سوره واقعه آیه 1 تا10
«بسم الله الرحمن الرحیم»
اذا وقعت الواقعه (1) لیس لوقعتها کاذبه (2) خافضه رافعه (3) اذا رجت الارض رجا (4) و بست الجبال بسا (5) فکانت هباء منبثا (6) و کنتم ازواجا ثلاثه (7) فاصحاب المیمنه مااصحاب المیمنه (8) و اصحاب المشئمه ما اصحاب المشئمه (9) و السابقون السابقون (10)
تقریبا مىتوان گفت که تمام این سوره مربوط به قیامت است.اینچنینشروع مىشود: «اذا وقعت الواقعه » آنگاه که واقع شد«واقع شده».کلمه«وقوع»،ظاهرا کلمه دیگرى وجود نداشته باشد که معنایش از خودشروشنتر باشد.با هر کلمه دیگرى بخواهیم آن را تفسیر کنیم باز به اندازهخودش یا بیشتر از خودش روشن نیست.گاهى مىگویند وقوع یعنىحدوث.ولى وقوع با حدوث متفاوت است.هر وقت«حدوث»گفتهشود عنایت به این است که یک چیزى که نبود بعد وجود پیدا کرد.
مىگویند حدوث یعنى وجود بعد از عدم.ولى در«وقوع»این جهت قیدنشده یعنى شىء اگر وجود بعد از عدم پیدا کند وقوع پیدا کرده است واگر وجودش بعد از عدم هم نباشد باز واقعیت و واقع است.در اصطلاحقدیم خودمان و مخصوصا در اصطلاح جدید، کلمه«واقعیت»زیاداستعمال مىشود،مىگویند واقعیتیعنى حقیقت قطع نظر از تصور وفکر ما یعنى قطع نظر از اینکه ما بدانیم که آن هستیا نیست،آن رامىگوییم واقعیتى است،یعنى خودش فى حد ذاته وجود دارد،حقیقتدارد.اینجا که راجع به قیامت،تعبیر به«واقعه»مىشود یعنى امرىمحقق و امرى موجود، کما اینکه در آیه دیگر تعبیر به «حاقه» شده است:
«الحاقه ما الحاقه » .مىشود گفت که در این تعبیرات این معنا نهفته است کهشما به قیامت به چشم یک امرى که واقع نشده است و در آینده بایدواقع شود نگاه نکنید،آن را یک امر واقع شده بدانید،حال یا از آن جهتکه به تعبیر بعضى آنچنان قطعى الوقوع است که باید آن را واقع شدهفرض کنید و یا از آن جهت که مساله قیامت،مساله زمان نیست که درزمان آیندهاى مىخواهد رخ بدهد،مساله به اصطلاح«اطوار»است واینکه الآن هم آن عالمى که نامش«عالم قیامت»است به یک معنا وجوددارد،آن یک واقعیتى است که وجود دارد.عجیب این است که در سورهواقعه وقتى که راجع به دنیا صحبت مىکند گویى از امر گذشته صحبت مىکند.مثلا: «و لقد علمتم النشاه الاولى» نشئه اولى را قبلا مىدانستید.یاراجع به اصحاب الشمال مىفرماید(این خیلى صریح است): «و اصحابالشمال ما اصحاب الشمال فى سموم و حمیم و ظل من یحموم لا بارد و لا کریم انهم کانواقبل ذلک مترفین» .مثل اینکه الآن ما در قیامت واقع هستیم بعد مىگویدکه چرا اصحاب الشمال اینچنین سرنوشتشومى دارند و چرا اینقدرمعذبند؟[مىفرماید]اینها قبلا مترف بودند.آیه مطلب را به گونهاى بیانمىکند که[گویى]دنیا در مرحله گذشته است. «انهم کانوا قبل ذلک مترفینو کانوا(و چنین بودند نه چنین هستند)یصرون على الحنث العظیم و کانوایقولون (چنین مىگفتند)...» .تعبیرات، این گونه است.
