در داستان های اسلامی اصحاب کهف عدهای خداپرست بودند که پیش از اسلام در زمانهٔ پادشاهی کافر با نام دقیانوس زندگی میکردند و ایمان خود را مخفی نگاه میداشتند. اینان سرانجام از جبر حاکم روزگار به ستوه آمده همراه سگ خود به غاری رفتند. چون به غار رسیدند. خواب ایشان را در ربود پس حدود سیصد سال به خواب اندر همی بودند. و سگ ایشان بر در غار چنان بود که گویی بیدار است. پس از سیصدسال چون برخاستند خود پنداشتند که چند ساعتی بیش نخفتهاندی. چون به شهر شُدند همه چیز را دیگرگونه یافتند. سرانجام به غار بازگشته و دیگر اثری از ایشان یافت نشد. مردم بر فراز غار آنها مسجدی ساختند.داستان ایشان نسبتاً بهتفصیل در قرآن آمدهاست[۱]
در بعضی روایات مرتبط با امام زمان شیعیان آمدهاست که «اصحاب کهف» رجعت کرده از یاران وی در آخر الزمان و هنگام ظهور خواهند بود.
از آیات قرآن چنین برداشت میشود که اصحاب کهف و رقیم جوانمردانی بودند که در جامعهای مشرک و بتپرست زندگی میکردند.
چیزی نگذشت که دین توحید در آن جامعه به گونهای خصوصی و غیر علنی راه پیدا کرد و این جوانمردان به آن ایمان آوردند.
مردم آنان را به باد مسخره و اعتراض گرفتند، زندگی را بر آنان سخت گرفتند، به عبادت بتها و ترک دین توحید مجبورشان کردند و هر کس را که بر دین توحید و مخالفت با کیش ایشان اصرار میورزید، به بدترین وجهی به قتل رساندند.
قهرمانان این داستان افرادی بودند که با بصیرت به خدا ایمان آوردند. خداوند نیز هدایتشان کرد و معرفت و حکمت به آنان بخشید. آنان نیز جز از خدا از هیچ چیز دیگر باک نداشتند و از آینده نهراسیدند. لذا آنچه را به صلاح خود میدیدند بی هیچ واهمهای انجام دادند.
آنان در ردّ گفته های قوم خود قیام کردند و گفتند:«پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین است. ما هرگز غیر از او معبودی را نمیپرستیم. اگر شما معبودهایی جز خدا را انتخاب کردهاید چرا دلیل روشنی برای خدایی آنان نمیآورید؟ مگر اعتقاد بدون دلیل و برهان ممکن است؟!»
این جوانمردان موحد تا آنجا که در توان داشتند بر زدودن زنگار و شرک از دلها و نشاندن نهال توحید در قلبها کوشیدند، امّا غوغای بت و بت پرستی، نغمههای توحید را در گلوهایشان خفه کرد. آنان نیز ناچار برای نجات خویش و یافتن محیطی آمادهتر، تصمیم به هجرت گرفتند، به این امید که خداوند متعال رحمتش را بر آنها بگستراند و دری بر آرامش و آسایش بگشاید.
آنان داخل غاری شدند و دست نیاز به درگاه خدا دراز کردند و گفتند:«بارالها! تو در حق ما به لطف خاص خود رحمتی عطا فرما و برای ما وسیله رشد و هدایت کامل مهیا ساز.»
خداوند نیز دعایشان را مستجاب کرد و آنان را مدتی دراز (سیصد و نه سال) در خوابی سنگین فرو برد. آنگاه دوباره زنده و بیدارشان کرد. آنان که نمیدانستند این همه سال در خواب بودهاند، فردی را از میان خودشان مأموریت دادند و گفتند:«با احتیاط به شهر برو و غذایی تهیه کن. مواظب باش تو را نشناسند زیرا اگر از وضع ما آگاه شوند یا ما را به قتل میرسانند یا به آئین خود باز میگردانند.»
آن مرد وارد شهر شد امّا منظره شهر را بر خلاف آنچه به خاطر داشت مشاهده کرد. مردم نیز غیر از مردمی بودند که میشناخت. او سرانجام پرده از روی اسرار برداشت. ماجرا در شهر منتشر شد و جمعیت انبوهی به سوی غار حرکت کردند تا واقعیت را با چشمان خود ببینند.
آنان بقیه اصحاب کهف را نیز به چشم خود دیدند و دریافتند که او راست گفته است. اصحاب کهف بعد از بیداری، چندان زنده نماندند و پس از مدتی از دنیا رفتند.
