توحید
« چرا درباره ی خدا به بحث و تحقیق بپردازیم »
انتاژ مکتبهای مقعود و گوناگون فلسفی ، و گسترش مکتب « ماتریالیسم » در میان جوانان و دانش پژوهان گروهی را بر آن داشته است که از خود چنین سؤال کنند.
چرا بشر درباره خدا و مذهب و مسائل ماوراء طبیعت به بحث و تحقیق بپردازد ؟
اصولاً بحث و بررسی پیرامون موجود یا موجوداتی که از قلمرو حس و تجربه بیرون است ، بود و نبود آنها در زندگی بشر تأثیر ندارد ، جز اتلاف وقت ، نتیجه دیگری ندارد.
یک متفکر اجتماعی ، یک فیلسوف بلند فکر ، باید به دنبال موضوعاتی برود که در متن زندگی بشر قرار گیرد ، و مسائلی را مطرح سازد که هر نوع گره گشائی درباره آنها ، در بهبود وضع زندگی وی تأثیر بسزائی داشته باشد . در صورتی که بحث و بررسی درباره ی مسائل دور از ماده و طبیعت که زندگی بشر به آن بستگی دارد ، حائز اهمیت نیست ، پس چه بهتر از طرح این مسائل بگذریم ، و فکر خود را روی مسائلی متمرکز سازیم که با زندگی ما کاملاً پیوند داشته باشد .
این منطق گروهی از شکاکان مادی ها است که روی عللی خود را از تحمل و رنج بحث و بررسی راحت ساخته اند و گروهی را از بررسی این مسائل بازداشته اند.
در نخستین فصل این کتاب کوشش شده است که به این پرسش ، پاسخ منطقی داده شود و روشن شود که « ایده مذهبی » از تنها در وضع زندگی مادی و معنوی ما تأثیر بسزائی دارد بلکه اعتقاد به جهان ماوراء طبیعت و ایمان به خدا و زندگی پس از مرگ ، سرچشمه یک رشته فضائل اخلاقی و گسترش عدالت اجتماعی و تأمین ثبات و آرامش روانی است که هیچ جامعه ای از آن بی نیاز نیست ، گذشته از این اعتقاد به خدا آفریننده علوم و موجب گسترش دانشهاست ( چنانکه به طور روشن همه را ثابت خواهیم نمود . )
بنابراین روی این آثاری که می توان برای خداشناسی تصور نمود ، باید درباره ی آن به بحث وتحقیق بپردازیم تا در صورت ثبوت و صحت ، از منافع بهره مند گردیم .
اینک بیان علل و عواملی که ماوراء به بحث و کنجکاوی وا دار می کند و برای خاطر همین آثار ارزنده ای که فکر « خداشناسی » در ما بوجود می آرود ، باید رنج بحث و تحقیق را برخود هموار سازیم .
عواملی که ما را به بحث وادار می کند :
1 بحث و بررسی مایه آرامش روان است .
تاریخ مدون جهان ، حاکی است که بشر در تمام ادوار زندگی به وجود مبدای برای جهان ، اعتقاد داشته ، و عقیده به وجود مانع ، از عقائد کهن و راسخ او بوده است که هیچ گاه در صحت و استواری آن به خود شک راه نمی داده است ، و همواره گروه مادی که فکر دخالت علم و شعور در پیدایش جهان می باشند ، در میان افراد بشر بسیار نارد و انگشت شمار بوده اند .
