فصل 1
* جایگاه خاندان پیامبر (ص) در پیوند با پیامبر (ص)
تمام مسلمانان هم بر دوست داشتن خویشان و فرزندان صالح پیامبر (ص) و بزرگداشت آنان، اتفاق نظر دارند و هم در اعتقاد به قداستخویشاوندان او که در زمان پیامبر (ص) مىزیستند.و معتقدند میان آن که مسلمانى،پیامبرش را دوستبدارد ولى خویشان و فرزندان محبوب او را دوست نداشته باشد،تناقض وجود دارد.
در حقیقتبزرگان صحابه با دوستى خویشان شایسته پیامبر (ص) به خدا تقرب مىجستند، حتى با دوستان کسانى که از خاندان ویژه آن حضرت هم نبودند.تاریخ زندگى خلیفه دوم خود گواه است که او در خشکسالى نماز باران مىخواند و پس از زارى به هنگام نیایش دست عباس بن عبد المطلب را مىگرفت و بلند مىکرد و مىگفت:«عموى پیامبرت را نزد تو شفیع آوردهایم تا خشکسالى را از ما بزدایى،و با باران رحمتت ما را سیراب فرمایى.»و آن قدر نیایش کردند تا باران همه جا را سیراب کرد و آسمان روزها[از ابرها]پوشیده شد (1) .
خلیفه هنگامى به چنین کارى دست زد که بسیارى از اصحاب حاضر در نماز،هم در اسلام آوردن و هم در هجرت کردن بر عباس پیشى داشتند.زیرا که عباس آخرین مهاجر پیش از فتح مکه بود.او هنگامى که پیامبر (ص) در راه مکه بود،هجرت کرد،عباس نه از پیکارگران بدر،و نه از مبارزان نبرد احد است.بنابراین درباره فرزندان وخاندان ویژه پیامبر (ص) و کسى که پیش از دیگران اسلام آورده بود،و بیش از همه آنها به پیامبر (ص) نزدیکتر بود،و در دانش و آگاهى فزونتر و نبرد و فداکاریشان بیش از دیگران بود،چه تصورى دارید؟
رهبران مذاهب چهارگانه،خاندان پیامبر را (ص) گرامى مىداشتند و با دوستى امامان (ع) از فرزندان وى،به پیامبر (ص) تقرب مىجستند.امام مالک و امام ابو حنیفه با همه بزرگیشان امام جعفر صادق (ع) را بزرگ مىداشتند و از او کسب علم مىکردند و جرعهنوش دریاى دانش او بودند.
این موضعگیرى مثبت از سوى بزرگان اسلام در مقابل اعضاى خاندان فرخنده پیامبر (ص) برخاسته از تعالیم پیامبر (ص) و بلکه از قرآن مجید است،و مورد تاکید قرار گرفته است.چرا که پیامبر (ص) به ما دستور داده است تا به هنگام درود فرستادن به او،نام خاندانش را نیز همراه با نام خجسته،وى بیاوریم.اکنون که انجام چنین کارى بر ما واجب است پس باید آنان را دوستبداریم و نیز از ایشان کسب معارف کنیم،و در دلهایمان آنان را در مقامى پس از پیامبر (ص) و در جایگاهى نزدیک به او جاى دهیم.
البته خداوند بزرگ به ما امر فرموده است تا بر پیامبرش درود فرستیم و در کتاب حکیمش فرموده است:
«همانا خداوند و فرشتگانش بر پیامبر (ص) درود مىفرستند.اى کسانى که ایمان آوردهاید شما هم درود و سلام مخصوص بر او بفرستید.» (سوره احزاب آیه 57) پس از نزول این آیه مسلمانان راجع به چگونگى درود فرستادن بر پیامبر،از آن حضرت پرسیدند.حضرت به آنان تعلیم داد چه چیزى را بگویند تا این واجب قرآنى را ادا کرده باشند بخارى،مسلم،ترمذى،ابن ماجه و نسایى از کعب بن عجره نقل کردهاند که او و جمعى دیگر از پیامبر خدا (ص) درخواست کردند به آنان بیاموزد که هنگام درود فرستادن به او چه بگویند،پیامبر (ص) در جواب فرمود:«بگوئید:بار خدایا بر محمد و خاندان محمد درود فرست چنان که بر خاندان ابراهیم درود فرستادى،براستى که توستوده بزرگوارى،خداوندا!بر محمد و خاندانش مبارک گردان چنان که بر خاندان ابراهیم مبارک گردانیدى،همانا تو ستوده بزرگوارى» (2) .