به هر حال:آنگاه که امر واقع شده واقع شد،یعنى قیامت. «لیسلوقعتها کاذبه » .این آیه را مفسرین دو جور تفسیر کردهاند:یکى اینکه«کاذبه »را مصدر گرفتهاند به معنى کذب.در زبان عربى گاهى این وزن بهمعنى مصدر هم مىآید،مثل«عافیه ».گفتهاند که «لیس لوقعتها کاذبه »
جملهاى است مستقل از «اذا وقعت الواقعه » ،آن،جزایش محذوف است:
آنگاه که واقع شد امر واقع شده.«آنگاه چه»یعنى دیگر نمىگوییم که چهشد؟خودت دیگر فکرهایش را بکن که چه شد.به عقیده بعضى ازمفسرین «لیس لوقعتها کاذبه » جملهاى است مستقل که معنایش این استکه در وقوع این قضیه هیچ گونه دروغى وجود ندارد یعنى حقى است کههیچ گونه احتمال خلافى در آن نیست.ولى این کمى خلاف ظاهر جملهاست چون باید «کاذبه » را که به صیغه اسم فاعل است به معنى مصدربگیریم و لام «فى وقعتها» را هم به
معنى«فى»بگیریم یعنى لیس فی وقعتها بعضى دیگر از مفسرین به همان ظاهرش گرفتهاند و آن به نظر مادرستتر است.کاذبه یعنى تکذیب کننده،کسى که بتواند درباره آندروغى بگوید.مقصود این است که در ظرف قیامت و در مرحله قیامتدیگر تکذیب و دروغ گفتنى یعنى دروغگویى وجود ندارد چون در نوقتحقایق همه مکشوف است (فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیومحدید).تکذیب مربوط به مرحله دنیا و ظرف دنیاست.در آنجا حتىکافرترین کافرها هم دیگر نمىتواند تکذیب کند چون واقع شده.آنجاهر کسى به راى العین شهود مىکند و مىبیند.
«خافضه رافعه » پایین برنده است و بالا برنده،پست کننده است وبلند کننده.یک مصداق واضح از پست کردن و بلند کردن این است کهخیلى از بلندهاى در دنیا،آنهایى که در دنیا در مقامات رفیع قرار گرفتهاندآنجا پستند و خیلى افرادى که در دنیا پست و حقیر و کوچک شمردهمىشوند آنجا بالا هستند.در آنجا بالاهاى دنیا پستخواهند شد وپستهاى دنیا بالا خواهند شد.نه مقصود این است که هر بالایى پستمىشود و هر پستى بالا،بالاهایى از بالا به پایین خواهند آمد و پایینهایىاز پایین به بالا خواهند رفت.البته بدون شک این یک مصداقش است،ولى همان طور که بسیارى یا همه مفسرین گفتهاند مقصود این است کهتمام شؤون دنیا در آنجا زیر و رو مىشود یعنى اصلا عالم زیر و رومىشود،باطنهایى ظاهر مىشود و ظاهرهایى باطن.البته آن تعبیرامیر المؤمنین در مقام امتحانهاست ولى در آنجا هم صادق است:مثلدیگى که وقتى به جوش مىآید آن چیزهایى که در زیر است مىآید رو وآنهایى که در رو هست مىرود زیر:«لتبلبلن بلبله و لتغربلن غربله و لتساطنسوط القدر حتى یعود اسفلکم اعلاکم و اعلاکم اسفلکم» مىفرماید در آیندهامتحاناتى پیش خواهد آمد،مورد ابتلا قرار خواهید گرفت چگونه،وغربال خواهید شد چگونه.مثل غربالى که به دستیک-در خراسانمىگویند-«رهواردار»است که وقتى تکان مىدهد این دانهها پایین[و]بالا مىروند، ریزها در مىروند و درشتها باقى مىمانند،همینطورتکانهاى سختى بر شما مسلمین وارد خواهد شد و مانند غربال عدهاىخارج خواهید شد،و آنچنان که دیگ[حاوى آب و مواد دیگر] وقتى کهزیرش آتش و حرارتى نباشد یک حالت آرامشى دارد،جسمهایى کهسنگینتر هستند و وزن مخصوصشان از آب بیشتر است پایین مىروند،آنهایى که سبکترند رو باقى مىمانند، آنهایى هم که پایین مىروندسنگینترها زودتر مىروند و سبکترها دیرتر،همین قدر که حرارت آمد وآن را به جوش آورد،مىبینید مثلا آن نخود یا آن لوبیایى که در آن تهخوابیده بود چگونه قل مىزند مىآید بالا،وضع جامعه مردم هم درحرارت امتحانات این جور مىشود، زیرها بالا مىآیند،بالاها زیرمىروند،خلاصه انقلاب به تمام معنا.کلمه«انقلاب»هم-که امروزمعمول شده و انقلابات اجتماعى را«انقلاب»مىگویند-یعنىزیر و رو شدن.