در میان این طبیعت بیشمار ، دانشمندان عالیقدری ، و فلاسفه ی گرانمایه ی ، محققان و کاشفان و مخترعان بزرگواری ، که رد پی ریزی تمدن و پدید آوردن علوم و آراء بشری ، سهم بسزائی دارند ، و دانش و بینش فوق العاده ی آنها مورد پذیرش همه مردم جهان میباشد . چنین می گویند : نظامات کاخ آفرینش ، اثر یک اندیشه بزرگ و آفریننده ای توانا ، زیبای طبیعت و رنگ آمیزی حیرت آور و نقش و نگار ظاهر جهان ، اثر نقاش چیده دستی است که از روی علم و دانش بیکران خود ، به جهان ، هستی بخشیده و هر جزئی از اجزاء بیکران ، آن را روی نقشه و اندازه گیری خاصی آفریده است . آنان به این اندازه اکتفا نکرده و می گویند : که آفریدگار جهان بشر را برای هدف و مقصد خاصی آفریده و هدف از آفرینش او را وسیله سفراء و پیامبران مخصوص خود بیان نموده است ، و برای تحصیل این هدف یک رشته تکالیف و وظائفی برای او مقرر نموده و برای افراد فرمانبر پاداشهایی و برای مشرکان کیفرهایی معین کرده است .
از طرف دیگر مشاهده می کنم که در طول تاریخ مردانی پاک و دور از هر نوع آلودگی ، با سوابقی درخشان خود را سفیران و پیامبران الهی معرفی نموده اند ، و در انجام رسالت خود از هر نوع فداکاری و جانبازی دریغ نکرده اند ، تا آنجا که گروهی جان و زندگی خود را در راه اهداف خود ( ارشاد مردم ) از دست داده اند ، و یک چنین فداکاری همه جانبه ، حاکی از اعتقاد راسخ آنان بصدق گفتار خود میباشد .
آیا اتفاق یک چنین جمعیت های مختلف که در میان آنها متفکران بزرگ ، و پی افکنان علوم ، و مردانی صالح و پاک وجود دارد ، کافی نیست که ما را ملزم کنند که در این باره به بحث و تحقیق بپردازیم ، زیرا بعیدات که یک چنین جمعیت بی شمار ، راه خطا بروند و در تشخیص خود اشتباه کنند .
حقیقت این است که چنین رای همگانی از یک جمعیت بی طرف و بی غرض ، ما را به صحت ادعای آنان معتقد می سازد .
زیرا در میان آنان هزاران دانشمند و متخصص در علوم و صنایع وجود دارد ، و اگر بشر عصر فضا نسبت به افکار و نظرات استادان علوم و پایه گذاران دیرینه تمدن ،بدبین و بدگمان باشد ولی هرگز نمیتواند انکار کند که حداقل اتحاد آنان بر این نظر باعث احتمال در مغز و دماغ او می شود .
آیا در این صورت که احتمال می دهیم که برای این جهان خالقی باشد . و بشر را برای هدفی آفریده است و رشته حیات او را پس از مرگ قطع نمیکند و تکالیفی وظایفی متوجه او ساخته است ، و هر فردی را به پاداش و کیفر اعمال خود می رساند ، صحیح است که بشر در همه چیز بیندیشد درباره دین نیندیشد ؟ همه چیز را بشناسد و مبداء و منشاء جهان را نشاسند ؟ و خود را از درد و الم ، شک و تردید برهاند ؟
آیا عقل و خرد اجازه میدهد که ما موضوع خدا و مذهب را که در صورت ثبوت در سرنوشت ما تأثر عظیمی دارد نادیده بگیریم و دنبال آن نرویم ؟ و این ضرر را که برای گروهی مقطوع و برای گروه دیگر محتمل است ، بدست فراموشی بسپاریم ؟
هیچ فردی پیش از تحقیق و بررسی ، نمیتواند ادعاء کند که خداپرستی و موضوع رستاخیز و پاداشها و کیفرها پنداری بیش نیست و اگر در زبان بگوید در دل خلاف آن را پذیرفته است در این صورت وظیفه ما در برابر یک چنین موضوع مهم که محتمل است راست و پای برجا باشد ، جز تحقیق و بررسی بیطرفانه چیزی نیست ؟
و کسی که حاضر نیست درباره ی این مسأله مهم بحث و بررسی کند میتوان نام او را یک انسان عادی نهاد . می گویند اجتناب از هر نوع ضرر ، قطعی و محتمل برای بشر یک امر فطری است و لذا گاهی انسان به گزارش یک کودک ، یک فرد عادی ، تربیت اثر می دهد و به فکر تحقیق و بررسی می افتد چطور این انسان به یک چنین گزارش بزرگ که بر فرض صحت ضرر آن قابل جبران نیست ، به اندازه یک موضوع کوچک اهمیت نمی دهد. اینجاست که دانشمندان عقاید و مذاهب موضوع لزوم خداشناسی (معرفّه الله ) را یک امر مهم تلقی کرده و بررسی آنرا بر اساس برهان «لزوم دفع ضرر محتمل » لازم می دانند . و می گویند برهر فردی لازم و واجب است که در این مسأله به فراخور استعداد فکری خود عفور کند ، و مسأله را از نظر فنی و اثبات قطعی سازد .