بخارى از ابو سعید خدرى روایت کرده است که پیامبر-در حالى که به درخواست کنندگان تعلیم مىداد که چگونه بر او درود فرستند،فرمود:«بگویید:بار خدایا بر محمد (ص) بنده و فرستادهات درود فرست چنان که بر خاندان ابراهیم درود فرستادى.و بر محمد و بر خاندان محمد مبارک گردان چنان که بر خاندان ابراهیم مبارک گردانیدى» (3) .
مسلم از ابو مسعود انصارى روایت کرده است که پیامبر در مجلس سعد بن عباده در حالى که به او تعلیم مىداد که چگونه بر او درود فرستد،فرمود:«بگویید:بر محمد و خاندان محمد درود فرست،همان گونه که بر خاندان ابراهیم درود فرستادى،و بر محمد و بر آل محمد مبارک گردان چنان که بر خاندان ابراهیم در میان جهانیان برکت دادى،براستى تو ستوده بزرگوارى» (4) .
نسایى از طلحه به دو طریق نقل کرده است که کسانى از پیامبر خواستند تا چگونگى درود فرستادن بر او را به آنان بیاموزد،پیامبر در حال آموزش فرمود:«بگویید:بار خدایا بر محمد و بر خاندان محمد درود فرست چنان که بر ابراهیم و خاندان ابراهیم درود فرستادى،براستى که تو ستوده بزرگوارى،و بر محمد و بر خاندان او برکت ده همان گونه که بر ابراهیم و خاندان ابراهیم برکت دادى همانا تو ستوده و بزرگوارى» (5) .
ابن ماجه از عبد الله بن مسعود روایت کرده است که پیوسته او به مسلمانان مىآموخت کهموقع درود بر پیامبر بگویند:«...خداوندا!بر محمد و بر خاندان محمد درود فرست چنان که بر ابراهیم و بر خاندان ابراهیم درود فرستادى که تو ستوده بزرگوارى.بار خدایا!بر محمد و آل محمد مبارک گردان چنان که بر ابراهیم و خاندان ابراهیم مبارک گردانیدى براستى که تو ستوده بزرگوارى» (6) .
این احادیث گواهى مىدهند که پیامبر مسلمانان را مامور کرده است تا هر گاه بر او درود مىفرستند بر خاندان او هم درود فرستند،و این که درود فرستادن بر آنان متمم درود بر اوست.چه این درود فرستادن بر وى به هنگام اداى نمازهاى یومیه و یا خارج از نماز باشد.و مسلمانان،پیوسته در نمازهاى یومیهشان بر خاندان پیامبر درود مىفرستادهاند چنان که بر خود پیامبر درود مىفرستادهاند.
هنگامى که پیامبر (ص) به پیروان خود دستور مىدهد تا بر خاندان او درود فرستند چنان که بر خود او درود مىفرستند.در حقیقت این دستور را از جانب خداى بزرگ صادر مىکند، چه او پیامبرى است که از روى هوا سخن نمىگوید،بویژه آنگاه که به مسلمانان امور دینىشان را مىآموزد.
زمانى که خدا و رسولش مسلمانان را مامور مىکنند تا بر خاندان محمد درود فرستند همان گونه که بر شخص محمد (ص) درود مىفرستند، (و چه بسا که مسلمانان به هنگام سخن گفتن یا خطبه خواندن و یا نوشتن،صلوات مىفرستند.) به این خاندان شرافتبخشیده و منزلت ایشان را از مقام همه مسلمانان بالاتر برده است و در رتبهاى بعد از رتبه پیامبر و نزدیکترین افراد به او در ارج و مقام قرار داده است.