اصحاب کهف دقیقا چند نفرند؟
در مواجهه ابتدایی با آیاتی که بیانگر داستان اصحاب کهف است، چنین به نظر می رسد که قران در بیان تعداد دقیق این افراد، بیان صریحی ندارد، اما اگر مفسر، علامه طباطبایی باشد، البته از دل همین ایات به ظاهر مبهم، آنچه را که دیگران درنیافته اند، درخواهد یافت.
داستان اصحاب کهف، یکی از سه پرسشی بود که یهود به مشرکین یاد دادند تا از رسول اکرم صلی الله علیه و اله بپرسند، تا به این وسیله ادعای نبوت آن حضرت را مورد آزمایش قرار دهند.
امام صادق علیه السلام فرمود: سبب نزول سوره کهف این بود که قریش سه نفر را به قبیله نجران فرستادند تا از یهودیان آن دیار مسایلی را بیاموزند و با آن رسول خدا صلی الله علیه و آله را بیازمایند و آن سه نفر نضر بن حارث بن کلده و عقبهَ بن ابی معیط و عاص بن وائل سهمی بودند. این سه نفر به سوی نجران رفتند و جریان را با علمای یهود در میان گذاشتند؛ یهودیان گفتند: سه مسأله از او بپرسید اگر آن طور که ما می دانیم پاسخ داد در ادعایش راستگو است. گفتند: آن مسایل چیست؟ جواب دادند که از احوال جوانانی بپرسید که در زمانهای قدیم بودند و از میان مردم خود غایب گشتند و در مخفی گاه خود خوابیدند، چقدر خوابیدند؟ و تعدادشان چند نفر بود؟ و از غیر جنس خود ، چه چیزی همران آنان بود؟ و داستانشان چه بود؟ فرستادگان قریش به مکه برگشتند و آن مسایل را مطرح کردند.
2 از سیاق آیات قرآن کریم می توان فهمید که قصه اصحاب کهف میان مردم در گذشته به صورت اجمالی مطرح بوده است، چنان که قرآن کریم می فرماید: «اَمْ حَسِبْتَ اَنّ اَصْحَابَ الْکَهْفِ وَالْرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیَاتِنَا عَجَباً
آیا گمان کردی اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ما بودند؟!.
3 هم چنین آیات قرآن کریم دلالت دارد که در کیفیت داستان اصحاب کهف به خصوص در تعداد آنها، بین مردم آن زمان اختلاف وجود داشته و قرآن کریم قول صحیح و نظر حق را بیان کرده است چنانکه میفرماید: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نباءهم بالحق...»[ ما داستان آنان را برای تو به حق بازگو میکنیم...» این آیه دلالت دارد که خداوند قول صحیح را در تعداد آنان ذکر فرموده و باز در آیه دیگر میفرماید: « قل ربی اعلم بعدّتهم ما یعلمهم الاقلیل....؛ [] بگو: «پروردگار من از تعدادشان آگاهتر است، جز گروه کمی تعداد آنها را نمی دانند....». در این آیه نیز خداوند به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دستور می دهد که در باره عدد اصحاب کهف، صحیحترین نظریه را اعلام کند و آن این که خدا به عدد آنان داناتر است، از تعبیر در آیه مذکور فهمیده می شود که آن عده قلیل که به تعداد اصحاب کهف علم داشتند از اهل کتاب بوده اند.
4 بنابراین، با توجه به نکات مذکور، اگر قرآن کریم، نظریه صحیح و حق را که نظر خودش بود نقل می کرد، با توجه به این که آنها میخواستند پاسخ مطابق علم آنان باشد، به طور یقین قول پیامبر که همان نظریه حق می باشد را تکذیب می کردند و نسبت جهل به آن حضرت می دادند و از طرفی، اگر قرآن کریم، تنها نظریه آن ها را نقل می کرد که البته خلاف واقع و بیاساس بود بعدها به عنوان نظریه قرآن معروف میشد و آثار و پیآمدهای منفی در پی داشت که ساحت مقدس قرآن کریم از آن منزه و مبراست. به همین دلیل، قرآن کریم ابتدا نظریه آن ها ( مردم) را به عنوان تردید بیان کرده و سپس به عنوان «رجم به غیب» بیاساس بودن آن را روشن ساخته تا آنان بدانند که قرآن کریم از نظریه آنها خبر دارد و سپس قول حق و نظریه صحیح را بیان داشت