عواملی که ما را به بحث و بررسی وادار می کند .
2 اعتقاد به خدا آفریننده ی علوم و پدید آورنده های دانشهای بشریت
ایمان به خدای دانا که این جهان را روی نقشه و نظام ، و بر طبق قوانینی و سنن خاصی آفریده است ، تحرک خاصی به حس کنجکاوی و حقیقت جوئی بشر می بخشد . در صورتی که تفکر مادی در آفرینش جهان ، نه تنها از بخشیدن چنین تحرک به انسان ، عاجز و ناتوان است بلکه مرغ اندیشه را از پرواز و پرشی باز می دارد .
ایده خداپرستی جز این نیست که این جهان آفریدگار دانا و توانائی دارد ، که جهان را بر اساس نظام صحیح پدید آورده ، و جهان آفرینش که فعل خداست بر طبق قوانین و نوامیس حساب شده ای آفریده شده است که اگر بطور پی گیر ، آنها را دنبال کنیم ، بر بسیاری از اسرار آن دست می یابیم .
در برابر این فکر ، « ایده ما دیگری » اینست که جهان آفرینش ، مولود تصادف کور قرار است و نیروی خلاقه جهان به اندازه ی یک کودک خردسال ، عقل و هوش ندارد ، و چیزی که مولود یک فاعل غیر عاقل باشد قطعاً در خلقت آن که کوچکترین نقشه و فکر و اندازه گیری وجود نخواهد داشت و اگر فرضاً هم گوشه ناچیزی از آن به صورت منظم و مرتب در آید ، تصادفی بیش نخواهد بود . و یک چنین احتمال ( وجود نظم در اثر تصادف ) آنچنان ضعیف است که هرگز بشر باور نمی کند .
اکنون ما کار نداریم کدام یک از دو نظریه درست است ؟ و کدامیک از دو گروه صحیح فکر می کنند ، ولی آنچه که الان برای ما مطرح است این است که ببینیم کدامیک از این دو فکر ، حس کنجکاوی ما را برای کشف رازها و اسرار طبیعت تحریک مینماید ، فکر اینکه در خلقت جهان ، فکر و عقل دخالت داشته و از روی نقشه و اندازه گیری آفریده شده است ، یا فکر اینکه جهان معلول تصادف بیشمار می باشد . و عقل و فکری در خلقت آن دخالت نداشته و کوچکترین پیش بینی و اندازه گیری در پدید آمدن آن ، بکار نرفته است و اگر هم نظمی در آن پیدا شود از روی تصادف کور و کر است ناگفته پیداست تنها فکر اول است که می تواند به تلاش و تحرک در راه کشف اسرار و قوانین طبیعت ، کمک کند زیرا تا یک فرد کاشف ، در سلسله علل و معالیل و قوانین منظم آفریده شده است ، هرگز رنج تحقیق و مطالعه را برخود هموار نمی سازد ، و این عقیده فقط در سایه ایمان به خدا به وجود می آید و طرز تفکر مادی فاقد این خصیصه است .
