ای خدای حسین0آستان حسین تو بر پا برهنگان وگمنامانو از قلم افتادگان ومهر باطل گشاده تر است0
ای خدای شام غریبان 0غریبی و بی کسی تق دیر اهل وعیال توست0ما را تب وتاب غربت و تاب و توان قرابت عنایت فرما0ای خدای زهیر0وقتی شمشیر ولایت دراطراف خیمه یدلمان وزیدن میکرد روح پرهیز و ستیز را از ما بستان وروح تسلیم ورضا عنایتمان کن0
ای خدای حر 0هر روز عا شوراستو هر زمین کربلاو انسان هر لحظه در معرض آز مایش وفتنه وبلا رو سفیدمان کن0
سر مقاله
0000 حسین را گنج بان وحی خویش قرار داده و او را با شهادت
کرامت بخشیدم وپایانی بس باسعادت برای وی مقرر داشتم 0
اوست برترین شهیدان و درجه اش از همه بالا تر 0کمه تامه ی خود را همراه او قرار دادم و حجت رسای خویش را نزدش نهادم و
بوسیله ی خاندان او پاداش وکیفر میدهم0
آوای نینوا
صدای کیست کزین دشت بیکرانه بیامد
به سان شعله آتش به صد زمزمه بیامد
صدا صدای طنین خوسش رض
صدا صدای حسین است جاودانه بیامد
ز نینوای شهیدان کاروان حسینی
وزیده رایحه عشق و خانه خانه بیامد
چه جو ششی است در این رود پر خروش ای خدایا
که از ورای قرون گرم وپر فسانه بیامد
گل سرخ
دیده افتاره مرا تا به عذرا گل سرخ
خار خاری به دلم مانده ز خار گل سرخ
ای دریغا که در این باغ ز بیداد خزان
دو سه روزی نبود بیش بهار گل سرخ
چون من و لاله در این باغ به خونین جگری
هست هر سو خته جانی ز تبار گل سرخ
داغداران همه غمخوار غم یکدیگرند
لاله را داغ به دل بین به کنار گل سرخ
گل بی خار ندانستم به جهان دانستم
من ز خاری که شده سبزجوار گل سرخ
بس بهاران سپری گرددو پائیز رسد
نشود باغ خزان ناله زار گل سرخ
غنچه خونین دهن افتادچو بر خاک برفت
ای دریغاز کف آرام و قرار گل سرخ
کربلا خاک دیاری استکه افتاده بر آن
از بد حادثه ای دوست گذار گل سرخ
گل حسین است و بودغنچه علی اصغراو
جان کند قیصر از این غصه نثار گل سرخ
بخش دوم : عشق و شهادت
شهادتگاه کربلا نمایشگاه شاهکاری وافتخار انسانی است0اگر کسی بخواهد از بزرگواری های ،مردمی های،آگهی بهم رساند بهترین شناسنده برای وی شهادتگاه کربلا خواهد بود0
نماز که معدمترین رابطه میان خالق و مخلوق استو پیوند آفریده ،به آفریدگار است0نماز برترین عبادتهاستاگردردرگاه خداوندپذیرفته
شود همه عبادتهای دیگر پذیرفته خواهد شدواگر پذیرفته نگردد
عبادتهای دیگرقیمت واقعی ندارند0رابطه میان خالق ومخلوق،بایستی
از سوی خاق تعئین شود،و بشر صلاحیت این کار را ندارد0کوچک حق ندارد برای بزرگتر تعئین کند0نماز شرفیابی حضور خداستوقت شرفیابی و آئین شرفیابی بایستی از سویخدای برسدو گرنه نه بشر وقت آن را می داندونه آئین آن رامیفهمد0آئین شرفیابی حضورخدای ،ساخته خداوندی است نه ساخته بشری 0نماز نشانه ی مسلمانی است0مسلمان از دیگران به وسیله نماز شناخته میشود0
وقت نماز وقت بار عام خداوند استکه بندگانشرف حضورمی یابند0
ابو ثمامه صیداوی یکه تاز سوار انعرب به شمار می رفت 0 سال ها در خدمت علی (ع) مشرفت بود 0ودر رکاب حضرتش جان فشانی کرده بود 0او از دامان علی و ال علی ع دست بر نداشت 0ثابت قدم وپا بر جابود0پس از مرگ معاویه،وبه حضور حسین (ع) نامه نوشت وحضرتش را به کوفه دعوت کرد ،تا پرچم عدل را بر افرازد،وخود در پیشگاه مقدسش جان بازد 0
بر خلاف همشهریانش بوعده وفا کرد،وبه عهد خوبش پایبندبود،تا دم واپسین از حسین(ع) جدا نشدودست نکشید0او مردی شناخته شده بود،ماموران انتظامی یزید خواستند دستگیرش سازندبه سراغش رفتندوبه جستجویش پرداختند ولی هر چه بیشتر جستند ،کمتر یافتند0
ابو ثمامهاز کوفه خارج شد، وبا دوستی به نام نافع جملی، به سوی حسین(ع)شتافت0در راه کربلا به حسین رسیدند،و با حسین بودند، تا در کوی شهادت آرمیدند0
عمر بن سعدفرمانروای سپاه کوفه به کربلا که رسیدپیکی را به نام کثیرشعبی به سوی حسین فرستاد تا از حضرتش بپرسدچرا بدین جا آمدی؟!؟!
