به عصر سومی پا نهادهایم که عصر تلویزیون سالاری است آن هم درست در زمانی که گمان میرفت مجدداً در آستانهء عصر مادرسالاری نو قرار گرفتهایم و ممکن است در این تحول عظیم سالاری، انسان بتواند به بسیاری از آرزوهای خود دست یابد و از شر بسیاری از مشقات رهایی یابد.
تعلیم و تربیت در خانواده
.. . چه فایده که تمام تمام این کتاب ها را بخوانیم، با تمام نظریه های تربیتی و فلسفهء تعلیم و تربیت آشنا شویم، از روسو تا ماکارنو، از تالستوی تا پیاژه و ایلیچ را از بر کنیم، درسهایمان را در کلاسها و هرجا که گوش مظلومی پیدا میکنیم پس بدهیم، خودنمایی و فضل فروشی را تا مرزهای بلاهت پیش برانیم و باز هم ببینیم که تربیت در حال واپس رفتن است و هیچ چیز سر جای خودش نیست جز خون که در قلب موج میزند و بیش از این، ببینیم که آزمون های هوشی ابداً خبر از کاهش هوش نمیدهند، بل در مواردی پیشرفت هایی هم نشان میدهند؛ اما همین کودکان هوشمند، خوب تر از ناهوشمندان نیستند، و اکثر مادران و پدران هوشمند، یقیناً، از نظر آماری، فاسدتر و منحرف تر و درمانده تر و خطرناک تر از کم هوش ها یا معمولی ها هستند؛ و ببینیم که تعلیم، علی الاصول، به کار تربیت نمیآید و تعلیم دیدگان، در بسیاری از موارد، بی تربیت تر از تعلیم ندیدگان هستند.
یک روز _ نه چندان روزی که کار از کار گذشته باشد_ باید که علم را به این گونه که حرکت میکند متوقف کنیم. دانشمندان را از پشت میزهای کارشان، از لابه لای کتاب های بنجل بی مصرف شان، از پهلوی رایانه های همه کاره شان و از قلب نظریه های باطل شان، کشان کشان به خیابان ها بیاوریم: به مدرسه ها، جلوی سینماها، به خیابان های خلوت و باغ ملی ها، و حتی به مرکز خانوادهء خودشان یا به اتاق بچه ها، و فریاد بکشیم: ارتباط! لامذهب ها! ارتباط برقرار کنید! ببینید! بشنوید! بچه ها را میگوییم نه رایانهها را. رها کنید نگرهء ساختارگرایی در تعلیم و تربیت، روان شناسی در تعلیم و تربیت، رفتارگرایی در تعلیم و تربیت، اثبات گرایی، پیشرفت گرایی، ابزارگرایی، آزمون گرایی، فردگرایی و صدها گونهء دیگر از این نگره های ناکاربردی یا بدکاربردی را. جلوی چشمان شما، این بچه های شما هستند که دارند سقوط میکنند، این بچه ها هستند که دارند از پا در میآیند، این بچه ها هستند که از اصول پایه در اخلاق تمرد میکنند، از ساده ترین دستورهای دینی تمرد میکنند، از تفکر خلاق تمرد میکنند، از هرچه که معیار است تمرد میکنند. شما توی اتاق های دربسته نشسته اید سرهای طاس تان یا موهای ژولیده تان را میخارانید که چه بشود؟ در تلویزیون ظهور میکنید و جمله های مکرر دست مالی شدهء رنگ باخته میگویید که چه بشود؟ با آدم ها رابطه برقرار کنید نه با دستگاه ها، آزمایشگاه ها و کتاب ها ... با درد رابطه برقرار کنید نه با کلمه یا نوشتن درد.
ببندیم دکان نگره پردازان را که قرن هاست به ما مردم کوچه و بازار تفاخر فروخته اند بی آنکه یک قدم، یک قدم کوتاه کودکانه هم در راه نجات روح بچه های معصوم برداشته باشند. ببندیم دکان نگره پردازان را _ مگر آنکه حاضر شوند واقعیات را از روبه رو لمس کنند. لااقل در مورد فرزندان خودشان، در مورد خانوادهء خودشان، حس کنند که اینها کجا دارند میروند و چطور دارند دور و دورتر میشوند از فلاسفهء متخصص در فلسفهء آموزش و پرورش.
ما هنوز، و به ناچار، عاشق بچه ها هستیم، هنوز و به ناچار، و بچه ها، هر روز و هر ساعت و هر دقیقه روابط عاطفی_انسانی شان را با ما محدودتر میکنند، با ما که عاشق شان هستیم. ما مستاصل این دوست داشتن غریزی بچه ها هستیم؛ درمانده، مبهوت، ذلیل، و امکاناتی که برای نجات آنها داریم در حکم ارّه های بسیار کند شدهء زنگ زده است. گاهی موعظه میکنیم، که البته خودمان را با این کار مضحکهء دست بچه ها میکنیم؛ گاهی تنبیه میکنیم که بچه های بیچاره پوست تاریخی شان چنان ضخیم شده که اگر یکی بزنید، دو تا هم اضافه طلب میکنند؛ یا توبیخ میکنیم که فاتحهء بی الحمد هم برای توبیخ های مان نمیخوانند؛ و یا _ خدای من! _ تشویق شان میکنیم، که در این حال، با احساس عمیق و همه جانبهء طلبکاری از ما، الباقی تشویق ها را میطلبند، و ما، در هر صورت، بدهکار میشویم و میمانیم؛ و یا خیلی بابِ روز عمل میکنیم و دفع شر میکنیم و میگذاریم شان کلاس آقای اُرف یا کلاس ژیمناستیک، یا شنا، یا بازیگری، یا انگلیسی. خوابی بی فایده تا به جای آنکه آنها به نان و نوایی برسند، ما نَفَسِ راحتی _ حتی برای یک ساعت _ بکشیم؛ و یا در نهایت، فریاد بکشیم، فریاد بکشیم، فریاد بکشیم، و حتی مثل بچه گربه ها گریه کنیم و به التماس بیفتیم.
تو را خدا اینطور نرو توی خیابان مهری جان! تو را خدا، جان من، جان بابا، به این عکس ها نگاه نکن هوشنگ جان!
هاه!
ظاهراً اگر غریبه ای در بین ما نیست، خوب است اقرار کنیم که بهترین کار این است که خودمان هم سَرَک بکشیم، عکس ها و فیلم ها و نوارها را نگاه کنیم، مختصری کف بزنیم، و مختصری هم _ بفهمی نفهمی _ خودمان را به همان شیوه ها تکان بدهیم. لااقل مرافعه یی پیش نخواهد آمد و جنگی به پا نخواهد شد و لااقل اینطور حس خواهیم کرد که همین برنامه ها را دیگر پنهانی و زیرکانه انجام نخواهند داد بلکه در هفت سالگی هم بی رودربایستی خواهد پرسید: مامان! دوست داری یک نوار 97 یا 76 بگذارم تماشا کنی؟
بسیار خوب، این به عنوان پیشگفتار و گشودن باب آشنایی. حال وارد اصل مطلب میشویم:
الف.تعاریف
1. نهاد خانواده، واحد خانواده، نظام خانواده اگر از موارد استثنائی که یک نفر به تنهایی در یک خانه زندگی میکند _ که این خلاف طبیعت انسانی است _ بگذریم، خانه جایی ست که تنی چند در درون آن زندگی میکنند و این چند تن علی الاصول مشترکات و روابطی دارند.
خانه معمولاً حداقل امکانات رفاهی مانند سقف، کف، دیوار، محلّ پخت غذا، محلّ استراحت، دست شویی و مانند اینها را داراست. (واژهء «منزل» نیز، در زمان حاضر، عموماً به معنای خانه به کار میرود _ گو اینکه تفاوت های اساسی میان این دو واژه وجود دارد. ) واده، به فارسی کهن، به معنای اصل، اساس، شالوده، پایه و مادهء اصلی آمده است. به این ترتیب، خانواده یعنی اصل و اساس خانه؛ یعنی موجودیتی که یک مکان بی روح و بی حیات را به زیستگاهی دارای پی و پایه و معنا و حیات تبدیل میکند؛ یعنی خانه به اعتبار خانواده، موجود است، و الاّ خانهء خالی در و دیوار و سقفی ست بدون هویت. در زبان فارسی واژه مرکبی داریم که باز هم اعتبار و ارزش خانواده را پیشاپیش نشان میدهد، و آن واژهء خانمان سوز است به معنی هر آنچه که سبب از میان رفتن خانواده میشود: هر چیز فاسد کنندهء خانواده.
نهاد خانواده یعنی خانواده به مفهوم طبیعی و خودبه خودی آن؛ یعنی چیزی که از زمان های دور، به دلایل و عطف به نیازهایی پدید آمده و مانده و به دلیل قدرت مقاومتش اینطور گمان میرود که خواهد ماند. زمانی که میگوییم خانواده یک نهاد است، این سخن به معنای آن است که ما ان را نساخته ایم و شکل نداده ایم، بلکه بر اساس یک مجموعه نیازهای خودبه خودی تکوین یافته است، مانند ملت و میهن. یک نمونه از نهاد خانواده را رسم بر این است که واحد خانواده مینامیم.
اما زمانی که این نهاد و واحد پایدار آن، به وسیلهء انسان، به طور آگاهانه، قانونمندی هایی را پذیرفت، نظمی درونی و بیرونی پیدا کرد و بر اساس آن نظم، شکلی ویژه پیدا کرد، در این حال نظام خانواده پدید میآید. نظام، خواهان رشد است، خواهان بهبودی است، خواهان رفع نقائص و کمداشت هاست، خواهان هماهنگی با واحدهای متشابه است، و در عین حال تابع قراردادها و قانون هایی ست که قاعدتاً باید پایدار باشند. بنابراین، نهاد خانواده چیزی است، نظام خانواده چیزی دیگر.