مقدمه
اکنون زمان آن فرا رسیده است که به اصل عدم مداخله در امور داخلی، آنگونه که در زمینه تلاشهای غیر قهری بمنظور تاثیر گذاشتن بر سیاستهای داخلی دیگر کشورها به کار گرفته میشود،نگاهی تازه بیفکنیم.از وجود این اصل و هنجار بسیار دم زده میشود و معمولا چنین انگاشته میشود که عدم مداخله بیشتر یک تکلیف حقوقی است تا رویهای حاکی از نزاکت یا هدف آرزو مانند.
«قاعدهء»عدم مداخله در سیاست داخلی دیگر کشورها یکی از اصول اعتقادی حکومتها،پژوهشگران و سازمانهای بین المللی،را تشکیل میدهد، ولی علیرغم تبلیغ مداوم این اصطلاح در مباحثات بین المللی،هنوز چگونگی کابرد این اصل در زمینه رفتار غیر قهری به اندازهء کافی روشن نیست.
مقالهء حاضر تاثیر عدم مداخله را در ارتباط با حمایت غیر قهری از جنبشهای سیاسی،احزاب سیاسی یا نامزدهای انتخاباتی در دیگر کشورها مدنظر قرار داده و توجه خود را بر دو مسأله،که در زمان حاضر حائز اهمیت است متمرکز میسازد.نخستین مسأله،تأمین هزینه مبارزات انتخاباتی کاندیدها در دیگر کشورهاست:آیا ارسال پول از سوی یک دولت برای تاثیر گذاشتن بر مبارزات سیاسی در کشور دیگر نقض حقوق بین الملل محسوب میشود؟مسالهء دوم، استفاده از اهرم اقتصادی برای مقاصد سیاسی است:آیا حقوق بین الملل دولتها را از اجرای سیاستهایی که بر تجارت،کمک،یا دیگر روابط اقتصادی اثر میگذارد و هدف از آن تحت تاثیر قرار دادن نتیجهء روند سیاسی داخلی کشور دیگری است منع میکند؟
درک قاعدهای که این قبیل اشکال مداخله غیر قهری در سیاست داخلی دیگر کشورها را منع کند بسیار دشوار است چرا که روش عملی دولتها به طرز بارزی از این قاعده فاصله دارد.دو ابرقدرت با استفاده از همین تکنیکها در جهت افزایش شانس نیروهایی که آنها را موافق منافع و ایدئولوژی خود میدانند،برای اعمال نفوذ در جهان سوم به رقابت برمیخیزند.
بدین ترتیب،اتحاد شوروی در بخشهای مختلف جهان به پشتیبانی از احزاب مارکسیست-لنینیست و سایر احزاب سیاسی میپردازد،و ایالات متحده نیز با استفاده از روشهای آشکار و پنهان سعی در کمکرساندن به گروههایی دارد که به نظر خودش از حیث ارزشها هوادار دمکراسی،و از حیث جهتگیریها هوادار غرب هستند.هر دو ابرقدرت همچنین از اهرم اقتصادی برای تاثیر گذاردن بر سیاستهای داخلی آمریکای مرکزی،جنوب آفریقا و دیگر نقاط جهان استفاده میکنند.اما ابرقدرتها تنها دولتهایی نیستند که برای اعمال نفوذ سیاسی در ماورای مرزهای ملی تلاش میکنند. کشورهای کوچک و متوسط نیز غالبا بنا به دلایل جغرافیایی،تاریخی یا امنیتی علاقهء شدیدی به مسائل سیاسی داخلی دیگر دولتها دارند.تعدادی از همان دولتهایی که مورد توجه ابرقدرتها هستند،سعی دارند بر تحولات سیاسی در آنسوی مرزهایشان چه در منطقهء جغرافیایی خود و چه در بقیهء مناطق جهان تاثیر گذارند.درواقع دولتهای کوچک گهگاه تلاش کردهاند که به انتخاب یا انتخاب مجدد نامزدهای مورد نظرشان در ایالات متحده و دیگر دمکراسیهای بزرگ کمک کنند.در میان قدرتهای بزرگ کشورهای اروپای غربی نه تنها در امور سیاسی مستعمرات سابق خود مداخله نمودهاند بلکه به احزاب سیاسی تلاش در به قدرت رسیدن دارند یاری رساندهاند.الگوهای اعمال نفوذ سیاسی در ماورای مرزهای ملی در کلیهء دستهبندیهای عقیدتی،اقتصادی و منطقهای از دولتها وجود دارد
