از یونان باستان، که اولین گزارشهای رسیده از مباحثات فلسفی و الاهیاتی مربوط به آن سرزمین در آن دوران است، تا به امروز موضوع "خداوند" (وجود و صفات او) بحثی مهم در فلسفه و الاهیات بوده است. بحث کنندگان در این مورد یکی از آراء ذیل را داشتهاند:
یا (1) معتقد بودهاند که نمیتوان به حکمی سلبی و ایجابی در مورد خدا رسید چرا که این مساله چیزی است ورای طور معرفت بشری و دستِ شناخت ما کوتاه است و خرمای شناخت خدا بر نخیل؛ به تعبیر دیگر به خاطر محدودیت معرفت بشری،"امکان" به دست آوردن شناخت در این زمینه که خدایی وجود دارد یا نه محال است. هر گونه ادعایی در این زمینه همچون این که خدایی وجود دارد یا ندارد و یا دارای فلان صفات است، پا از گلیم عقل دراز کردن است و محیط به کفچه پیمودن، چرا که وجود یا عدم وجود خدا و صفات او، مسالهای برهان ناپذیر است.
و یا (2) معتقد بودهاند که میتوان در مسالهی خدا برهان آورد و "امکان" اتخاذ موضعِ سلبی یا ایجابی در این موضوع از طریق برهان و دلیل عقلی وجود دارد.
کسانی که چنین نظری دارند خود به سه دسته تقسیم میشوند:
1-2: امکان اتخاذ موضع در مورد خدا وجود دارد و این امکان، "تحقق" هم یافته است. به این صورت که دلایل متقنی به نفع وجود خدا در دست داریم. یعنی میتوان دلایلی آورد که خدایی وجود دارد. براهین مشهور در تاریخ فلسفه و الاهیات مانند برهان نظم -که از آن برخی اوقات به نام برهان غایتشناختی هم یاد میشود-، برهان وجوب و امکان، برهان وجودی، برهان کیهانشناختی و غیره همگی در این دسته جای می گیرند.
2-2: امکان اتخاذ موضع در مورد خدا وجود دارد و این امکان، "تحقق" هم یافته است اما به این صورت که دلایل متقنی علیه وجود خدا در دست داریم. «برهان شر» مهمترین دلیلی است که به نظر معتقدان به آن، وجود خد را رد میکند.
3-2: امکان اتخاذ موضع در مورد خدا وجود دارد اما این امکان تا کنون "تحقق" نیافته است؛ به این دلیل که ادلهی اثبات و ابطال وجود خداوند در عمل اصطلاحا متکافو (همزور) یا به عبارت دیگر جدلی الطرفین گردیده است. به دیگر سخن قوت ادلهی اثبات وجود خدا پنجاه درصد است و پرواضح است که در این صورت قوت ادلهی ابطال وجود او نیز همین مقدار خواهد بود. البته برخی از معتقدان به این تکافو، مرجِّحات غیر استدلالیای برای باور به وجود خدا (مانند آرامشبخشی ، معنادهی و پشتوانهی اخلاق بودن) قائل شدهاند اما خود به این نکته معترفاند که اگر ما باشیم و دلیل نظری و نه مرجِّحات عملی، باور به وجود خدا با(الف) عدم باور به وجود خدا یا(ب) باور به عدم جود خدا (مورد الف و ب مثل هم نیستند) از لحاظ ادلهی عقلی مساوی است.
اما قطع نظر از این که امکان دلیلآوری در مورد خدا وجود داشته باشد و این امکان محقّق هم شده باشد یا خیر، پرسش دیگری میتواند در این باره مطرح شود و آن این که آیا اصولا «ضرورت» دارد که برای وجود خدا دلیل آورده شود؟ به تعبیر دیگر آیا ما محتاج و نیازمند ("ضرورت" و" احتیاج" دو واژهی با هم مرتبطاند) دلیل ایم؟
در تمام نظریاتی که در بالا گفته شد یک نکتهی مشترک وجود دارد و آن این که: «برای باور به خدا دلیلآوری ضرورت دارد»یعنی ما باید برای باور به وجود خدا دلیل بیاوریم. پس از این توافق عدهای بر این نظر بودند که امکان دلیلآوری، که ضرورت آن احساس میشد، وجود ندارد و عدهای معتقد بودند این امکان وجود دارد و این دستهی اخیر خود به سه دسته تقسیم میشدند که ذکر آن گذشت.
اما این نکتهی به نظر بدیهی که باور به وجود خدا نیازمند دلیل عقلی و استدلال نظری است، در دوران معاصر از سوی برخی از فیلسوفان دین مورد تردید قرار گرفته است. این « ابر ادعا»، هنگامهای میان فیلسوفان دین به پا کرده است و موافقان و مخالفان بسیاری برانگیخته است.
این دسته از فیلسوفان معتقدند که در صورتی که چیزی مستند به «تجربه» باشد بی نیاز از اقامهی استدلال نظری به نفع آن است. مثلا اگر من درختی را در مقابل خود ببینم/ تجربه کنم و گزارهی: « آن جا درختی وجود دارد» را بر زبان آورم، من در باور به این گزاره موجّهام و ضرورتی ندارد تا برای باورم به این گزاره دلیل نظری بیاورم. اگر کسی بگوید از کجا به این باور رسیدهای؟ کافی است بگویم چون آن را دیدهام/تجربه کردهام. برای موجّه کردن باورم به این گزاره صِرف ارجاع دادن آن به تجربهی بصری کافی است. هیچ ضرورتی ندارد تا من باورم به این گزاره را با ارجاع آن به باور به گزارهای دیگر، موجّه کنم (در مثال مذکور نه تنها چنین کاری ضرورت ندارد بلکه به نظر میرسد ممکن هم نیست). تا به این جا به نظر میرسد نکتهی عجیب و غیر قابل قبولی گفته نشده است. این نکته که برای موجه کردن باور به یک گزاره ارجاع آن به تجربه کافی است (در صورتی که چنین ارجاعی ممکن باشد) نکتهای است که جز شکاکان مابقی بر بر سرآن کم وبیش توافق دارند. اما ادعای رادیکال این دسته از فیلسوفان، درست از این جا به بعد است که رخ مینمایاند. آنها میگویند چرا نتوانیم ادعا کنیم که خدا نیز از آن جهت که مورد تجربهی مومنان و خداباوران قرار میگیرد بی نیاز از دلیلورزیِ نظری یا- به طور خلاصه- "دلیل" است؟ مراد از دلیل نیز، که در این جا بی نیازی از آن ادعا شده است، موجّه کردن باور به« یک گزاره» با ارجاع آن به «گزارهای دیگر» است ( کاری که تمام براهین اثبات وجود خدا در صدد آن اند مثلا میگویند گزارهی« خدا وجود دارد» موجّه است زیرا مبتنی بر این دو گزارهی دیگر است که: جهان منظم است و هر نظمی ناظمی دارد، پس جهان هم که منظم است ناظمی دارد ).
مومنان و خداباوران در طول تاریخ تجربههای متعدّد و متنوّعی از امر متعال یا خداوند داشتهاند و درست همان طورکه پس از تجربهی بصریِ یک درخت، در باور به گزارهی: «آن درخت در گوشهی باغ وجود دارد» موجّهایم بی آن که برای آن صغری- کبری بچینیم، مومنان هم پس از تجربهی خداوند در زندگیشان در باور به وجود خدا موجّهاند حتی اگر هیچ دلیلی برای آن اقامه نکنند. در این جا صرف ارجاع به تجربه برای موجّه کردنِ باور، کافی است.