کثیر که یک تروریست بنام بود،گفت میروم و پیام تو را میرسانمواگر بخواهیاو را کشته و باز می گر دم0عمر گفت:آنچه میگویم آن کن وپیام مرا برسان0کثیربه سوی سپاه حسین روانه گردید0
ابو ثمامه کثیر را میشناخت،چشمش که بدو افتادبه حسین عرض کرد:
خونخوارترین کس و بدترین مردم می آید0سپس از جای پرید وراه بر وی ببست .از او پرسید:چه کار داری؟
پیامی دارم بایستی برسانم0
نمی گذارم با شمشیر بروی،شمشیرت را بده و شرفیاب شو و پیامت را برسان0
این با شخص من سازگار نیست0
پس من قبضه شمشیرت را در دست میگیرم،تو با شمشیر شرفیاب شو وپیامت را برسان0
این هم که نمیشود0پیامت را بگو تا من برسانم0
این هم امکان پذیر نیست0
پس من نخواهم گذاشت تو به حسین(ع) نزدیک شوی0
کثیر که وضع را چنین دید پیام را نرسانیده باز گشت00
دلیری ابوثمامه بجائی رسیده بود که مردی همچون کثیر از وی در؟بود0روز عاشورا ،که گردونه کشتار به گردش افتاد ،ویلان داد مردی میدادند ،وجانبازان ،جانفاشانی می کردند ،ابو ثمامه یکی از آنهابود 0برای وی میدان رزم ،مجلس بزن بود 0
خورشید به وسط آسمان رسیده بود که از میدان بازگشت وشرفیاب شده 0عرض کرد:جان به قر بانت ،دشمن به ما نزدیک شده وچیزی از عمر ما باقی نمانده آرزو دارم که نماز ظهر را که وقتش رسیده با حضرتت بخوانم وانگه کشته شوم 0
حسین سربلند کرده فرمود:از نماز یاد کردی ،خدای ترااز نماز گزاران قرار دهد0آنانی که همیشه در یاد خدا هستند،آری وقت نماز ظهر است پس گفت:ازاین مردم بخواهید که جنک را موقوف کنندومهلت دهند تامانماز بخوانیم0پیام امام به لشکر یزید رسید0
حصین که از سرداران سپاه یزید بود فریاد برآورد وگفت:نماز حسین قبول نمیشود!!!!
حبیب سردار بزرگ سپاه حسین(ع)بانگ برو زده گفت:نماز پسر پیغمبرقبول نمیشودونماز تو چون خری قبول میشود؟!
کار مسلمانان به جائی رسیده بود که به فرزند پیامبر اجازه ندهند که نماز اسلام را بخواند؟!
حسین(ع)فرمود:بایستی نماز در حال جنگ بخوانی زهیر وسعیدپیش روی حسین ایستادند وخودراسپرقراردادهتا حملات دشمن را دفع کندو آنچه تیر به سوی حسین می آیدنگذارد به هدف برسد0تا حضرتش بتواند با باقی ماندهی یاران نماز بگذارد!
اینان چگونه مردمی بودند!چه روح بزرگی داشتند!این همه خونسردیاز شاهکار بشر است!