این الگوها نشان میدهد که شکافی نسبتا جدی میان آنچه که از دیدگاه کلی پیرامون اصل عدم مداخله منتج میشود،و آنچه دولتها عملا انجام میدهند،وجود دارد.تلاش برای اثبات محتوای قاعدهء فرضی عدم مداخله از طریق به آزمون کشیدن فرضیههای آزمایشی در برابر رفتار شناخته نشده دولتها همانقدر مشکل است که بخواهیم نظریههای مربوط به مقررات عبور بیمبالات در خیابانهای نیویورک را با مشاهدهء نحوهء رفت و آمد پیادگان در وسط شهر مانهاتان ثابت کنیم.وقتی میگوئیم این قاعده-اگر این اصطلاح مناسبی باشد-ظاهرا به دفعات بسیار نقض شده است،منظورمان چیست؟
البته انحراف از یک هنجار،لزوما خصلت الزامآور بودن آن هنجار را از لحاظ حقوقی مخدوش نمیسازد،ولی استمرار نوعی رفتار که با هنجار مزبور سازگاری نداشته باشد،این فرضیه را که دولتها از لحاظ حقوقی خود را موظف به رعایت هنجار مزبور میبینند،دستکم تا حدودی متزلزل میسازد. اگر بتوان نشان داد که دیگر دولتها به دولت خاطی اعتراض نموده و مجازاتهایی علیه آن وضع میکنند،در این صورت وجود انحراف کمتر مشکل آفرین خواهد بود ولی اینهم ملاک روشنی نیست:هرچند اعتراضات شفاهی علیه مداخله به حد کافی رایج است،ولی خود اعتراضکنندگان نیز اغلب گرفتار همین رفتار هستند و نشانههای چندانی دردست نیست که دال بر تلاش برای مقابله با موارد تخطی از طریق وضع جریمه یا درخواست جبران باشد.
مقالهء حاضر به جستجوی برخی از اختلافات آشکاری خواهد پرداخت که بین این قاعدهء مشهور و رفتار عملی دولتها وجود دارد و اهمیت حقوقی بالقوهء این اختلافات را مورد بررسی قرار خواهد داد.
بخش اعظم نوشتههای محققانهای که در باب مداخله در امور داخلی نوشته شده است،معطوف به گونههای قهرآمیز نفوذ میباشد.در واقع،تا قرن بیستم دیدگاه رایج بر این پایه بود که مفهوم مداخله از نظر بین المللی تنها ناظر به کاربرد یا تهدید به کاربرد زور علیه دولت دیگر است و به شیوههای ضعیفتر ربط پیدا نمیکند.بحث همچنان پیرامون قانونی بودن کمک خارجی به شورشهای مسلحانه دور میزند،و تصمیم اخیر دیوان بین المللی دادگستری مبنی بر محکومیت ایالات متحده از بابت کمک به نیروهای ضد انقلاب نیکاراگوئه در جریان مخالفت مسلحانهء آنان با دولت این کشور نیز به جای فرو نشاندن مناقشه،بدان دامن زده است.از آن طرف،اعمال غیر قهرآمیز نفوذ بتدریج که شیوههای سنتی مداخله(به علت ایجاد خطرات فزاینده و محکوم بودن از نظر حقوقی)جذابیت خود را از دست میدهد،دولتها به روشهای غیر قهرآمیز برای تشویق دگرگونیهای سیاسی در کشورهای دیگر روی میآورند.
بسیاری از دولتها،در یک زمان هم اعمالکننده و هم پذیرندهء نفوذ هستند.همین تغییرپذیری و دوگانگی نقشهاست که موجب میشود دولتها در این زمینه که منافع ملی آنها کجا و چگونه با احترام به اصل عدم مداخله سازگاری پیدا میکند،دیدگاه روشنی نداشته باشند.
مرز میان نفوذ قهرآمیز و غیر قهرآمیز همیشه آشکار نیست.در بسیاری از موارد این دو شیوه دست در دست هم پیش میروند بطوری که عملیات شبه نظامی پنهان برنامههای سیاسی دولت اعمال کنندهء نفوذ را تکمیل میکند،یا بالعکس.
درک قاعدهای که مداخلات غیر قهری در سیاست داخلی دیگر کشورها از جمله پشتیبانی از جنبشها،احزاب و نامزدهای انتخاباتی، یا استفاده از اهرم اقتصادی برای رسیدن به هدفهای سیاسی را منع میکند بسیار دشوار است زیرا روش عملی دولتها به گونهای بارز با این قاعده مغایرت دارد.