لذا برخی از مادیها که عمر خود را در آزمایشگاه ها در راه کشف قوانین و اسرار طبیعت صرف می کنند و هدفی جز کشف قوانین و نوامیس « دلایتخلف » طبیعت ندارند ، در اعمال دل الهی بوده اگر چه در ظاهر به مادیگری تظاهر می نمایند روی این بیان روشن می گردد که چرا انیشتن « مذهب » را عامل پیدایش علوم و فرضیه ها میداند چنانکه می گوید :
من تایید می کنم که مذهب ، قوی ترین و عالی ترین محرک تحقیقات و مطالعات علمی است و فقط آنها که معنی کوشش خارج از حد متعارف و باورنکردنی دانشمندان را ، و مهمتر از همه فداکاری و کوشش طلایه ها و پیش قرا و لان علمی یعنی کار خرد کننده تئوری سازان را می شناسند ، میتوانند نیروی عظیم هیجاناتی را که مصدر این همه ابداعات عجیب و کاشف واقعی فنونهای زندگی است ، دریابند .
آیا چه الزامی و اعتقادی از نظم جهان هستی ، و چه اشتیاق عجیبی «کپلر » و « نیوتن» را نیرو و توان می بخشد که سالها در تنهایی و سکوت محض ، برای توضیح دادن و از پیچیدگی در آوردن نیروی جاذبه و نظم فلکی رنج ، ببرند .
ولی تنها کسی می تواند یک تصور روشن از چیزی که به راهنمایان واقعی بشری الهام داده ، و به آنان نیرو بخشیده است داشته باشد که خود در چنین راهی گام برداشته و سالها عمر خویش را در این راه صرف کرده باشد .
بلی آن چیزی که به فداکاران و جانبازان قرون ، علی رغم شکستها و ناکامیهای ظاهری ، توان میدهد تابار دیگر بپای خیزند و جهان کنند این احساس مذهبی مخصوص این است که یکی از معاصرین گفته است که این عصر ماده پرستی فقط کارگران جِدی و واقعی علوم آنهایی هستند که دارای احساسات مذهبی عمیق باشند .
سپس می گوید : بسختی می توان در بین مغزهای متفکر جهان کسی را یافت که دارای یک نوع احساس مذهبی مخصوص بخود نباشد . این مذهب با مذهب یک شخص عادی فرق دارد و یک دانشمند مسلح بعقیده قانون علیت ، عالم وجود میباشد ، مذهبش به شکل تحری شعف آور از نظام عجیب و دقیق کائنات است ، که گاه گاه پرده از روی اسرار بر می دارد ، که در مقام مقایسه با آن اتمام تلاشها و تفکرات منظم بشر انعکاس ضعیف و ناقابلی بیش نیست این احساس ( مذهبی ) چراغ راه کاوشها و زندگی او است . [1]
بنابراین هر نوع پیشروی درعلوم و پرده برداری از رازهای آفرینش بر اساس اعتقاد به وجود نظم درجهان خلقت صورت گرفته است ، و این اعتقاد نتیجه مستقیم «ایده خداپرستی » و اذعان به دخالت عقلی بزرگ در خلقت می باشد .
گفتار دانشمندان
آنچه گفته شد حقیقتی است که بسیاری از دانشمندان و روانکاران آن تصریح نموده اند «ویلیام جیمس» که لقب پدر روانشناسی بخود گرفته میگوید : کسی که به حقایق بزرگ و معنوی متکی است از تغییرات و طوارات مختصر و فراز و نشیبهای دائمی و جاری زندگی ، دستخوش نگرانی و تشویش نخواهد شد از این رو است که شخصیکه صاحب ایمان مذهبی باشد از هر اضطراب و تشویش مصون میماند .[2]
دیل کارنگی درهمان کتاب و صفحه می نویسد: درامریکا بطور متوسط هر 35 دقیقه یک نفر انتحار می کند و هر دو دقیقه یک نفر دیوانه می شود اگر مردم دنبال آرامش که در مذهب و دعاهای مذهبی پنهان است میرفتند بیشتر این خودکشیها و دیوانگی ها منتفی می شد . [3]
دکتر گیلوردها و زر در کتاب گذرنامه برای یک زندگی نوین می نویسد :
ما در زندگی به ایمان و اعتدال احتیاج داریم و من با « ژوشوالوت ایمان » فیلسوف بزرگ عصر حاضر هم عقیده هستم آنجا که می گوید : دین و مذهب در زندگی به انسان اطمینان و تکیه گاه روحی می بخشد . [4]
ویلیام جمیس می گوید : ایمان ، نیروی ما را فوق العاده بزرگ می کند ، و بالا میبرد و حتی درد مارا در مان می بخشد و بیماری را از بدن زایل می سازد . [5]
راهنمایی قرآن
قرآن با صراحت هرچه کاملتر آرامش و ثبات خاطر را از آن کسانی میداند که دارای ایمان باشند آنجا که میفرماید :
ان الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم اولئک لهم الامن : [6]
فقط برای آن دسته امنیت و آرامش خاطر است که دارای ایمانند و آنرا با ستم نپوشانیده است .