نماز خوانده شد پس از پایان نماز سعید به روی زمین افتادوبه شهادت رسید 0 13 چوبه تیر بر پیکرشرسیده بودزخمهای شمشیر و نیزه هائی کهبه تنش رسیده بودسمره نشد0
دراین هنگام ابو ثمامه عرض کرد:سرور من دوست میدارم به یاران برسم0آنان از من پیش افتادند بر من ناگوار است ساعتی که بی یار و یاور گردی تنها بودن حضرتت را ببینم0
امام فرمود:برو به همین زودی من هم به تو خواهم رسید0ابو ثمامه به میدان شد جنگ نمایانی کرد پسر عمویش را که با وی دشمن بود بشکست:زخم فراوانی برداشتتوانی برایش باقی نمانده نیرویش پایان بود که یزیدیان شهیدش کردند0دوست دیرینش وهمسفرش نافع بن هلل جملی نیز شهید گردید0عاشقی وشهادت
زیبا پسندی،از غریزه های بشری است 0انسان ها خوب را دوست می دارند زیبا اگر خوب شد دوست داشتنی میشود0زیبائی هر چه بیشتر خوبی هر چه بالاتر رود دوستی افزونتر می گردد زیرا که دوستی پلا ها دارد 0وقتی که دوستی به پله های بالا رسید عشق نامیده می شود ودلدادگی میگردد0
هرزیبائی شایسته عشق نیست زیبا که خوب شدشایسته عشق
می شودعشق نیز پله ها داردوقتی که به پله های بالا رسیدعاشق ار خود بی خود میگردد0
دگر خود را نمیبیند هر چه میبینددلدار است و بس دلارام است وهیچ کس با دل عشق سر و کاری ندارد0
چنانچه دل جوان منزلگه دوست میگرددودلدار دردرئن دلداده جای پیدا میکند0عاشق آرزومند وصالو دلداده جویای کام وصال نیز پله ها دارد0بالا ترین پله وصال وقتی است که دوگانگی از میانعشق ومعشوق بر داشته شود وجدائی میان آن دو نباشد 0شهادت فنای عشاق است در عشق در پیشگاه معشوق معشوقی که شایسته عشق است 0معشوقی که سرا پا زیبائی و خوبی است وجز او کسی شایستگی برای عشق ندارد0شهادت از خون گسستن و به حق پیوستن است0شهید خود خواهی را به یکسو می افکندو سراپا خدا خواه میشود،خود دوستی کنار میروردو خدا دوست میشود0 شهادت فنا است،
شهادت بقاءاست،دیدار شهادت وصال است و کام خواهشهید پیری سالخورده باشد یا قاسم جوانی که شهادت برای او شیرینی است0 از قاسم پرسیدندشهادت در کام تو چیست؟؟؟
از عسل شیرینتر0قاسم هنگام شهادت پدر کودک بود0
در دامان حسین بزرگ شدوحسین برای قاسم پدر بود، عمو بود ،معلم بود، رهبربود، همه چیز بود0 قاسم روز شهادت شرفیاب شد و اجازه خواست تا به کوی شهادت برود0عمو به سراپای قاسم نگاهی انداختو نور چشم عزیزش را در آغوش گرفتو هر دو به گریه افتادند0ولی اجازه داده نشد ، قاسم اصرار کرد ولی باز هم نشد ،به پای عمو افتاد و بوسیدن کرد تا اجازه داده شد0خبرنگار سپاه یزید چنین میگوید:
نو جوانی را دیدم که به میدان آمد در زیبائی همچون پاره ای از ماه بود، شمشیری در دست داشت و پیراهنی برتن،وبعلی بر پا0 دلیرانه بر سپاه یزید وارد شد ، کوشید،خروشید،سر انجام یزیدیان گرداگردش را گرفتندوظالمی شمشیری برفرقش بکوفت که قاسم به روی زمین افتاد و عمو را ندا داد0
حسین همچو باز خود را به قاسم رسانیدوقتی رسید که ظالم بر سینه قاسم نشسته بود تا سرش را جدا کند، حسین شمشیرش را کشیدودست ظالم را از تنش جدا کرد0
گروهی از سر بازا ن برای رهائی وی سوی حسین(ع)حمله ور شدند0حسین حمله رابا حمله پاسخ داد رزمی سخت در گرفت وقاتل قاسم زیر دست وپای ستوران تلف گردید هنگامی که جنگ آرام شد حسین رادیدم که بالای سرقاسم ایستاده مینگرد وقاسم پاهارا روی زمین می کشاند وجان می دهد0حسین را شنیدم که می گفت:دور باشند از رحمت خدا کسانی که ترا کشتند جدت رسول خدا در خصمشان باد عزیزم چقدر سخت است بر عمویت که تواش بخوانی ولاونتواند پاسختدهد 0ویا بتواند ولی برای تو سودی نداشته باشد 0
