اثبات خدا
در نوع اول، خدا از طریق برهان نظم و برهان علّی یا جهان شناختی اثبات می شود، بدین معنی که چون نظم در جهان وجود دارد، پس این نظم نیازمند ناظم است، یا اگر سلسه ی حوادث جهان را از جهت علت و معلولی آنها دنبال کنیم، به ناچار باید به وجود علت العلل یا علت اولی معترف شویم. آشکار است که پایه ی هر دوی این استدلال بر یقین داشتن به وجود جهان خارج متکی است، امری که با روش دکارت در تأملات ناسازگار است. هرآینه شکی در این بنیان بیفتد، این شک به وجود صانع و ناظم و علت العلل نیز سرایت خواهد کرد.
از همین روست که دکارت به نوع دوم اثبات خدا روی می آورد و آن اثبات خدا از طریق برهان وجودی است که در تأمل سوم و پنجم بازتاب یافته است.
استدلال دکارت بر وجود خدا در تأمل سوم و پنجم را می توان به صورت گزاره های زیر خلاصه کرد:
مقدمات:
1- من می اندیشم، پس من هستم.
2- من موجودی متناهی و ناکاملم .
3- هر چیزی را که با وضوح و تمایز کامل ادراک کنم، کاملاً حقیقت دارد.
4- علت فاعلی و علت تامه دست کم باید به اندازه ی معلولش مشتمل بر واقعیت باشد.
5- من مفهوم خدا را به عنوان جوهری نامتناهی و کامل با وضوح و بطور متمایز در خود می یابم.
استدلال و نتیجه:
- پس من که متناهی ام نمی توانم علت ایده ی خدا باشم و لزوماً باید خدائی وجود داشته باشد که این ایده را در من نهاده است. پس خدا وجود دارد.
- ضرورت کمال مطلق آن است که وجود هم داشته باشد چه اگر چیزی وجود نداشته باشد کامل نیست. پس خدا وجود دارد.
به طور مختصر وجود خدا از نظر دکارت اینگونه اثبات شده است. اما اینکه چه ایراداتی و چه تناقضاتی در این میان وجود دارد و دلایل دکارت در این رابطه چیست خود بحثی دیگر است.
معنایى که براى فطرى بودن معرفتخدا بیان شد در واقع، از رابطهى وجودى انسان با آفرینندهى هستى بخش، حکایت مىکند و چنین شناختى از آفریدهاى که استعداد درک آن را داشته باشد جدا شدنى نیست و از این رو تعبیر «فطرى» در مورد آن کاملا صدق مىکند. چنین شهودى نه تنها به اصل «وجود» آفریننده تعلق مىگیرد بلکه به همهى شؤون رابطهى مذکور در بالا و از جمله «ربوبیت» نیز تعلق مىگیرد، چنانکه استعمال کلمهى «رب» در آیهى میثاق، شاهد آنست، یعنى در این شهود هم وجود خدا و هم ربوبیت او ثابت مىشود. و اگر چنین رابطهى وجودى بین انسان و موجود دیگرى وجود مىداشت مورد شهود قرار مىگرفت پس این معرفتبه «وحدت و یگانگى خدا» نیز تعلق مىگیرد، و به همین جهت است که عذرى براى شرک، باقى نمىگذارد.
دو تقریر عامیانه براى برهان نظم الف - جهان از نظر نظم و هماهنگى اجزاء خود شبیه مصنوعات بشرى مانند خانه و کشتى است و لذا باید مانند مشابه خود ( مصنوعات بشرى ) صانع دانا و توانائى داشته باشد .
ب - تجربه و آزمون ثابت کرده است که نظم در صنایع انسانى , بدون دخالت عقل وشعور پدید نمى آید .
و هیچ گاه خانه اى و یا کارخانه اى و یا شهر و کشتى بدون دخالت آگاهى و توانائى صورت پذیر نیست .
آنگاه از طریق تماثل انگارى میان طبیعت و مصنوعات انسانى باید در نظام جهان دخالت شعور را ضرورى دانست .
این دو نوع تقریر از برهان نظم چه بر اساس تشابه و چه بر اساس تماثل ,از تقریرهاى بس نارسا و عامیانه است که در غرب رواج داشته و آن نیز معلول فقدان یک مکتب جامع در الهیات بوده است .
در حالى که برهان نظم ارتباطى با هیچ یک از این دو تقریر ندارد , بلکه برهانى صد در صد عقلى و منطقى است , و عقل پس از یک محاسبه با قاطعیت حکم مى کند که ارتباطى منطقى و علمى میان نظم و دخالت عقل و شعور موجود است و هرگز نظم بدون دخالت عقل پدید نمى آید .
1 - جهان در پوششى از نظام فرو رفته است .
مشاهدات عینى و نتائج تمام علوم طبیعى و فلکى ثابت مى کند که نظام شگرف و خیره کننده اى بر این جهان حکمفرما است .
و از کوچکترین ذرات این جهان ( اتم ) باساختمان پیچیده اش گرفته , تا منظومه هاى بزرگ آسمان تا آنجا که مى شناسیم و از آن آگاهیم همگى در پوشش نظام دقیق و کاملا حساب شده اى قرار گرفته اند و این مطلبى است که دانشمندان تمام رشته هاى علوم طبیعى و فلکى و نجومى آن را تصدیق مى کنند .
این همان مقدمه نخست است که در اثبات آن از حس و نتائج علوم تجربى کمک مى گیریم .
در اینجا نقش حس و نتائج علوم تنها اثبات اصل نظم در طبیعت و جهان ماده است , و از این مرحله گام فراتر نمى نهد .
و اما آفریننده این نظم کیست و این نظام شگرف و حساب شده , معلول چیست ؟
در این مرحله , هیچ یک از ابزارهاى یادشده , کوچکترین دخالتى ندارند , اینجا قلمرو عقل و خرد است که یکى از دو نظریه را برگزیند .
یا بگوید نظم به صورت دستگاههاى پیچیده و فوق العاده دقیق بدون دخالت مبدا عقل و شعور , بدون رهبرى علم گسترده امکان پذیر نیست .
و یا بگوید این نظام بدیع ازطریق تصادف پدید آمده و جامه عمل پوشیده است .
ما , در این جا , داورى را به عقل و خرد مى سپاریم , تا نظر قاطع خود را با طرح مقدمه دوم روشن سازد .
2 - ارتباط منطقى نظم با دخالت شعور .
عقل و خرد به روشنى درک مى کند که یک رابطه منطقى و حسى و یا ریاضى میان نظم و عقل , یا هماهنگى و آگاهى یا هدف دارى , و شعور وجوددارد , و هرگز معقول نیست که اولى بدون دومى پدید آید .
این رابطه در صورتى روشن مى گردد که واقعیت نظم را در جهان طبیعت درک کنیم , در تحلیل هماهنگى اجزاء یک پدیده براى تحقق یافتن یک هدف شخصى عنایت ورزیم , وهدفدارى پدیده ها را ارزیابى کنیم .
در این صورت است که عقل , حکم قاطع خود رابدون استمداد از هر نوع تشابه و تماثل صادر مى کند .
اینک بیان واقعیت نظم یعنى هماهنگى حاکم بر طبیعت و هدفدارى پدیده هائى که همگى مبین مراتب نظم هستند : واقعیت نظم در یک پدیده طبیعى جز این نیست که اجزاء مختلفى از نظر کیفیت و کمیت دور هم گرد آیند , تا در پرتو همکارى اجزاء آن هدف مشخصى تحقق یابد .
نظم به این معنى , در پدیده اى به نام بینائى کاملا مشهود است .