شهید بزرگوار به سال 1346 در روستای گوراب و در خانواده ای محروم به دنیا آمد. وی در حالی که دوران خردسالی را طی می کرد ، شاهد مشکلات و محرومیت هایی بود که خانواده اش با آن مواجه بودند،تا این که در 8-9 سالگی به دلیل درک دشواری های زندگی. مبادرت به انجام کارهای طاقت فرسا نمود تا اینکه باری از مشکلات عدیده یخانواده اش را به دوش بکشد. سال ها سختی و مشقت در جبهه ی کار و تلاش از او مردی ساخت که به خوبی می توانست حق را از ناحق تشخیص بدهد. این گل از گلستان سادات در سال 1366 با حضور در حوضه ی نظام وظیفه به جبهه ی جنگ حق علیه باطل اعزام شد و به صفوف مجاهئان و مبارزان پیوست و با حضور کوتاهی که در میادین جهاد داشت، رشادت های کم نظیری از خود نشان داد. وی پس از قریب به یک سال مبارزه، در تاریخ 21/1/1367در منطقه ی (پنجوین) کردستان به شهادت رسید، ولی بر اثر آتش سنگین نیروهای بعثی، پیکر مطهرش به دست نیامد. آرامگاه او قلب مومنان و شیفتگانی است که به یاد شهید موسوی و شهدای اسلام و دفاع مقدس می تپد.
شهید سید نصرالله موسوی
مجاهد شهید سید نصرالله موسوی در سال 1344 در روستای گوراب دهستان سوسن از توابع شهر(ایذه) چشم به جهان گشود و با تربیت در خانواده ای ساده و متین روستایی مراحل مختلف رشد روحی و معنوی را طی کرد و در همان جا دوران دبستان و راهنمایی را با موفقیت سپری نمود. وی پس از رسیدن به سن بلوغ به دلیل کمبود امکانات تحصیلی از ادامه ی تحصیل باز ماند و برای کمک به تامین نیازهای زندگی خانواده و به منظور کار و تامین مایحتاج خانواده اش روانه ی شهرستان( ایذه) شد.با توجه به روحیه ی ظلم ستیزی و حق طلبی که در وجود شهید بود، در سنین جوانی به جمع مجاهدین انقلابی پیوست و فعالیت های ضد ژیمی خود را آغازکرد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز به عضویت سپاه در امد،تا در راه حفظ نظام اسلامی گام بردارد. وی در سال 1362 به عنوان پاسدار در جبهه حضور پیدا کرد. همنشینی با شهیدانی،چون : بهروز محمدی، کرمعلی داوریان و سید یار محمد موسوی ونیز فضای حاکم در میدان جنگ، او را از نظر روحی به حد کمال رساند. همین امر باعث شد که ایشان به عنوان الگو در بین دوستانش شناخته شود.
سید نصرالله موسوی پس از سه سال حضور در جبهه و مجاهدت در راه خدا، در تاریخ29/2/1365 طی عملیات (قادر) که به منظورآ زاد سازی حاج عمران انجام شد، به شهادت رسید.
مزار مطهر مین شهید در بهشت آباد شهر ایذه می باشد
خاطراتی از شهید
چند خاطره از شهید نصرالله موسوی را که به خط خود شهید در دفترچه یادداشت کوچکش نوشته است:
- در تاریخ 8/11/64 در حال ماموریت،دشمن ما را زیر تیر بار گرفت. به طوری که فقط صدای ناله و ذکر خداوند عزوجل بود.[شنیده می شد] چندی بعد یکی از برادران به نام (م.ش) تیر کالیبر به زیر قلب او رفته بود به طوری که ناله جان سوز مجروح به گوش می رسید.
- عملیات والفجر 8 در تاریخ 21/11/64 در کنار اروند رود شروع شدو منجر به آزادسازی فاو شد. مبارک باد
- در تاریخ 1/2/65 به حضور مقدس حضرت امام خمینی رسیدیم و خداوند عزوجل می داند چقدر خوشحال شدیم [که] قلبهای ما را روشن کرد. انشاءالله سایه ی پر برکت آن قلب امت را از سر ما کوتاه ننماید.
- بسمه تعالی یا الله یا الله یا محمد یا علی
بعد از عملیات والفجر 8 در تاریخ 15/1/65 در یک عملیات که می خواستیم ضربه ای به دشمن وارد کنیم، قبل از آنکه ما آنها را ببینیم،آنها ما را دیدند، ولی با خواندن یک آیه (و جعلنا...) آنها کور گردیدند، فقط ما را تماشا می کردند و ضربه ای کاری بر جسم دشمن زبون وارد گردید و ما نیز بدون هیچ تلفاتی به پایگاه خود بازگشتیم. لازم به ذکر است که نیروهای دشمن چندین برابر ما بودند. الا بذکر الله [تطمئن القلوب].