روزی که دشمنانش بی شمار و دوستانش ناچیزند کشته قاسم را برداشت و در بغل گرفت و سینه قاسم را به سینه اش چسباندو به سوی خیمه شهیدانش بردو در کنار کشته پسرش علی خوابانید0سپس با خدای خویش به راز و نیاز پرداختوچنین گفت:پروردگارا تو میدانی که این مردم مرا دعوت کردندکه یاری کنند اکنون با من چنین میکنند،مرا وا گذاشته یار دشمن میگردند0
پس عمو زادگان خود را خطاب قرار داده چنین می گفت:صبر و پایداری پیشه سازیدوبدانید که پس از امروز رنج و عذاب نخواهید دید0سپس به نیایش پرداخت و گفت :پروردگارا اگر در این جهان پیروزی را بهره ما نکردی این رنج و مشقت امروز ما را ذخیره ی فردای ما قرار بده و داد ما رااز این مردم بگیر0شبی تاریک و بیابانی پهناور ،سر زمینی که دارای گو هر های گرانبها می با شد ومردمی در جستجوی در و گوهرند ولی در را از سنگ و گوهر را از ریگ نمیشناسند0چون شب است و تاریک0نور که نباشد تاریکی که فرا گیر شودمردم سنگ را از گوهر و راه را از بیراهه نمیشناسند0کافی است که تابش روزنه ای ازنوربدین مردم بتابد تا پویندگان راه را از چاه و جویندگان گوهر را از سنگ بشناسند0
بدترین تاریکی آن است که جویندگان نورش پندارندو ازط روشنائی آگاهی نداشته باشند،این وقت است که شوری را شیرینی شمرندو ناکامی را کام پندارند0
راهنمائی این گونه مردم بسیار دشوار و بسی سخت خواهد بود 0چگونه میتوان به کسی که بیراهه را راه پنداشته گفت:این راه نیست و بیراهه است؟!کمترین عکس العمل این گفته پوز خند خواهد بودتا برسد به عکس العمل های شدید تنها راه ارشاد اینگونه مردم تکان روحی است که از خواب بیدار شوند واز گیجی نجات یافته هشیار گردند ونور را از ظلمت تمیز دهند0
شهادت شهید بشر را تکان میدهد ووی را ازغفلت میرهاندوازگمراهی نجات میبخشد تا به اختیار خودبه راه افتد 0شهید چراغ راهنمای بشر است تاریکی هارا روشن وظلمات را نور می دهد0
شهادت به حیات بشریت است وشهید خضری است که آب حیات را برای اجتماع بشری ارمغان می آوردوروح میبخشد0
شهادت نوری است که دل های تاریک را روشن میسازد وخفتگان را بیدا میکند وهمچنین مردگان را زنده مینماید0شهادت پاکیزه ترین پدیده ی اجتماعی است0
گمشدگان بیابان گمراهی چنین هستند 0آنها از گمراهی خویش بی خبر بوده0
شهادت حسین محلی نبود،منطقه ای نبود ، جهانی بود ، زمانی نبود ، و جاودانی بود ، شهادت همیشه زنده است و دلهای مرده را در طی قرون و اعصار همه ساله و همه روزه زنده میکند و روح میبخشد
شهادت حسین (ع) در زمانی رخ دادکه اسلام دگر گونه شده و ضد اسلام به نام اسلام عرضه شده بود0تاریکی ضلات جهان را فرا گرفته بود و به جز نامی از اسلام چیزی نمانده بود0آن هم اسلامی که یزید رهبرش باشد مردم کفر را ایمان و ظلم را عدل دروغ را راستی و دغل را درستی،هرزگی وباده گساریرا فضیلت و تقوا ،نیرنگ و حقه بازی راافتخارمیدانستند0حق راباآن کس میپنداشتند که قدرت در دست دارد و شمشیر به کف0
یزید خلیفه پیامبر و حاکم اسلام و مجری احکام قرآن است چون حکومت در دست اوست ، چون زور دارد، چون پیرو دارد، اسلام همین است و جز این نیست وبرای همیشه چنیین خواهد بود0نا مسلملنان و بیگانگان نیز چنین میپنداشتندو حکومت یزیدی را حکومت اسلامی میخواندندحکومتی که شعارش این بود:چرخ بازیگر از این بازیچه بسیار دارد0