و در جای دیگر به کسانی که اولیاء و دوستان خدا هستند نوید میدهد که ترس و غم (هر عاطفه منفی ) بر آنها راه ندارد و چنانکه می فرماید :
الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون : [7]
آگاه باش با یاد خدا قلوب و دلها آرام میگردند.
قرآن از این آرامش خاطر که بسیاری از آیاب بلفظ « سکینه » که مرادف با آرامش است تعبیر آورده است چنانکه میفرماید :
هوا الذی انزل السکینه فی قلوب المؤمنین لیزداد وا ایمانا : [8]
اوست که آرامش را در قلوب افراد با ایمان فرود میآورد تا بر ایمان خود بیافریند .
توحید فطری از نظر قرآن و حدیث
این راز بزرگ سرشت آنانی که دانشمندانی و بزرگان علم و دانش امروز پرده از آن برداشته اند یکی از حقایق ارزنده ی قرآنی است که چهارده قرن پیش بواسطه پیامبر(ص) بیان شده است چنانکه میفرماید :
(فاقهم و جهک للدین حینفا فطرت الله التی فطر انسان علیها لا تبدیل لخلق الله ذالک
الدین القیم و لکن اکثر الناس لا یعلمون )
رو به آئین راست خدا آر ، آئینی که آفرینش انسان را بر روی آن نهاد ، خلقت خدا تغییر پذیر نیست اینست دین استوار ولی بیشتر مردم نمی دانند .
مقصود از آئین «حنیف » در این آیه که آفرینش بر روی آن استوار شده است ، همان آئین توحید و خدا جوئی است در این صورت این آیه با صراحت هرچه کاملتر ، هر نوع انحراف از جاده توحید را ، مخالف فطرت انسانی دانسته و آنرا غیر استوار و لرزان می داند .
حضرت صادق (ع) آیه را چنین تفسیر میفرماید : فطر هم علی التوحید
مردی شرفیات محضر حضرت صادق (ع) شد و درخواست نمود که او را بسوی خدا راهنمایی کند زیرا مجادلات فلسفی و عقلی او را خسته و حیران ساخته است حضرت صادق (ع) با طرح مثالی که سرچشمه قرآنی دارد او را متوجه فطرت نمود و فرمود:
آیا تاکنون بر روی آب مسافرت نموده اید و کشتی نشسته اید ؟
چرا ؟
آیا اتفاق افتاده که کشتی بشکند و در این میان نه کشتی باشد تو را نجات دهد و نه آشنایی به شنا داشته باشید.
چرا ای فرزند پیامبر ، یک چنین اتفاقی رخ داده است .
آیا در این موقع به فکر تو رسیده است چیزی می تواند تورا از این مهلکه نجات بخشد ؟
چرا .
او همان خدایی تواناست آنجا که تمام وسائل مادی از کار میافتند و نجاب بخش و دادرسی در میان نمی باشد می تواند تورا نجاب دهد و به داد تو برسد .
سخنی چند از دانشمندان ، ژان ژاک روسو می گوید : راه خداشناسی منحصر به عقل و شکوک و توهمات نیست بلکه شعول فطری بهترین راهی است برای اثبات این موضوع.