کاربرد زور بمنظور محروم ساختن ملتها از هویت ملیشان،به معنی نقض حقوق غیر قابل انتقال آنها و زیرپا گذاشتن اصل عدم مداخله است.
بعضی از دولتهای اعمالکنندهء نفوذ در سالهای اخیر بخشی از برنامههای سیاسی خود را از حالت مخفی بیرون آورده و از محلهای آشکار استفاده نمودهاند.آنها ضمنا این حق را که همچنان به اجرای عملیات سیاسی پنهان و آشکار بپردازند برای خود محفوظ میدانند.
ایالات متحده امریکا بهیچوجه تلاش برای اثرگذاری بر تحولات سیاسی در دیگر کشورها را، حتی با توسل به ابزارهای پنهان،مردود نمیشمارد و مدعی است که اعمال نفوذ آشکار در جریانهای سیاسی خارجی با حقوق بین الملل سازگاری دارد.
هنجار عدم مداخله را باید به نحوی صورتبندی کرد که همهء فعالیتهای سیاسی را که از نظر نظام حقوق بین الملل مردود است در برگیرد.در این صورت بنحوی باید به اصل عدم مداخله و نیز روش عملی دولتها،هر دو،توجه داشت.
سیاسی،بیشازپیش شایستهء توجه محققانه است.به تدریج که شیوههای سنتی مداخلهء قهرآمیز جذابیت خود را(به واسطهء خطرات فزاینده و نیز محکومیت حقوقی آن)از دست میدهد،دولتها توسل به شیوههای غیر قهرآمیز برای تشویق دگرگونی سیاسی در دیگر کشورها را در مواردی که منافعی برایشان دارد مناسب یافتهاند.از آنجا که کاربرد شیوههای غیر قهرآمیز اعمال نفوذ احتمالا به جای منسوخ شدن رشد خواهد کرد،لذا بررسی قانونی بودن یا نبودن این شیوهها اهمیت بیشتری مییابد.
خط فاصل میان نفوذ قهرآمیز و غیر قهرآمیز که موضوع بحث این مقاله را تشکیل میدهد،همیشه آشکار نیست.در بسیاری از موارد جدید،این دو شیوه دست در دست هم پیش رفتهاند بهطوری که عملیات شبه نظامی پنهان، برنامههای سیاسی دولت اعمالکننده نفوذ را تکمیل کرده است یا بالعکس. کمک پنهانی ایالات متحده به گروههای مخالف حکومت نیکاراگوئه و نیروهای موجود در آنگولا و دیگر مناطق،دارای هر دو مؤلفه سیاسی و شبه نظامی بوده (به تصویر صفحه مراجعه شود) است.
در جمهوری دومینیکن و گرانادا نیز در پی عملیات آشکار نظامی،توجه زیادی به ایجاد یک سلسله نهادهای سیاسی مبذول شد که از نهادهای سیاسی دولت اعمالکننده نفوذ الگو گرفته بودند.بهعلاوه،حتی در حالتی که دخالت عمده دولت اعمالکننده نفوذ بیشتر خصلت سیاسی دارد تا نظامی یا شبه نظامی،طرف دریافتکننده کمک ممکن است خود درگیر شورش مسلحانه، تروریسم یا تهیه مقدمات یک کودتای خشونتبار باشد(یا اگر طرف دریافت کننده یک دولت باشد،ممکن است برای سرکوب جبهه سیاسی مخالف به نیروهای نظامی خویش متوسل شود).در چنین مواردی،ممکن است منابعی که برای مقاصد سیاسی در نظر گرفته شده است،به سمت برنامههای نظامی یا شبه نظامی طرف دریافتکننده کمک منحرف شود،یا دستکم دریافتکننده را قادر سازد که حجم بیشتری از منابع خود را به چنین برنامههایی اختصاص دهد.بهعلاوه،قطع نظر از اهداف اولیه یا نهایی دولت اعمالکننده نفوذ، حمایت غیر نظامی این دولت،خواه ناخواه احتمال موفقیت(یا شکست)یک شورش یا کودتای نظامی داخلی را افزایش خواهد داد.بهطور مثال،با وجود انکار دولت نیکسون در مورد مداخله مستقیم در کودتای شیلی که منجر به سرنگونی سالوادور آلنده و روی کار آمدن پینوشه شد،بیشک مداخله دراز مدت ایالات متحده در برنامههای سیاسی ضد آلنده،در ایجاد فضایی که کودتا در آن امکان موفقیت یافت،سهم داشت.