آیا این بزرگداشتبه خاطر خویشاوندى بود؟
گاهى تصور مىشود که بزرگداشتخاندان پیامبر-با درود فرستادن بر ایشان-تنها به سبب خویشاوندى آنان با پیامبر است،در صورتى که مطلب از این قرار باشد،تمایزایشان از دیگران و بزرگداشت آنان تا این اندازه،اعلان یک اصل برترى قبیلهاى و امتیازى خواهد بود که با روح اسلام منافات دارد و شمارى از اصول اسلامى را نقض مىکند.
از جمله اصولى که بر مبناى این ادعا برترى قبیلهاى نقض مىشود،اصلى است که مىگوید تمام مردم در پیشگاه خداوند برابرند،براستى از جمله مهمترین هدفهاى رسالت اسلامى نابود کردن حکومت اشرافى و از بین بردن فاصلههاى میان مردم و دستیابى به جامعهاى یکپارچه و عارى از فاصلههاى طبقاتى بوده است.و قرآن چنین اعلام مىکند:«اى مردم ما شما را از مرد و زن آفریدیم،و شعبه شعبه و قبیله قبیله قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید براستى که ارجمندترین شما در پیشگاه خدا پرهیزگارترین شماست.» (سوره حجرات آیه 12) . پیامبر روز غلبه بر مشرکین مکه را روز آغاز برابرى اعلام کرد و فرمود:«اى توده قبیله قریش! خداوند،خودبینى زمان جاهلیت و فخر فروشى به پدران را از شما گرفته است،همه مردم از آدم و آدم از خاک است».«براستى که گرامىترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست» (7) .
و از جمله اصول،این است که خداوند نه کسى از بندگانش را به خاطر کارى که خویشاوند او-چه خوب و چه بد-انجام داده است،پاداش مىدهد و نه مجازات مىکند.و قرآن به شرح زیر اعلام مىفرماید:«اى مردم از پروردگارتان بپرهیزید،و هم بترسید از روزى که هیچ پدرى فرزند خود را حمایت نکند و هیچ فرزندى از پدر خود پشتیبانى نکند،براستى که وعده خدا حق است پس زندگانى دنیا شما را نفریبد و فریب دهندهاى شما را به خدا مغرور نسازد» (8) .و در آیه دیگر است:«هیچ کسى بار گناه دیگرى را به دوش نمىکشد،هر چند گرانبارى خواستار حمل آن باشد،چیزى از آن حمل نشود اگر چه خویشاوند باشد...» (9) .
از جمله اصولى که با اندیشه برترى جویى قبیلهاى تناقض دارد،این است که خداوند کسى را به خاطر عمل فوق طاقت و بالاتر از حد توان و اختیارش،نه مجازات مىکند و نه پاداش مىدهد.انتساب فرد به خانواده امرى غیر اختیارى است.از این رو،منطقى و صحیح است که با اعتقاد به عدالتخداوند،معتقد باشیم که او هیچ کس را به خاطر انتساب به خانواده معینى،بر دیگران برترى نمىدهد.براستى که اسلام در مقابل هر نوع برترى فردى،نژادى، قومى و یا قبیلهاى ایستادگى مىکند،چرا که این گونه برترىها به مثابه پاداش یا کیفر بر عمل فراتر از توان شخص است.