حس دینی یکی از عناصر اولیه ثابت و طبیعی روح انسانی است اصلی ترین قسمت آن به هیچ یک از رویدادهای دیگر قابل تبدیل نیست بلکه ادراک فطری از ژرفای روان ناخودآگاه فوران می کند و نسبت به سه بعد دیگر روح مقوله چهارمی است که دارای همان اصالت استقلال است که سه بعد دیگر دارند .
« پاسکار » می گوید : مردم نتوانسته اند دریابند که ادراک کننده خدا دل است نه عقل .
« الکسیس کارل » می گوید : احساس عرفانی جنبشی است که از اعماق فطرت ما سرچشمه گرفته است و یک غریزه اصلی است انسان همانطور که به آب و اکسیژن نیازمند است به خدانیز محتاج است .
پاسکال می گوید : بوجود خداوند دل گواهی می دهد نه عقل ، و ایمان از این راه بدست می آید .
ویل دورانت می گوید : ایمان امر طبیعی است و مستقیماً زاده نیازمندیهای غریزی و احساساتی ما است .
پول کلارنس ابرسوله : اینکه بشر در ماورای فهم و ادراک خود لزوم وجود صانع را درک می کند دلایل بزرگی بوجود خداوند است .
مجموع این بیانات روشن نمود که درروح انسان ، بعدی به نام حس مذهبی و حس خداجوئی و خداخواهی هست ، و تمام افراد بشر به مقتضای سرشت خود ، خواه ناخواه بسوی آن کشیده می شوند ، از آنجا که یک چنین توجه یک تمام افراد بشر به مقتضای سرشت خود ، خواه ناخواه بسوی آن کشیده می شوند ، از آنجا که یک چنین توجه یک امر غریزی و فطریست ، عاملی جز نهاد انسان و طبیعت انسانی ندارد، و هر نوع جذبه و کشش محصول آنست و هرگز متکلی بر قوانین علمی و استدلالات حتی و فلسفی (حتی قانون علیت و معلولیت با آن معنی بسیط و روشنی که دراد و در خور فهم همگانی است ، نیست از این نظر همواره باید حساب توحید فطرت را از توحید استدلالی که متکی به محاسبه و دلایل عقلی و علمی است جداکنیم ، اگر چه بسیاری از دانشمندان میان این دو نوع توحید فرق نگذارده و آنها را بهم مخلوط نموده اند .
انسان موجودی حقیقت جو
در این عالم که ما هر حادثه ای را معلول علمی یافته ایم می پذیریم که در پیدایش هر چیز علل و اسبابی در کارند ، مثلاً اگر یک روز هوا سرد شود می فهمیم که بطور قطع یک جریان هوایی از جائی حرکت کرد مو امروز بدینجا رسیده است ، همینطور که هر حادثه ای را پدید آمده ی علت یا علتها می دانیم ، می خواهیم ببینیم عموم عالم ، تمام جهان هستی نیز ، در پیدایش خود علتی داشته یا نداشته ، پس در هر حال می خواهیم تحقیق کنیم که مبداء هستی چیست ؟
این مسأله برای انسان فطری است ، پس این فطری بودن ، در حس حقیقت جوئی متمرکز است ، یعنی نفس آدمی به دنبال حقیقت می رود و حقیقت جوئی می کند ، این یکی از اساسی ترین حواس ماست که در خود احساس می کنیم یعنی حقیقت جو هستیم ، حس حقیقت جوئی برعموم افراد حاکم است واحدی را از آن گریز نیست .
از خیابان که می گذرید ، اگر ببینید سه یا چهار نفر گوشه ای جمعند همین که این افراد را گرد هم دیدید افرادی دیگر از این طرف خیابانه به آن طرف می روند که ببینند این چند نفر برای چه جمع شده اند .