علیرغم دشورایهایی که زمینه تعریف و جدا ساختن این دو مفهوم وجود دارد،گونههای قهرآمیز و غیر قهرآمیز اعمال نفوذ آن اندازه با هم تفاوت دارند که برخوردهای حقوقی متفاوت با آنها امری مجاز باشد.قضاوت درباره فعالیتهای قهرآمیز یقینا باید براساس بند 4 از ماده 2 منشور ملل متحد صورت گیرد که مقرر میدارد دولتها«در روابط بین المللی خویش از تهدید یا کاربرد زور علیه...استقلال سیاسی»دیگر دولتها«خودداری نمایند».برعکس، اقدامات غیر قهرآمیز مستقیما تحت پوشش بند 4 از ماده 2 قرار نمیگیرد. البته مفهوم«استقلال سیاسی»در این بند،با اصل عدم مداخله مناسبت دارد. در صفحات بعدی،جابهجا مقایسههایی در مورد اصول حقوقی حاکم بر کاربرد زور بعمل میآید تا بدینوسیله مسائل مربوط به نفوذ سیاسی غیر قهرآمیز روشنتر شود.در هر مورد از چنین مواردی آنچه اهمیت دارد این است که تفاوتهای موجود میان زور و عدم زور را فراموش نکنیم و به خاطر داشته باشیم که توجه ما معطوف به مفهوم دوم است.
مقاله حاضر مدعی وجود یک هنجار الزاماور از نظر حقوقی در زمینه عدم مداخله است که برخی از انواع نفوذ سیاسی غیر قهرآمیز را نیز زیر پوشش میگیرد ولی البته دامنه شمول این هنجار به وسعتی که اغلب پنداشته میشود نیست.از آنجا که دولتها پذیرا و در واقع مشوق برخی از انواع فعالیتهای سیاسی در ماورای مرزهای ملی خود هستند لذا نمیتوان گفت که حقوق بین الملل همه انواع مداخله در امور سیاسی داخلی را که موضوع این مقاله است منع میکند.از سوی دیگر،موضعی نیز که براساس آن مداخله در امور داخلی تنها در صورتی که متضمن کاربرد یا تهدید به زور باشد غیر قانونی شناخته میشود،بیش از حد تنگنظرانه است،چرا که جامعه بین المللی فقط برخی از اشکال مداخله غیر قهرآمیز را از نقطهنظر قانونی غیر مجاز میداند. تعریف سنتی مداخله به عنوان«دخالت تحکمآمیز»ی که به«تابع قرار گرفتن اراده»یک عنصر حاکم در برابر اراده عنصر حاکم دیگر منجر شود هم رضایت بخش نیست،زیرا برخی از شیوههای ظریف اعمال نفوذ سیاسی میتواند به اندازه اشکال خامتر سلطه موثر باشد و نیز اصطلاح مجرد«اراده حاکمه»دولت هدف اعمال نفوذ،معمولا بیش از آنکه به تجزیه و تحلیل کمک کند،موجب پیچیدگی آن میشود.
اصل عدم مداخله را باید باردیگر به نحوی صورتبندی کرد که تمامی انواع فعالیتهای سیاسی را که از نظر نظام حقوق بین الملل مردود است، در برگیرد.شیوه این صورتبندی مجدد باید به اصل عدم مداخله و رویه عملی دولتها هر دو،یعنی هم به رفتار عملی دولتها و نحوه واکنش دیگر دولتها به این اقدامات،و هم به عناصر حقوقی اصلی که برانگیزنده این اقدامات و واکنشهاست توجه داشته باشد.از جمله برجسته ترین این عناصر،اصول بین المللی در زمینه حقوق بشر است که تضمینکننده حق مشارکت سیاسی برای مردم هر کشور میباشد.براساس این صورتبندی جدید از اصل عدم مداخله،اقدامات یک دولت که مردم کشور دیگری را از اعمال آزادانه اختیار سیاسی خویش محروم میسازد،به معنی نقض یک تکلیف حقوقی بین المللی است.البته با تاسف باید گفت که دولتها گاهی حتی این معیار محدود و مشخص را نیز زیرپا میگذارند.
بخش اول این مقاله با بررسی متونی که اصل عدم مداخله را به عنوان یکی از اصول حقوق بین الملل اعلام میکند،به معرفی مضامین مربوط به اصل عدم مداخله و روش عملی دولتها که در سراسر مقاله حاضر مکررا مورد اشاره قرار خواهد گرفت،اختصاص دارد.