گفت:«فلما جاء هم ما عرفوا کفروا به» یعنی لم یعرفوه (بقره/89)[3]
وجه چهارم کفر بمعنی ناسپاسی کردن بود. چنانکه در سوره البقره گفت :«واشکرو لی و لا تکفرون» یعنی و لا تکفروا نعمتی[4]
و وجه پنجم کفر بمعنی بیزار شدن بود چنانکه در سوره ابراهیم گفت:«انی کفرت بما اشرکتمونی من قبل» (ابراهیم/22) یعنی انی تبرات[5]. و در سوره العنکبوت گفت:«ثم یوم القیامه یکفر بعضکم ببعض»(عنکبوت/25) یعنی یتبرا بعضکم من بعض[6]
صاحب «قاموس قرآن» در ترجمه کفر از «مفردات» راغب اصفهانی آورده است:«کفر در لغت بمعنی پوشاندن شیء است. شب را کافر گوئیم که اشخاص را میپوشاند و زارع را کافر گوئیم که تخم را در زمین می پوشاند. کفر نعمت، پوشاندن آن است با ترک شکر، بزرگترین کفر انکار وحدانیت خدا یا دین یا نبوت است. کفران، بیشتر در انکار نعمت و کفر در انکار دین بکار رود.[7] »
معانی و تعاریف کفر نزد عارفان
«متصوفان، بسیاری از کلمات قرآنی را بعنوان کلمات کلیدی خود بکار می بردهاند ... می توان گفت که کاربرد کلمات قرآنی به وسیله متصوفان بسیار آزادانه و حتی از روی دلخواه بوده است. آنان چنان تمایل داشتند که به کلماتی که در قرآن جالب توجه مییافتند، معانیی- معانی «نسبی»- ملحق کنند که از متن استخراج می کردند.»[8]
به همین دلیل آنان تعاریفی را از کلمه «کفر» ارائه داده اند که با تعاریف و معانی قرآنی آن بسیار متفاوت است. برای نمونه تعاریف زیر را ارائه می نماییم:
«کفر در ادب عرفانی ظلمت عالم تفرقه است. نیز گفته اند کفر، پوشیدن وحدت در کثرت است. برخی گفته اند:کفر حقیقی فنای عبد است[9] . عزیز نسفی گوید:ای درویش معنای مطابق کفر پوشش است و پوشش بر دو قسم است:یک پوشش آن است که به واسطه آن پوشش خدای را نمی بینند و نمی دانند. و این کفر مبتدیان است... و این کفر مذموم است؛ دیگر پوشش آن است که به واسطه آن پوشش غیر خدای نمی بینند و نمی دانند و این کفر منتهیان است، و این کفر ممدوح است.[10]
جنید فرماید:«اساس الکفر قیامک علی مراد نفسک، بنای کفر قیام بنده باشد بر مراد تن خود. از آنچه نفس را با لطیفه اسلام مقارنت نیست، لا محاله پیوسته به اِعراض کوشد و معرض منکرِ بود و منکرِ بیگانه[11] »
طبقات و انواع کفر
عارفان غیر از تعاریف گوناگون بر شمرده از کفر برای آن انواعی نیز ذکر کرده اند. آنچنانکه عین القضات می گوید:« ای عزیز شمه ای از کفر گفتن ضرورت است: بدان که کفرها بر اقسام است و خلق همه کفرها یکی دانسته اند.»[12]
«گفتم که کفرها بر اقسام است، گوش دار:کفر ظاهر است و کفر نفس است، و کفر قلب است. کفر نفس نسبت به ابلیس دارد، . کفر قلب نسبت با محمد دارد، و کفر حقیقت، نسبت با خدا دارد، بعد از این جمله خود ایمان باشد. اکنون گوش دار: کفر اول که ظاهر است که خود همه عموم خلق را معلوم باشد که چون نشانی و علامتی از علامات شرع رد کند یا تکذیب، کافر باشد، این کفر ظاهر است. اما کفر دوم که به نفس تعلق دارد، و نفس بت باشد که «النفس هی الصنم الاکبر» و بت خدایی کند. «افرایت من اتخذالهه هواه» (فرقان/43) این باشد ...»[13]
صاحب «رساله القدس» در تقسیم بندی کفر تحت عنوان «کفر دل» برای آن به تناسب زمان سه شأن قایل است و می گوید:کفر دل درسه وقت است:
«1-در وقت مراقبه:چون مراقبه کند و نظرش نه بر وجود حق افتد بدان التفات کافر است.
2-در وقت مناظره:چون در مناظره آید اگر از حق بجز از حق چیزی التماس کند، یا از خود با حق باز گوید کافر است.
3-در وقت محاسبه: چون در تهذیب اسرار است محجوب انوار است چرا که با غیر اویش کار است. در حقیقت افعال او بدو می شمارد، هرکه چیزی از آن در حد آورد کافر است. و اگر در فعل نه فاعل بیند کافر است.»[14]
عین القضات نیز در یک تقسیم بندی دیگر کفر را به «کفر جلالی» و «کفر جمالی» تقسیم کرده و می گوید: «در عالمی از عالم سالکان یک کفر را جلالی خوانند و دیگر کفر را جمالی خوانند دریغا! ای عزیز کفر الهی را گوش دار و نگر تا به کفر اول بیناگردی پس راه رو تا ایمان بدست آری، پس جان می ده تا کفر ثانی و ثالث را بینی، پس جان می کن تا پس از این به کفر چهارم راه یابی، پس مؤمن شوی، آنگاه و ما یؤمن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون(یوسف/106) خود گوید که ایمان چه بود.»[15]
و باز در یک تقسیم بندی دیگر می گوید:« و تا قعر نفس کافر راه دراز است، و از صد هزار سالک یکی آنجا نرسد، و به کفر ثالث که در نهاد آدمی تعبیه است بینا نگردد، اول کفر علم بود پس کفر عمل بود پس کفر ثالث روی بنماید، و اینجا هرکس را راه نیست ... پنداری که اطلاع بر عیوب نفس کافر کار هر کسی است؟ هیهات! جز اهل عنایت را این اطلاع مبذول نیست که در خبر است که اذا اراد الله لعبد خیرا بصره بعیوب نفسه»[16]
توسعه معنای کفر در نزد عارفان
عارفان و متصوفه آنچنان که شیوه معهودشان است غیر از آنکه برای الفاظ و کلمات دینی معانی مجازی گوناگونی قایلند در توسعه معانی آنها نیز ید طولانی دارند به گونه ای که گاه گوی سبقت را از باطنیان می ربایند و از این زمره اند معانی وسیعی که برای اصطلاحات قرآنی «ایمان»، «کفر» «اسلام»، «قرآن»، «صبر»، «شکر» و... ارائه نموداه ند و از این میان دامنه تعریف کلمه «کفر» و «کافر» بسیار فراخ و گسترده است؛ برای نمونه به پاره ای از این تعاریف اشاره می شود با این توضیح که این توسعه معنا و مفهوم گاه به حدیست که هرچه را که مانع رسیدن به حق شود را از جنس کفر می دانند به گونه ای که سنایی می گوید:
بهرچ از راه وامانی چه کفر آن حرف و چه ایمان
بهرچ از دوست دور افتادی چه زشت آن نقش و چه زیبا
آنچه برای آنان اهمیت دارد آن است که مذهب در معنی لفظی خویش «راه» باشد و«وسیله رفتن» به نزد دوست حال اگر این وسیله خود از جنس مقدسات باشد ولی انسان را از راه رسیدن به مقصود باز دارد آن را اسباب زحمت می دانند نه وسیله رحمت و به گفته عین القضات : « طالب را با نهنده مذهب کار است نه با مذهب[17] »
از همین روست که گاه ممکن است ایمان موجب کفر شود و کفر سبب ایمان و چون آنان به مقصد و مقصود می اندیشند نه به قشر و پوسته دین لذا همچون پیروان اصالت عمل یعنی پراگماتیست ها بر آنند که آنچه در عمل مفید و راهبر است حق است و ظاهر امور چندان ملاک و مناط نمی باشد و بنابراین معتقدند که «کفری که موجب زیادتی ایمان بود حاشا که آن کفر باشد بلکه آن کمال اسلام است اگرچه در صورت کفر است[18]»
یا: « چون هرچه موجب ایمان و اسلام می گردد فی نفس الامر ایمانست میفرماید:
بسی ایمان بود کان کفر زاید نه کفر است آن کزو ایمان فزاید[19]
همچنین عین القضات می گوید: « اگر مذهبی مرد را به خدا می رساند آن مذهب اسلام است و اگر آگاهی ندهد طالب را، نزد خدای تعالی آن مذهب از کفر بتر باشد.اسلام نزد روندگان آن است که مرد را به خدا رساند و کفر آن باشد که طالب را منعی یا تقصیری در آید که از مطلوب بازماند. طالب را با نهنده مذهب کار است نه با مذهب»[20]
و باز اوست که تکرار می کند : « ای عزیز! هرچه مرد را به خدا رساند، اسلام است و هرچه مرد را از راه باز دارد، کفر است. و حقیقت آن است که مرد سالک خود هرگز نه کفر باز پس گذارد و نه اسلام، که کفر و اسلام دو حال است که از آن لابّد است مادام که با خود باشی، اما چون از خود خلاص یافتی، کفر و ایمان اگر نیز تو را جویند در نیابند»[21]
در معنی موسع کفر مولانا معنی «غفلت » را نیز کفر می داند و می گوید: «این خانه بناش از غفلت است و اجسام و عالم را همه قوامش از غفلت است. این جسم نیز که بالیده است از غفلت است و غفلت کفر است »[22] و جالب آنکه به باور مولانا همین کفر یا غفلت موجب آبادانی عالم است:
استن عالم برادر غفلت است هوشیاری این جهان را آفت است
(مثنوی مولوی)
لزوم وجود کفر برای شناخت ایمان و ظهور آن
متصوفه علاوه بر آنکه تعاریف مخصوص به خود را برای کفر عرضه کرده اند در لزوم وجودآن برای برپایی دین و شناختن ایمان نیز داد سخن داده اند و به اعتبار این اعتقاد که خداوند آفریننده همه اشیاء است «هو خالق کل شیء (انعام/)12» پس کفر هم مخلوق اوست آنچنانکه ایمان نیز مخلوق اوست و از این روست که مولانا میگوید : « و دین بی وجود کفر ممکن نیست زیرا دین ترک کفر است،پس کفری بباید که ترک آن توان کرد»[23]این توسع در معنا تا این حد است که می گوید:» پس هردو یک چیزند چون این بی آن نیست وآن بی این نیست لایتجزی اند و خالقشان یکی باشد که اگر خالقشان یکی نبودی متجزی بودندی. زیرا هریکی چیزی آفریدی پس متجزی بودند پس چون خالق یکیست وحده لا شریک له باشد»[24]
او لزوم پیوند این دو را از مصادیق قاعده لزوم اضداد برای شناخت و حرکت میداند (تعرف الاشیاء با ضدادها ) و بنا بر اصل:ذره ذره کاندرین ارض و سماست جفت خود را همچو کاه و کهرباست، وجود هر کدام را بایسته و لازم وجود دیگری می داند و مطلوب؛ تا جایی که تمثیلاَ می گوید: « علم اگر بطور کلی در آدمی بودی و جهل نبودی آدمی بسوختی و نماندی پس جهل مطلوب آمد از این رو که بقای وجود بویست و علم مطلوب است از آن رو که وسیلت است بمعرفت باری، پس هردو یاری گر همدگرندو همه اضداد چنین اند»[25]
او پا را از این فراتر نهاده و با نسبی دانستن امور متضاد، خوب و بد یا خیر و شر را امری مربوط به ما می داند نه آنکه اشیاء فی حد ذاته خوب یا بد باشند و بنابراین می گوید:«پس جمله اضداد نسبت به ما ضد می نماید نسبت به حکیم همه یک کار می کنند و ضد نیستند. در عالم کدام بد است که در ضمن آن نیکی نیست؟ و کدام نیکی است که در ضمن آن بدی نیست؟ اکنون تو بنما خیر بی شر تا ما مقر شویم که خدای شر هست و خدای خیر، و این محال است زیرا که خیر از شر جدا نیست، چون خیر و شر دو نیستند و میان ایشان جدایی نیست.»[26]