حضرت علامه طباطبایی رحمه الله علیه
به نقل از نرم افزار قرآنی سلیم
سوره فیل مکی است و پنج آیه دارد.
ترجمه آیات
به نام الله رحمان و رحیم
آیا ندیدی پروردگارت چه بر سر اصحاب فیل آورد؟ (1).
آیا نقشههای شومشان را خنثی نکرد؟ (2).
آری پروردگارت مرغانی که دسته دسته بودند به بالای سرشان فرستاد (3).
تا با سنگی از جنس کلوخ بر سرشان بکوبند (4).
و ایشان را به صورت برگی جویده شده درآورند (5).
تفسیر آیات
در این سوره به داستان اصحاب فیل اشاره میکند، که از دیار خود به قصد تخریب کعبه معظمه حرکت کردند، و خدای تعالی با فرستادن مرغ ابابیل و آن مرغان با باریدن کلوخهای سنگی بر سر آنان هلاکشان کردند، و به صورت گوشت جویدهشان کردند.
و این قصه از آیات و معجزات بزرگ الهی است، که کسی نمیتواند انکارش کند، برای اینکه تاریخنویسان آن را مسلم دانسته، و شعرای دوران جاهلیت در اشعار خود از آن یاد کردهاند، و این سوره از سورههای مکی است.
الم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل منظور از رؤیت معنای لغوی آن یعنی دیدن به چشم نیست، بلکه علمی است که به مانند احساس با حواس ظاهری ظاهر و روشن است.
و استفهام در آیه انکاری است، و معنایش این است که مگر علم یقینی پیدا نکردی که چگونه پروردگارت با اصحاب فیل رفتار کرد، و این قصه در سال ولادت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) واقع شد.
الم یجعل کیدهم فی تضلیل مراد از کید آنان سوء قصدی است که در باره مکه داشتند و میخواستند بیت الحرام را تخریب کنند، و کلمه تضلیل و اضلال هر دو به یک معنا است، و کید آنان را در تضلیل قرار دادن، به معنای آن است که نقشه آنان را نقش بر آب ساخته، زحماتشان را بینتیجه سازد، آنها راه افتادند تا کعبه را ویران کنند، ولی در نتیجه تضلیل الهی، خودشان هلاک شدند.
و ارسل علیهم طیرا ابابیل کلمه ابابیل - به طوری که گفتهاند - به معنای...
جماعتهایی متفرق و دسته دسته است، و معنای آیه این است که: خدای تعالی جماعتهای متفرقی از مرغان را بر بالای سر آنان فرستاد.
و این آیه، و آیه بعدیش عطف تفسیر است بر آیه ا لم یجعل کیدهم فی تضلیل.
ترمیهم بحجاره من سجیل یعنی آن ابابیل مرغان اصحاب فیل را با سنگهایی کلوخین هدف گرفتند.
و معنای کلمه سجیل در قصص قوم لوط گذشت.
فجعلهم کعصف ماکول کلمه عصف به معنای برگ زراعت است، و عصف ماکول به معنای برگ زراعتی - مثلا گندم - است که دانههایش را خورده باشند، و نیز به معنای پوست زراعتی است مانند غلاف نخود و لوبیا، که دانهاش را خورده باشند، و منظور آیه این است که اصحاب فیل بعد از هدف گیری مرغان ابابیل به صورت جسدهایی بیروح در آمدند، و یا این است که سنگریزهها (به درون دل اصحاب فیل فرو رفته) اندرونشان را سوزانید.
بعضی هم گفتهاند: مراد از عصف ماکول، برگ زراعتی است که آکال در آن افتاده باشد، یعنی شته و کرم آن را خورده و فاسدش کرده باشد.
و آیه شریفه به وجوه دیگری نیز معنا شده که مناسب با ادب قرآن نیست.
بحث روایتی
در مجمع البیان میگوید: تمامی راویان اخبار اتفاق دارند در اینکه پادشاه یمن که قصد ویران کردن کعبه را داشته شخصی بوده به نام ابرهه بن صباح اشرم.
و بعضی از ایشان گفتهاند: کنیه او ابو یکسوم بود.
و از واقدی نقل شده که گفته همین شخص جد نجاشی پادشاه یمن در عهد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده است.
سپس همچنان داستان استیلای ابرهه بر یمن را نقل میکند تا آنجا که میگوید: او در یمن کعبهای بنا کرد، و در آن گنبدهایی از طلا نهاد، و اهل مملکت خود را فرمان داد تا آن خانه را همچون مراسم حج زیارت نموده پیرامون آن طواف کنند، و در این بین مردی از بنی کنانه از قبیله خود به یمن آمد، و در آنجا به این کعبه (قلابی) بر خورد، پس در همانجا نشست تا قضای حاجت کند، و اتفاقا خود ابرهه از آنجا گذشت، و آن نجاست را دید، پرسید چه کسی به چنین عملی جرأت کرده؟به نصرانیتم سوگند که آن خانه را ویران خواهم کرد تا کسی به حج و زیارت آنجا نرود، آنگاه دستور داد تا فیل بیاورند و در بین مردم اعلام کنند که آماده حرکت باشند، مردم و مخصوصا پیروانش از اهل یمن بیرون شدند و اکثر پیروانش از عک و اشعرون و خثعم بودند.
میگوید: سپس کمی راه پیمود و در بین راه مردی را به سوی بنی سلیم فرستاد تا مردم را دعوت کند تا بجای خانه کعبه خانهای را که او بنا کرده زیارت کنند، از آن طرف مردی از حمس از بنی کنانه به او برخورد و به قتلش رسانید و این باعث شد که کینه ابرهه بیشتر شده، و سریعتر روانه مکه شود.
و چون به طائف رسید از اهل طائف خواست تا مردی را برای راهنمایی با او روانه سازند، اهل طائف مردی از هذیل به نام نفیل را با وی روانه کردند، نفیل با لشکر ابرهه به راه افتاد و به راهنمایی آنان پرداخت تا به مغمس رسیده، در آنجا اطراق کردند، و مغمس، محلی در شش میلی (سه فرسخی) مکه است، در آنجا مقدمات لشکر (که آشپزخانه و آذوقه و علوفه و سایر مایحتاج لشکر را حمل میکند) را به مکه فرستادند، مردم قریش دسته دسته به بلندیهای کوهها بالا آمدند، و چون لشکر ابرهه را دیدند، گفتند ما هرگز تاب مقاومت با اینان را نداریم، در نتیجه غیر از عبد المطلب بن هاشم و شیبه بن عثمان بن عبد الدار کسی در مکه باقی نماند، عبد المطلب همچنان در کار سقایت خود پایداری نمود، و شیبه نیز در کار پردهداری کعبه پایداری کرد در این موقعیت حساس عبد المطلب دست به دو طرف درب کعبه نهاد، و عرضه داشت: لا هم ان المرء یمنع رحله فامنع جلالک لا یغلبوا بصلیبهم و محالهم عدوا، محالک لا یدخلوا البلد الحرام اذا فامر ما بدا لک یعنی: بار الها هر کسی از آنچه دارد دفاع میکند، تو نیز از خانهات که مظهر جلال تو است دفاع کن، و نگذار با صلیبشان و کعبه قلابیشان بر کعبه تو تجاوز نموده، حرمت آن را هتک، کنند، مگذار داخل شهر حرام شوند، این نظر من است ولی آنچه تو بخواهی همان واقع میشود.
آنگاه مقدمات لشکر ابرهه به شترانی از قریش بر خورده آنها را به غنیمت گرفتند، از آن جمله دویست شتر از عبد المطلب را بردند، وقتی خبر شتران به عبد المطلب رسید، از شهر خارج شد و به طرف لشکرگاه ابرهه روانه گشت، حاجب و دربان ابرهه مردی از اشعریها بود، و عبد المطلب را میشناخت از پادشاه اجازه ورود برای وی گرفت، و گفت اینک بزرگ قریش بر در است، که انسانها را در شهر و وحشیان را در کوه طعام میدهد، ابرهه گفت بگو تا داخل شود.
عبد المطلب مردی تنومند و زیبا بود، همین که چشم ابو یکسوم به او افتاد بسیار احترامش کرد، به خود اجازه نداد او را روی زمین بنشاند در حالی که خودش بر کرسی تکیه زده، و نخواست او را در کنار خود بر کرسی بنشاند، بناچار از کرسی پیاده شد، و با آن جناب روی زمین نشست، آنگاه پرسید چه حاجتی داشتی؟گفت حاجت من دویست شتر است که مقدمه لشکر تو از من بردهاند، ابو یکسوم گفت به خدا سوگند دیدنت مرا شیفتهات کرد، ولی سخنت تو را از نظرم انداخت، عبد المطلب پرسید: چرا؟گفت: برای اینکه من آمدهام خانه عزت و شرف و مایه آبرو و فضیلت شما اعراب و معبد دینیتان را که میپرستید ویران سازم و آن را درهم بکوبم، و در ضمن دویست شتر هم از تو گرفتهام، تو در باره خانه دینیات هیچ سخن نمیگویی، و در باره شترانت حرف میزنی از آن هیچ دفاعی نمیکنی، از مال شخصیت دفاع میکنی.
عبد المطلب در پاسخ گفت: ای ملک من با تو در باره مال خودم سخن میگویم، که اختیار آن را دارم و موظف بر حفظ آن هستم، این خانه هم برای خود صاحبی دارد که از آن دفاع خواهد کرد، و حفظ آن به عهده من نیست، این سخن آن چنان ابرهه را مرعوب کرد که بدون درنگ دستور داد شتران او را به وی باز دهند، و عبد المطلب برگشت.
آن شب برای لشکر ابرهه شبی سنگین بود ستارگانش تیره و تار به نظر میرسید در نتیجه دلهایشان احساس کرد گویا میخواهد عذابی نازل شود.
صاحب مجمع البیان سپس ادامه میدهد تا میرسد به اینجا که: در همان لحظهای که آفتاب داشت طلوع میکرد، طیور ابابیل نیز از کرانه افق نمودار شدند در حالی که سنگریزههایی با خود داشتند و شروع کردند آن سنگها را بر سر لشکریان ابرهه افکندن، و هر یک از آن مرغان یک سنگ بر منقار داشت و دو تا به دو چنگالش، همینکه آن یکی سنگهای خود را میانداخت و میرفت یکی دیگر میرسید و سنگ خود را میانداخت، و هیچ سنگی از آن سنگها نمیافتاد مگر آنکه هدف را سوراخ میکرد، به شکم کسی بر نخورد مگر آنکه پارهاش کرد، و به استخوانی بر نخورد مگر آنکه پوک و سستش کرد و از آن طرفش در آمد.
ابو یکسوم که بعضی از آن سنگها بر بدنش خورده بود از جا پرید که بگریزد به هر سرزمینی که میرسید یک تکه از گوشت بدنش میافتاد، تا بالأخره خود را به یمن رساند، وقتی به یمن رسید دیگر چیزی از او و لشکرش باقی نمانده بود، و همینکه وارد یمن شد سینه و شکمش باد کرد و منفجر شد و به هلاکت رسید، و احدی از اشعریها و احدی از خثعم به یمن نرسید . . . .
مؤلف: در روایات این داستان اختلاف شدیدی در باره خصوصیات آن هست، اگر کسی بخواهد باید به تواریخ و سیره های مطول مراجعه نماید.