انتساب شخص به یک خانواده،فامیل و یا شخص ساخته خود آن شخص نیست.هیچ یک از ما پیش از ولادت،خانواده،فامیل و یا شخصیتخود را انتخاب نکردهایم،بلکه با همان وابستگیها به دنیا آمدهایم.بنابراین عقل نمىپذیرد که خداوند کسى را صرفا به سبب انتسابش به خانواده معینى گرامى بدارد و یا خوار بشمارد.چرا که همه مردم در پیشگاه خداوند یکسانند، و او تمایزى میان آفریدگان نمىگذارد مگر به دلیل کار خوب و یا بدى که به اختیار خود انجام مىدهند.بر این اساس است که پرهیزگار را شرافت مىبخشد و نسبتبه بندگان گنهکار و بدکار خود او را برترى مىدهد.اگر این اصول صحیح باشد-که بىتردید صحیح است-پس جمع بین آنها و میان بزرگداشتخاندان پیامبر (ص) و برترى دادن آنان بر دیگران و الزام مسلمانان بر درود فرستادن به ایشان آن هم فقط به خاطر انتسابشان به پیامبر (ص) ،مشکل خواهد بود،تناقضى وجود ندارد.
براى توضیح موهوم بودن این تناقض یادآور مىشویم،که این شبهه مبتنى بر دو مقدمه است:
(1) بزرگداشتخاندان محمد (ص) با الزام مسلمانان به درود فرستادن بر ایشان به هنگام صلوات بر او،به این مطلب برمىگردد که-آنان خویشاوندان حضرت محمد (ص) هستند و انتساب به او دارند-و دلیل دیگرى براى این بزرگداشت جز همان خویشاوندى وجود ندارد.
(2) دیگر این که بزرگداشت آنان به این دلیل با اصول سهگانهاى که قبلا گفته شد- (برابرى مردم در پیشگاه خدا،به هیچ کسى ثواب و عقاب به خاطر عمل خویشاوندى از خویشاوندان داده نمىشود کسى را نسبتبه آنچه فوق قدرت او و خارج از اختیارش هست،ثواب و عقاب نمىدهند.) -منافات دارد.
مقدمه دوم صحیح است و تردیدى در آن وجود ندارد،اما مقدمه اول به دور از صحت است، زیرا ما معتقدیم خویشاوندى هیچ کس به پیامبر (ص) او را از کیفر الهى در امان نمىدارد. خداوند بهشت را براى هر کس که فرمان او را ببرد-از هر نژاد-آفریده است،و جهنم را براى هر آن کس که او را نافرمانى کند;هر چند که از فرزندان پیامبر (ص) باشد.قرآن مشتمل بر سورهاى است که در نکوهش ابو لهب نازل شده است در صورتى که او عموى پیامبر است: «بریده باد دستهاى ابو لهب،ثروت و هر آنچه به دست آورده است،عذاب را از او دفع نکند، بزودى در آتش فروزان در آید،و همسرش هیزم کش است،در حالى که به گردنش ریسمانى از لیف خرماست» (10) .
تمام بنى هاشم از خاندان پیامبر (ص) نیستند
چیزى که لازم استبه طور واضح فهمیده شود این است که کلمه«آل محمد (ص) »شامل همه منسوبان به پیامبر نمىشود،چه،آن کلمه بیشتر هاشمیان و نیز فرومایگان از نسل حضرت محمد را در بر نمىگیرد.اگر چنان بود،نوعى تمایز قبیلهاى شمرده مىشد،زیرا که بسیارى از افراد منتسب به پیامبر،در خط او گام برنداشتند،و آن گونه که خواست پیامبر بود به اسلام خدمت نکردند.اگر همگى از این امتیاز برخوردار بودند و لازم بود به هنگام درود بر پیامبر آنان نیز بزرگ داشته شوند،خود نوعى دعوت به طبقاتى کردن جامعه و اعتقاد داشتن به امتیازهاى قبیلهاى است.و این مطلب با اصل قرآنى-که اعلان مىکند:برترى در گرو تقواست-متناقض است و اسلام بهخودى خود دچار تناقض نیست.حقیقت این است که مقصود از کلمه«آل محمد (ص) »افراد مشخصى از خویشاوندان پیامبر است که خداوند به دلیل دارا بودن فضیلتى آنان را برگزیده است.این افراد کسانى هستند که خداوند آنان را نه به سبب قرابتشان با پیامبر،بلکه از آن جهت که ایشان در بالاترین مراتب فضیلت قرار دارند، برگزیده است.آنان به شیوه صحیح اسلامى زندگى کردند و از کتاب خدا و سیره پیامبرش اطاعت کردند و در رفتار و گفتار از این دو جدا نشدند.
برترى دادن پیامبر (ص) به آنان،دلیل برترى آنان است.
هنگامى که پیامبر (ص) به ما فرمان مىدهد تا هر گاه بر او درود مىفرستیم بر خاندانش نیز درود فرستیم در حقیقتبدان وسیله از برترى آنان بر دیگران از نظر علم و عمل و فضیلت،به ما خبر مىدهد.این مطلبى است که آنان را شایسته چنین بزرگداشتى جاودانه و بىمانند، مىسازد.براستى که خداوند عادلتر از آن است که بندهاى را بیهوده و بدون شایستگى رافتبخشد.
آرى،هنگامى که خداوند بزرگ اعلان مىفرماید که معیار بزرگى همان تقواست و بلافاصله ما را به گرامیداشت اشخاص معینى دستور مىدهد،به این نتیجه مىرسیم که آن افراد-از آن جهت که پرهیزگارترند-از دیگران والاتر و برترند.به این ترتیب هیچ گونه تناقضى میان اصول یاد شده اسلامى و گرامیداشتخاندان پیامبر (ص) ،نمىیابیم،بلکه به هماهنگى کاملى برخورد مىکنیم.
تاریخ زندگى آنان گواه بر بلندى مقام آنهاست
اگر ما از بزرگداشت خاندان پیامبر-به دلیل درود فرستادن بر ایشان-چنین نتیجه گیرى مىکنیم که آنان سزاوار چنین بزرگداشتى هستند،در حقیقت تاریخ زندگى ایشان است که این نتیجه گیرى را تایید مىکند.البته هم اکنون من در صدد نیستم که راجع به تعیین افراد خاندان پیامبر بحث کنم،بلکه آن را به فصل آینده واگذاشتهام،اکنون به این بسنده مىکنیم که بگویم،تمام مسلمانان اتفاق نظر دارند بر این که على بنابى طالب و همسرش فاطمه زهرا و دو فرزندش حسن و حسین از خاندان حضرت محمدند و تاریخ زندگى آنان نیز این برداشت ما را تایید مىکند و هم شایستگى ایشان را به این گرامیداشتبه ثبوت مىرساند.خوانندگان تاریخ اسلام به آسانى مىتوانند دریابند که على بن ابى طالب،سرور مجاهدان،قهرمان اسلام، داناترین اصحاب پیامبر،علاقهمندترین و پایبندترین فرد به قرآن و اصول آن و مطیعترین فرد به تعلیمات پیامبر (ص) بوده است.
پارسایى او از جنبههاى مادى زندگى مانند مقام،قدرت و ثروت-بطور قطع-بىنظیر بوده است.زیرا او مردى بود که در انتخاب اسوههاى برتر،هر جا که برخوردى میان آنها و ارزشهاى مادى مىدید،تردید به خود راه نمىداد.
ژرفا و گستردگى دانش او،حیرت آور است،مضامین«نهج البلاغه»گواه صحت این حدیث است که از پیامبر خدا (ص) نقل کردهاند که:«من شهر علمم و على (ع) دروازه آن;پس هر کس آهنگ آن شهر کند،باید از دروازه آن وارد شود» (11) .
تاریخ زندگى سه تن دیگر از خاندان محمد (ص) یعنى فاطمه زهرا و دو فرزندش حسن و حسین (ع) ،خود دلیل روشنى استبر این که ایشان،در بالاترین مراتب تقوا قرار داشتند،و آنان اسوههاى زندگى صحیح اسلامى بودند.
شهادت پیامبر (ص) بر فضیلت آنان
بر فضیلت این چهار تن دلیلى مهمتر از گواهیهاى پیامبر درباره ایشان وجود ندارد،که آنان را در بالاترین مراتب عظمت و فضیلت قرار مىدهد.زید بن ارقم از رسول خدا روایت کرده است که به على،فاطمه،حسن و حسین فرمود:«با هر کسى که با شما در صلح و سازش باشد در صلحم و با هر که با شما در ستیز باشد در ستیزم» (12) .معقول نیست که پیامبر با هر که محارب با على،فاطمه،حسن و حسین است در جنگ باشد مگروقتى که هر یک از آنان ملازم با حق و از آن جدایى ناپذیر باشند.پیامبر بزرگتر از آن است که با دشمنان این چهار تن دشمنى کند در حالى که آن دشمنان بر حق باشند.
حبشى بن جناده نقل کرده است که او خود از رسول خدا شنید که مىفرمود:«على از من است و من از او،و بجز على کسى حقى را از طرف من ادا نمىکند» (13) .
طبیعى است که مقصود پیامبر (ص) آن نبوده است که على را-به خاطر خویشاوندى با خود-بر دیگران امتیاز بخشد.عباس عموى پیامبر (ص) بوده است،دیگر هاشمیان و در میان آنان جعفر بن ابى طالب،همان خویشاوندى را با پیامبر (ص) داشتند که على (ع) داشت.اگر خویشاوندى سبب امتیاز بود،باید هر کدام از آنها شایسته اداى حق از جانب رسول خدا (ص) مىبودند،در صورتى که او خود فرموده است:«جز على،کسى از جانب من حقى را ادا نمىکند. »و آن نیست جز آن که على (ع) براى اداى حق از سوى پیامبر (ص) و مشابهتبا او،واجد استعدادهاى طبیعى بوده که دیگر مسلمانان از آنها بىبهره بودهاند.در حدیث است که سعد بن ابى وقاص هنگامى که معاویه مقام على (ع) را نکوهش مىکرد-به او گفت:آیا این حرف را درباره مردى مىگویى که از پیامبر خدا (ص) درباره او شنیدم،که مىگفت:«هر کسى را که من سرور اویم،پس على سرور اوست.»و شنیدم به او مىفرمود:«تو نسبتبه من به منزله هارونى نسبتبه موسى،جز این که پس از من هیچ پیامبرى نخواهد آمد» (14) .
رسول خدا،منزلتى به على بخشیده که به هیچ کس دیگر نداده است،در عبارت اول او را صاحب اختیار هر مرد و زن مسلمان قرار داده است چه آن که قرآن به صراحت مىگوید: پیامبر از خود مؤمنان بر ایشان سزاوارتر است و این عبارت پیامبر (ص) همان جایگاه را به على اعطا مىکند پس او صاحب اختیار تمام کسانى است که رسول خدا صاحب اختیار آنهاست.
و در کلام دوم،على را به منزله هارون نسبتبه موسى قرار داده است،و معناىآن چنین است که وى در رتبه بعد از پیامبر خدا قرار دارد.بدیهى است که هارون در رتبه پس از موسى بود و کسى میان قوم موسى در فضیلت همپایه هارون نبود.در نتیجه،بر طبق این سخن،على داراى همه مقامهاى هارون بوده است جز مقام نبوت که پس از حضرت محمد (ص) نبوتى در کار نیست.
بخارى روایت کرده است که رسول خدا به على فرمود:«آیا نمىپسندى که نسبتبه من به منزله هارون نسبتبه موسى باشى» (15) .و نیز بخارى روایت کرده است که پیامبر خدا فرمود: «فاطمه بانوى زنان بهشت است» (16) .البته ورود به بهشت در گروى تقواست.و در صورتى که فاطمه بانوى زنان بهشتباشد،پس پرهیزکارترین زنان هم خواهد بود.
ابو هریره روایت کرده است که رسول خدا فرمود:«هر کس حسن و حسین را دوستبدارد مرا دوست داشته است و هر که آنان را به خشم آورد،مرا به خشم آورده است» (17) .و حاکم در مستدرک نقل کرده است که رسول خدا فرمود:«هان مثل خاندان من-در میان شما-همانند کشتى نوح است،هر کس سوار آن شد نجات یافت و هر که از آن تخلف کرد،غرق شد» (18) .