- بعد از عملیات والفجر 8 که منجر به آزاد سازی فاو شد،نیروهای غواص به عنوان نیروهای خط شکن، اولین نیروهایی بودند که وارد فاو شدند. یک دستگاه جیپ عراقی را برداشتیم، من راننده بودم بعد از کمی حرکت وارد خیابانی شدیم،به یکباره چند سرباز عراقی با اسلحه که هر کدام یک پتو روی دوش داشتند، جلوی ما را گرفتند و با ادا از سرسختی نیروهای ایرانی شکایت می نمودند. ما چون لباس نظامی سربازان عراقی را بر تن داشتیم ما را با نیروی خودی اشتباه گرفتند. یکی از همر زمان من به زبان عربی مسلط بود شروع به صحبت کردن با آنها کرد. در حالی که آن همرزم با زبان عربی آنها را سرگرم کرده بود، من و دیگر همرزمم قرار گذاشتیم که در یک آن من ترمز بگیرم و او با استفاده از پتوهایی که خودشان داشتند آنها را به اسارت در آورد و همین طور هم شد.
شهید اشکبوس نادری
شهید اشکبوس نادری،در سال 1339 در روستای ده شیخ بخش سوسن از توابع شهرستان ایذه متولد گردید.
در سال 1342 به قریه ی ثریا نقل مکان کرد و از سن هفت سالگی شروع به درس خواندن نمود پس از اتمام دوران ابتدایی جهت ادامه تحصیل به شهرستان ایذه روانه گردید و در سال 1358 دوران راهنمایی را به پایان رسانید.
این جهادگر شهید بعد از اتمام دروس در کار کشاورزی به کمک دیگر اعضای خانواده از این طریق تامین می شد. وی درسال 1358 پس از دریافت مدرک سیکل به کار جوشکاری مشغول گردید.
شهید اشکبوس نادری با شروع انقلاب اسلامی همراه سایر امت حزب الله در تمام صحنه های انقلاب فعالانه حضور داشت و اوایل سال 59 جهت گذراندن دوران سربازی اش در پایگاه نیروی دریایی شهر سیر جان مشغول انجام وظیفه شد ؛ هنوز شش ماه از خدمت مقدس سربازیش نگذشته بود که جنگ تحمیلی آغاز شد. در همان لحظه های اول داوطلبانه به جبهه اعزام شد و در محل کوت شیخ خرمشهر با سایر رزمندگان بر علیه متجاوزان بعثی جنگید و بدین ترتیب ایام سربازی اش به طور داوطلبانه در اکثر جبهه ها به پایان رسانید. پس از اتمام دوران سربازی اش به( ایذه) باز گشت
و مجددا به کار جوشکاری روی آورد.
اوایل سال63 به عنوان جوشکار در جهاد سازندگی استان مشغول گردید و بعد از مدتی با تغییر شغل
از جوشکاری به قسمت مهندسی رزمی رفته و پس از اتمام دوره ی آموزشی رانندگی دستگاهای راهسازی به منطقه جنگی اعزام گردید.
از همرزمان این شهید میتوان از شهیدان: محمد جان محمدی، یعقوب لیموچی ، امیری و حاجع عبدلعلی مرادی نام برد.
این سنگر ساز بی سنگر، در ایامی که در جبهه حضور داشت چندین بار مجروح و شیمیایی گردید
وی از مدتی که در صحنه ی جنگ حضور داشت هر زمان به مرخصی می رفت به خانواده اش سفارش می کرد که مبادا یک لحظه از یاد خدا غافل شوید. مبادا لحظه ای از دعا کردن برای امامت
و امت و ظهور امام زمان (عج) و پیروزی رزمندگان اسلام کوتاهی کنید. چون هر چه داریم از آنهاست.
از افتخارات این شهید عزیز میتوان از حضور فعالانه و شجاعانه ی وی در عملیات هایی چون: بدر، والفجر8 و کربلای یک نام برد. سرانجام در تاریخ 23/11/65 در منطقه ی عملیاتی فاو بر
اثر اصابت ترکش بر پیشانی و دست راست مجروح گردید و درتاریخ 15/2/65 در بیمارستان نمازی شیراز به لقاء الله پیوست.
هم اکنون پل سوسن و نیز خیابانی به این نام مبارک مزین شده است.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد
انشاالله
شهید ابوالمحمد محمودی
شهید ابولمحمد محمودی در سال 1304 در یکی از روستا های دور افتاده به نام (ده کهنه) دهستان سوسن از توابع شهرستان (ایذه) متولد شد.
وی در محیط روستا و در کمال سادگی دوران کودکی خود را پشت سر گذاشت و به همراه پدر به حرفه ی مقدس کشاورزی همت گماشت. از آنجا که روحیه ی خدا جویی ازدوران کودکی در باطن آن بزرگوار ریشه دوانده بود، از همان اوایل فعالیت امام خمینی(ره) پیگیری مساﺋل اجتماعی بود.