این «خافضه رافعه » [را]مفسرین هم تعبیر به«تقلیب»کردهاند،یعنىتمام عالم زیر و رو مىشود، چون در آیات دیگر قرآن هم هست: «یومتبدل الارض غیر الارض و السموات و برزوا لله الواحد القهار» (8) .مثلا درانسانها،باطنها که در اینجا همه مستور و مخفى است،همه ظاهرمىشود و این ظاهرها در تحتسیطره آن باطنها مخفى مىشود.دراینجا حکومت بر ظاهر است.همه ما در اینجا یک عده انسانهاى خیلىمؤدب و معقولى هستیم که در اینجا نشستهایم یا در خیابانها داریم راهمىرویم،همه مثل همدیگر هستیم و همه هم انسان هستیم ولىباطنهاى ما ممکن است از زمین تا آسمان تفاوت داشته باشد،در باطن،یکى زیبا باشد یکى زشت،یکى انسان باشد یکى غیر انسان.در اینجاظاهر بر باطن غالب و حاکم استیعنى باطن مخفى است.ولى در آنجاقضایا که زیر و رو مىشود ظاهرها تابع باطنهاستیعنى هر کسى حشرشبر اساس همان نیت و باطنش است،باطنش هر جور هست ظاهرش همتابع باطنش استیعنى اگر فرض کنید یک آدم باطنش با باطن یک گرگشبیه است دیگر ظاهرش هم ظاهر همان گرگ خواهد شد.به هر حال درعالم آخرت اوضاع تغییر مىکند، همه چیز زیر و رو مىشود.
یا مثلا در این دنیا نظام اسباب حاکم و ظاهر است(نه اینکه در آندنیا نظام اسباب نیست)، مسبب الاسباب با چشمها دیده نمىشود،انسان باید با دیده عقل دقت کند و در وراى این اسباب،مسبب الاسبابرا ببیند.ولى در آنجا فقط مسبب الاسباب است که نمایان است، اسبابمخفى استیعنى هر کسى مىبیند که آن اسبابى هم که تا حالا مىدیدواقعا اسباب هستند یعنى زمان کارها به دست پروردگار است: «لمن الملکالیوم لله الواحد القهار» .الآن هم همینطور است،الآن هم «لم یکن لهشریک فى الملک» ،ولى اکنون این مطلب ظهور ندارد مگر براى کسانى کهاهل حقیقت هستند و حقیقت را مىبینند.