این در حقیقت یک کشش نفسی است که آنها را به آنجا می کشاند ، برای آنکه میخواهند بدانند که « حقیقت » مسأله چیست و «علت » جمع شدن آن چند نفر چیست ؟
این ساده ترین فرم حس حقیقت جوئی است و همین حقیقت جوئی است که قسمت اعظم علوم بشری را بوجود آورده است ، فرضاً دانشمندان می خواسته اند . بیششتر گازها چه حواصی دارند ، و بعد از آزمایشگاه ، تحقیقات و تفحصات بسیار ، خواص گازها را پیدا کرده اند که امروز بخشی از کتابهای فیزیک را تشکیل می دهد ، بعدها کم کم همه ی این ها را در استفاده های خودشان ، در صنعت و درغیر صنعت بکار بردند . و می بینند که مثلاً بر اثر فشارگاز ، موتورهای انفجاری و ماشین بخار احتراغ شده و بر اثر همین نیروی فشار ، کشتیهای بزرگ در دریا حرکت می کند ، اتومبیلها و قطارها حرکت می کند ، پس اکثر علوم بشر زائیده حس حقیقت جوئی او است .
حس حقیقت جوئی انسان او را داشته است به اینکه دنبال این مسائل برود و بررسی و دقت کندتا اینکه حقیقت را بدست آورد .
پس حقیقت جوئی برای انسان فطری است و او بالفطره و بالذت در جستجوی حقیقت است ، لازم نیست که کسی او را وادار کند که در جستجو باشد هر آنکه اگر شخصی تربیت نشود در جستجوی خود دچار اشکالات و انحرافاتی می شود ، مثلا مقداری از خرافاتی که بین مردم شایع است بر اثر این است که حس حقیقت جوئی آنها بطریق صحیحی بکار نیفتاده ، در نتیجه به دنبال خرافات رفته اند و یا با تخیلات خودشان توجیهات نادرست از امور کرده اند .
بنابراین ، مساله ای که قابل انکار نیست اینست که حقیقت جویی برای انسان یک مسأله فطری است ، حس حقیقت جویی می خواهد خیلی چیزها را درک کند و همین حس حقیقت جوئی است که دانشمندان را وادار می کند به اینکه ببینند ، درخارج از کره ی زمین چه خبر است و در کره ی ماه چه می گذرد ؟ دانشمندان تلاشهای مداومی می کنند که خود را به کره ی ماه برسانند یا می خواهند با فرستادن وسائلی ، از کره مریخ خبری بگیرند ، شاید هدف مادی هم نداشته باشندولی فقط برای اینکه می خواهند بدانند که در کره ی مریخ چه خبر است ؟ نیم قرن یا یک قرن پیش دانشمندان سعی می کردند تا در ستاره شناسی ستاره های مجهول و سیاره های مجهول را کشف کنند ، در آن جا هیچ هدف مادی در کار نبود ، آنروز که « هرشیل » در تحقیق و بررسی های ماه های مشتری بود نمی خواست بداند که در ماه های مشتری معدن نفتی هست تا بروند استخراج کنند ، حتی در آن زمان رفتن به کرات سماوی هم مطرح نبود ، اینها کوشش می کردند تلسکوپها را قوی تر سازند فقط برای اینکه بتوانند بهتر حقیقت را کشف کنند.
پس حس حقیقت جویی در تمام افراد بشر بصورتهای مختلف دیده می شود. و این مسأله ای است فطری و همین حس حقیقت جویی است که انسان را وادار می کند که ببیند آغاز جهان چه بوده است ؟
خداشناسی و مادیگرائی
با این ترتیب اگر ما بگوئیم خداشناسی فطری است ، معنایش این است که جستجو از آغاز آفرینش فطری است ، و در این صورت باید گفت که ریشه این حس ، در همان حقیقت جوئی انسان است ، انسان بحکم حس حقیقت جوئی بطور فطری از آغاز آفرینش جستجو می کند و پس از این جستجو و بررسی ، آنها که پدیده های جهان را تا حدی سطحی نگاه کرده اند ، نتیجه گرفته اند که این دنیایی هستی بر اثر تصادف پیدا شده و خودبه خود بوجود آمده و غیر از ماده محسوس ، چیزی در پشت پرده وجودندارد !!!
در نتیجه این گروه ، فکر مادی پیدا می کند و میگویند جهان و هر آنچه که در آن است ماده ی محسوس است و پس ، غیر از آن چیز دیگری نیست .