کار به جائی رسیده بود که نقش اسلامبرای همیشه از صفحه ی گیتی پاکشودوامیدی برای انسانیت باقی نمانده برای ایندگان نیز راهی برای شناخت اسلام پیدا نمیشد0چون ایندگان از میراث گذشتگان بهرهبر می دارند0در گذشته اسلام نبودتا به میراث برسد0در چنان روزی خورشید شهادت طلوع کردونشان داد که تاریکی نور نیست واسلام روز نیست حق وحقیقت آشکار شد
واهریمن شناخته گردید0وبه تعبیر اسلامی تا پویندگان حقیقت بتوانند بدان برسند0دانسته شد اسلام چیست وانچه راکه اسلامش میپنداشتند اسلام نبوده ونیست شناخته شد یزیدکیست وحکومتش چگونه حکومتی است0در شهادت حسین (ع)رازی نهفته است که در پیروزی نهفته نمیباشد0حسین میتوانست پیروز شودولی پیروزی را کنار زدوشهادت رابرگزید چون پیروزی درخشندگیشهادت را فاقد بود وگوهر رااز سنگ جدا نمی ساخت0
شهادت کشت سرخی است که بار سبز میدهدواین خود زیبائی شهادت است0
شهادت نهال ایمان را دل میکارد0چون ایمان با دل سرو کار داردایمان در دل جای نمیگیرد مگر با اراده مگر با اختیار به وسیله قهر و غلبه تحقیر پذیر نیست0شهادت اراده را در افراد ایجاد میکند، همت می آورد ، جنبش می آورد،و در پیکر اجتماع خون تزریق میکند خونی که از شهید میریزد0
حسین شهادت را برگزید و حق از نا حق شناخته گردیدتا بشر به خود آید و بیدار شودوبه کاوش بپر دازدو بر احساس چیره شود0اگر حسین (ع) پیروز میشددلهای غافل چنین می پنداشتندکه پسر پیغمبر با خلیفه پیغمبرسرقدرت و حکومت نزاع کردند و پسر پیغمبربا خلیفه پیروز شد و خلیفه شکست خورد 0هر دو مجتهد بودند و هر دو راه حق را می پیمودند0
همین سخن را درباره پدر حسین گفتندو کسانی را که با علی به ستیزه برخواسته بودندمجتهد خواندندو نگذاشتندحق از باطل تمیز داده شود0
شهادت حسین حقیقتی است که پشت پرده نگه داشته بودند0
آشکار ساخت و مجهولی را معلوم کردو نشان داد که کیانند به راه باطل میروندوکیانند که به راه حق0اگر حسین (ع) یزید را میکوبیدوحکومت را در دست میگرفتیزید شناخته نمیشدویزید برای همیشه ناشناخته میماندو هزاران هزار تن د طی قرون و اعصاردر گمراهی به سر میبردندبا این حال در شهر مکه به خیابانی بر میخوریم که به نام ابو سفیان نامیده شده چون شهر مکه خطرات بسیاری ازرفتار ابو سفیان با اسلام دارد!!
اگر حسین پیروز میشد حسین شناخته نمیشدو پیشینیان حسین و بشریتاز این شناخت که کلید سعادتش بودمحروم میگردید0
ولی در شهر مکه خیابانی بنام حسین نیست!!!
حسین با خون خود درخت تقوی و فضیلت راکه با دست پیامبرکاشته بودوچیزی نمانده بد که بخشکدآبیاری کردو جان تازه ای بدان بخشید0
خون حسین جویای پیروزی بود راه دیگری پیش میگرفت0و قیام دگری،رفتار دگری حسین از نخستین روزآماده شهادت بود جاه طلب نبودحکومت خواه نبود عقده نداشتنظری به فرمانروای نداشت0اگر حضرتش به حکومت نظری داشت انتظار نمیکشید درنگی نمیکردچون زمینه برای حکومتش همیشه فراهم بود و نیازی نداشتمنتظر فرصت باشد0اگر حسین حکومت میخواست با صلح برادرش امام حسن مخالفت میکردبرادر دندان سر گر نمیگذاشت با برادرش پنهانی سازش میکردو در آشکار مخالفت تا هر کدام که به موفقیت رسیدند دیگری رایاری کنند اگر حسین با معاویه به جنگ پارتیزانی میپرداخت دیری نمیپلئید که پیروز میشد0اگر حسین حکومت میخواست پس از مرگ برادر بر ضد معاویه قیام میکرد 0قیام حسین بر ضد یزید نیز برای گرفتن حکومت نبود0اگر چنین بود به سوی کوفه نمی آمد به یمن میرفتوتشکیل حکومت میداد0یمن دور بودو لشکریان یزیدبه زودی نمیرسیدند0
حضرتش در یمن دوستان بسیاری داشت واز یایشان بهرهمندبود
یمنی ها بدست پدرش علی (ع)اسلام آورده بودند و مهرش رادر دل داشتندو عثمانی نبودندو مردمی وفا دار به شمار می آمدند0