«اذا رجت الارض رجا و بست الجبال بسا فکانت هباء منبثا» .در قرآنمکرر مساله زلزله زمین، تکان خوردن زمین،آنهم زلزلهاى که نه از قبیلاین زلزلههایى باشد که ما تا حالا دیدهایم، [ذکر شده است].حرکاتشدید و عنیفى که ما سراغ داریم،شدیدترینش زلزلههاست.دیگر از آنبیشتر را ما سراغ نداریم.تازه شدیدترین زلزلههایى هم که در دنیا رخمىدهد،در قسمتى از زمین رخ مىدهد که آن هم باز شاید به آن اعماقزمین نمىرسد،قسمتى از قشر زمین تکانهایى مىخورد که ما احساسمىکنیم.ولى در عالم قیامت،طبق آنچه که از قرآن کریم استفاده مىشوداصلا مساله یک نوع زیر و رو شدن و تکان و زلزلهاى است که نه فقطشامل زمین است بلکه تمام عالم یکسره مىشود.حالا این چگونه استخدا عالم است ولى به هر حال در قرآن هست: «یا ایها الناس اتقوا ربکم انزلزله الساعه شىء عظیم یوم ترونها تذهل کل مرضعه عما ارضعت و تضع کلذات حمل حملها و ترى الناس سکارى و ما هم بسکارى و لکن عذاب اللهشدید» .قرآن خبر داده از یک زلزلهاى که اسمش را گذاشته «زلزله الساعه » یعنى زلزله قیامت،مىفرماید:آن،بزرگ و عظیم است.آن روزىکه آن زلزله را ببینید،مىبینید که دیگر هیچ کس به فکر هیچ کس نیست.
در مقام مثل-چون عواطف مادر خصوصا براى طفل شیرخوارشدیدترین مرحله عطوفت است-در حدى است که اگر مادر[طفل]شیرخوارى آنجا وجود داشته باشد یادش مىرود که طفل شیرخوارىدارد.
کوهها چنان در هم کوبیده مىشوند مثلا مانند گندمى که بخواهندتبدیل به آرد کنند و یا سنگهایى که در کارخانهها تبدیل به پودر مىکنند.
«و بست الجبال بسا فکانت هباء منبثا» این کوهها به صورت غبارهاى پراکندهدر مىآید «و کنتم ازواجا ثلاثه » و شما سه صنف مردم خواهید بود،و شمامردم به سه دسته تقسیم خواهید شد که دو دسته شما اهل نجاتند و یکدسته اهل هلاک «فاصحاب المیمنه ما اصحاب المیمنه و اصحاب المشئمه مااصحاب المشئمه و السابقون السابقون» آن سه نوع و سه صنف به این شکلاست:گروهى اصحاب میمنه هستند.میمنه به دو معناست:یکى بهمعناى یمین است، راست در مقابل چپ.در آیات بعد خواهد آمد:
«اصحاب الیمین و اصحاب الشمال» دست راستىها و دست چپىها.
اصطلاح«دست راستى و دست چپى»در زمان ما پیدا شده ولى البتهاینها به مقصود دیگر و اصطلاح دیگرى است.اصطلاح قرآن هزار ودویستسال قبل از این اصطلاح پیدا شده است. بعد در آن آیه ببینیم کهبه چه عنایت «اصحاب الیمین و اصحاب الشمال» مىگویند،دست راستىهاو دست چپىها،یاران راست و یاران چپ.
اصطلاح جدید که مىگویند«دست راستى و دست چپى»اصطلاحرایجى است که از زمان هگل فیلسوف معروف آلمانى که از بزرگانفلاسفه غرب و دنیا شمرده مىشود رایجشده است. هگل شاگردهاىزیادى داشته و مىگویند روى کرسى تدریسش که ىنشستشاگردانشمعمولا جاهاى مشخصى داشتند،یک عده در دست راست کرسىاشمىنشستند و یک عده در دست چپ.از نظر فکر هم دست راستىها بادست چپىها متفاوت بودند یعنى افکار دست راستىها افکارمعتدلترى بود و افکار دست چپىها افکار تندترى.دست راستىهامحافظهکارانه فکر مىکردند و دست چپىها انقلابى و تند.کم کم این، اصطلاح شد:دست راستىها و دست چپىها.بعد در غیر شاگردهاىهگل هم در هر جامعهاى هر گروهى را که نسبتا محافظهکارانه فکر کند «دست راستى» گفتند و هر گروهى را که انقلابى و تند فکر کند «دست چپى». امروز به سرمایهدارها چون روش سیاسىشان روش محافظهکارانه است مىگویند«دست راستىها»،به کمونیستها کهروششان روش انقلابى است مىگویند«دست چپىها».