پس حسی حقیقت جوئی آنها را واداشته به این که حقیقت جهان را بررسی بکنند ، و لکن بررسی و تحقیق ناقص ، آنان را به این نتایج نادرست رهنمون شد . همچنان که در امور دیگر هم وضع به هیمن منوال است . همان حسی حقیقت جویی که مردم عادی و دانشمندان را واداشته بودکه از وضع نجوم اطلاع پیدا بکنند ، دانشمندان قرون گذشته را بر این وادار کرد که آنها زمین را مرکز عالم ، و یکسری ستاره ها که وضعشان نسبت به هم ثابت بود مجموعاً در حال گردش بدور زمین فرض کنند و می گفتند سیاره ها یک حالت خاص و حرکات دیگری دارند و احیاناً حرکات آنها هم بسیار منظم است ، ولی به مرور زمان معلوم شد که اینها در تحقیقات خود اشتباه کرده اند ، در نتیجه علم هیاتی که مبنایش بر روی هیات « بطلیموس » و افکار او بود منسوخ شد و جای خود را به هیات جدید « کپرنیکی » داد.
انها گفتند زمین مرکز عالم نیست ، و خود سیاره ای است که بدور خورشید حرکت میکند همانند سیارات دیگر ، که بعدها هم بر تعداد آنها اضافه شد ، و به این صورت این تحقیقات ناقص تکمیل و فرضیات نادرست تصحیح گردید ، البته تحقیقات نادرست است
معاد
مقدمه
معاد از ماده عود بمعنی برگشتن است چون روح دوباره ببدن برگردانیده میشود. معاد از اصول دین مقدس اسلام و اعتقاد به آن واجب است که هر کس دوباره پس از مرگ زنده میشود و بجزای عقیده و عملش میرسد.
مساله معاد که ابتدایش مرگ و قبر و بعد برزخ و سپس قیامت کبری و پایانش بهشت یا جهنم است با این حواس ظاهری درک نمیشود هر چند اصل معاد بدلیل عقل ثابت است بتفصیلی که ذکر میشود لکن محال است کسی بتنهائی سر در بیاورد که بعد از مرگ چه خبر است غیر از وحی راه دیگری ندارد زیرا هر کس در هر عالم و مقامی است ادراکش از حدود آن عالم تجاوز نخواهد کرد مثلا طفلی که د رعالم دحم است محال است چگونگی و بزرگی عالم بیرون رحم را بفهمد و محال است بی پایانی فضا و موجودات آنرا دریابد همچنین کسی که در عالم ملک و اسیر ماد9 و طبیعت است چگونه میشود ملکوت را بفهمد که باطن عالم ملک است و جایگاهش پس از خلاصی از این عالم میباشد و خلاصه خصوصیات عوالم پس از مرگ نسبت بکسی که در عالم دنیا است غیب است و برا یشناختن آن جز تصدیق آنچه را که حضرت آفریدگار خبر داده راهی نیست.
خصوصیات معاد ، ربطی بعقل ندارد
بنابراین اگر کسی بگوید از عقل ما دور است که پس از مرگ فالن طور شود اصلا حرفش مورد قبول نیست چون ربطی بعقل ندارد و جمیع عقلا پشت بپشت هم بزنند از جزئیانات عالم دیگر خبری نخاهند داشت چیزی که هست آنچه را که محمد (ص) و آل او فرموده اند ما هم تصدیق مینمائیم زیرا آن بزرگواران معصوم و محل نزول وحی حضرت آفریدگارند.
آیا مرده حرف میزند؟
با این بیان شبهاتی که بعضی از بیخردان میکنند معلوم شد که همه بی اساس است مانند اینکه میگویند کسی که مرد بدنش در حکم جماد اس نظیر چوب خشک، دیگر سئوال و جوابش در قبرش چیشت و ما اگر دهان مرده را از چیزی پر کنیم روز دیگر قبرش را بشکافیم و جسدش را ملاحظه کنیم خواهیم دید که چیزی از دهانش خارج نشده است (جواب این اشبه بزودی روشن میشود)