دو سال از پیروزی انقلاب نگذشته بودو در حالی که شهید محمودی و سایر آزادگان ایران
از این پیروزی شادمان بودند،این بار استکبار جهانی دستان خود را ازآستین عراق به سوی
منافع ملت ایران دراز کرد. او از عواقب حضوربیگانگان آگاه بود، از همین رو با توجه به روحیه ی مبارزه طلبی که داشت و نیز با لبیک به فتوای پیشوای خویش امام خمینی(ره)فرموده بودند: (جبهه رفتن برهر کاردیگری مقدم است) دست از کار کشید وبه
جمع بسیجیان از خود گذشته پیوست تا تداعی گر آیه در ذهن جوانان باشد. وی به دلیل اخلاق خوب و سن بالایی که داشت. توانست روحیه ظلم ستیزی را بین بسیجیان افزایش دهد.
شهید محمودی به تاریخ18/8/1361 در عملیات و الفجر که هدف این عملیات انهدام نیرو های دشمن و آزاد سازی نوار مرزی بود، در منطقه ی جنوب جزیره ی (مجنون)در درگیری به نیرو های دشمن شهید شدو تا کنون جسد آن بزرگوار به خانواده اش نرسیده است.
وصیت نامه شهید ابولمحمد محمودی
(ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عندریهم یرزقون)؛
گمان مبرید آنان که در راه خدا کشته شدند مرده اند، بلکه زنده اند و نزد خدایشان روزی میخورند.
با سلام و درود بر پیغمبر اکرم(ص)و خاندان او و با درود بررهبرکبیر انقلاب اسلامی
امام خمینی و سلام و درود بر ملت شهید پرور با سلام و درود به ارواح پاک شهیدان
راه خدا از صدر اسلام تا کربلای ایران این جانب ابوالمحمد محمودی از روستای بخش سوسن توابع شهرستان ایذه در مورخه18/8/61 از طرف بسیج مسجد سلیمان با تمام شورو شوق اعزام به جبهه اسلام شدم و لبیک گویان به پیام امام امت آن امام عزیز خمینی بت شکن تا در جبهه حق علیه صدام، صدامیان کافر دوش به دوش برادران رزمنده بجنگم
به توفیق خداوند بزرگ و با یاری امام زمان و با امدادهای غیبی تا اینکه آن بعثیان مزدور
به یاری خداوند توانا هرچه زودتر شکست دهیم؛ تا خود را به کربلای حسینی برسانیم و نه تنها با کافراان بعثی بجنگیم،بلکه با تمام ابر قدرت ها در جنگ هستیم و با یاری خداوند تبارک تعالی تمام دشمنان اسلام با شکست روبرو می شوند.و پیروزی از آن سپاه اسلام است. برادران و خواهران مسلمان متعهد و همیشه در صحنه گوش به فرمان آن رهبر عظیم الشأن باشد. برادران و خواهران،به ویژه فرزندان عزیز برای اسلام و برای قرآن درموقع حساس دفاع نمایید؛ خصوصا در این جنگ تحمیلی که واقعا جنگ سرنوشت سازاست و همه ی ما وظیفه داریم که در راه خدا با دشمنان اسلام و انقلاب اسلامی بجنگیم،تا این که خدا از ما راضی شود و در برابرخون شهیدان راه خدا از صدر اسلام تا جنگ تحمیلی دین
خود را ادا کرده باشیم. در پایان از برادران و خواهران و فرزندانم و همسرم خداحافظی می کنم. توفیق اسلام و مسلمین را از درگاه خداوند متعال خواستارم.
شهید سید جهانگیر موسوی راسته
شهید سید جهانگیر موسوی راسته به سال 1344 در روستای(ثریا)ی دهستان سوسن از توابع شهرستان (ایذه) در خانواده ای که از سادات مذهبی و دوستدار اهل بیت بودند، چشم
به جهان گشود.
جهانگیرکودکی آارام و دوست داشتنی بود و با اخلاق خوب خود همه ی اطرافیان را مجذوب خود می کرد. اعضای خانواده نیز به وی علاقه ی زیادی داشتند و از همان دوران کودکی او را به مذهب و اعتقادات دینی نزدیک میکردند؛ او نیز در این راه از انجام واجبات خود دریغ نمی کرد. وی اخلاق نیکی داشت؛ به طوری که همسایگان در برخورد و حرکاتش تعجب می کردند. او دارای هوش و استعداد خاصی بود؛ به همین دلیل در شش سالگی به مدرسه رفت و همیشه جزء بهترین شاگردان بود.
وی برای ادامه تحصیل به شهر ایذه عزیمت نمود؛ چرا که مردم زادگاهش از داشتن مدرسه
محروم بودند.
شهید موسوی در مدتی که در شهرستان بود. از خانواده ی خویش غافل نبود و با فرا رسیدن تعطیلات تابستانی نزد خانواده ی خویش باز می گشت تا در امر کشاورزیو دامداری به پدر و دیگر اعضای خانواده اش کمک کند و در کنار تحصیل این وظیفه خطیرش را نیز به نحو احسن ایفا نماید.
شهید موسوی تا کلاس سوم راهنمایی تحصیل کرد که آن زمان با شروع جنگ تحمیلی مصادف بود. از همین رو شهید چند بار جهت اعزام به جبهه به بسیج مدارس و بسیج عمومی مراجعه کرد؛ ولی به انجام این کار موفق نشد. لذا به صورت داوطلب، برای
انجام خدمت مقدس سربازی اسم نوشت؛