ولى عرض کردیم اصطلاح قرآن هزار و دویستسال قبل از اینپیدا شده.قرآن اصحاب الیمین را اهل سعادت مىداند و اصحابالشمال را اهل شقاوت و گروه دیگرى را اختصاصا ذکر مىکند که آنها را«سابقون»(پیشى گیرندگان)مىنامد و آنها هم اهل سعادتند و مقامشاناز اصحاب الیمین هم خیلى بالاتر است.در عین حال قرآن براى همهاینها عظمت قائل استیعنى اگر سابقین بر اصحاب میمنه تقدم دارندخیال نکنید خود اصحاب المیمنه وضعشان وضع کوچکى است.اول بهیک صورت تعظیم و تبجیل دارد: «فاصحاب المیمنه » یک دسته اصحابالمیمنه هستند «ما اصحاب المیمنه » چى هست اصحاب المیمنه ؟یعنى چهمىدانى چى هست؟البته بعد خود قرآن مقدارى از سعادتهاى آنها راتشریح مىکند ولى مقدمتا مىگوید اصحاب المیمنه و چیست اصحابمیمنه «و اصحاب المشئمه ما اصحاب المشئمه ».
گفتیم که«میمنه»به دو معنى است.یکى به معنى راست است درمقابل چپ.یکى هم به معناى همین میمنتى که امروز مىگوییم یعنىیمن و برکت و خیر،که[اصحاب میمنه]در واقع مىشود اصحاب خیر ویمن،و اصحاب مشئمه بر عکس،یعنى اصحاب شؤم،اصحابشئامت، شومها.در واقع این جور مىشود:اصحاب میمنت:میمونها،با سعادتها،اصحاب مشئمه:شومها، بدبختها.«و اصحاب مشئمه وچیست اصحاب مشئمه؟»یعنى کار اینها هم خیلى بزرگ و عظیم است.
درباره این دو گروه فرمود:«اصحاب میمنه،چیست اصحاب میمنه؟
اصحاب مشئمه،چیست اصحاب مشئمه؟»،به«سابقون»که مىرسدحتى کلمه«چیست»را هم برمىدارد: «و السابقون السابقون» اماپیشىگیرندگان همان پیشىگیرندگاناند،یعنى کافى است که مادربارهشان بگوییم«پیشىگیرندگان».اول این سه دسته را ذکر[مىکند وبعد مطالبى] درباره نعیمهاى سابقین و نعیمهاى اهل میمنت وعذابهاى اهل مشئمت-که بعد هم از اهل مشئمه به«اصحاب الشمال»تعبیر مىشود-بیان مىفرماید.
اینجا چون تقسیم سه گانه شده است نه دو گانه،قهرا یک عنایتىدر آن هست.این سؤال مطرح است که چرا قرآن تقسیم را دوگانه نکرد؟
در بعضى جاهاى دیگر هم تقسیم دوگانه شده،مسلم اینجا هم اگرتقسیم دوگانه مىشد صحیح بود ولى چون سهگانه شده است معلوممىشود یک عنایتخاصى به اینها هست.اگر تقسیم دوگانه مىشد اینبود که مثلا بفرماید مردم دو دسته مىشوند:سعدا و اشقیا. مطلبدرست هم بود،هیچ ایرادى هم نداشت کما اینکه در آیات دیگرى درقرآن هست: «اما الذین سعدوا ففى الجنه » ، «فاما الذین شقوا ففى النار» .ولىقرآن خواسته است که سعدا را هم یک تیپ معرفى نکند و به اصطلاحبه یک چوب نراند و بیان کند که سعدا هم در عین اینکه همه سعداهستند ولى آنقدر میانشان تفاوت هست که اینها را ما باید در دو گروهبشماریم،که گروهى را«سابقون»نامیده است و بعد هم مىفرماید: