تئوری تقویت :
بی . اف اسکنیره کسی که تئوری تقویت را اعلام کرد، اعتقاد دارد که با طراحی درست محیط افراد می توانند ترغیب شوند. در عوض درنظر گرفتن فاکتورهای داخلی نظیر عواطف، احساسات، رویکردها و دیگر رفتارهای ادراکی، افراد با چیزی که در مجیط بیرونی شان اتفاق می افتد، هدایت می شوند. اسکینر بیان می کند که محیط کار باید افراد مناسب باشد و این که تنبیه ها در واقع به سرخوردگی و از دست دادن انگیزه منجر می شوند. پس، تنها راه ترغیب ادامه ی تغییرات مثبت در محیط بیرونی سازمان است.
تئوری تعیین هدف ادوین لوک :
در عوض دادن وظایف مبهم به افراد، اهداف خاص و چشمگیر، در رسیدن سریعتر به آنها کمک می کند. همان طور که واضح است، جهت گیری هدف هم از هرگونه به سوء تعبیر در کار کارمندان جلوگیری می کند. تئوری تعیین هدف می گوید که هنگامی که اهدافی که باید بدانها برسیم در استانداردی بالاتر تعیین شدند در آن صورت کارکنان ترغیب می شوند که بهتر کار کنند و حداکثر تلاش شان را بکنند. حول مفهوم «خودکفایتی» می چرخد، به عبارت دیگر عقیده فرد که وی قادر به انجام کار سخت می باشد.
تئوری ارزشیابی ادراکی :
طبق این تئوری تغییر از پاداش های بیرونی به پاداش های درونی به انگیزه می انجامد. این تئوری معتقد است که حتی پس از توقف انگیزه بیرونی، انگیزش درونی باقی می ماند . با ساختار پرداختی سازمان مرتبز است. در عوض پرداختن به فاکتورهای بیرونی مثل پرداخت، محرک ها، ارتقاء و فاکتورهای درونی مثل علایق، انگیزه ها، مسئولیت و غیره، به صورت مجزا، باید با این ها به صورت همزمان با هم برخورد کرد. ادراک و شناخت باید به گونه ای باشد که حتی زمانی که انگیزه گرهای بیرونی در آنجا نیستند، محرک درونی همچنان موجود باشد. هرچند، بخصو به پاداش های غیر مربوط اهمیت بسیار بیشتری داده می شود.
کنترل انگیزه :
کنترل انگیزه فقط تا حد محدودی شناخته شده است. راهکارهای مختلف بسیاری از آموزش محرک وجود دارد ولی بسیاری از آنها را منتقادان شبه علمی تلقی می کنند. برای شناخت بهتر نحوه کنترل انگیزه اول شناخت علت عدم داشتن انگیزه در بسیاری افراد، ضرورت دارد.
برنامه ریزی اولیه :
داده های رولد چوگانی در مورد فعالیت مغز قرمز فعالیت در بافتار قدامی یا جلویی را نشان می دهند، جوان ترین منطقه ی مغز انسان از دیدگاه تکاملی برای تحلیل و خلاقیت اهمیت دارد. منحنی آبی، که از نمودار دیگری از همان منبع کپی شده، رشد حجم مغز طی دوره کودکی را نشان می دهدو همان طور که از داده ها معلوم است، فعالیت مغزی در کودک بسیار بیشتر از بالغین است، که تاثیرات اولیه را برای انگیزه در دوران بعدی عمر ضروری می کند.
تصویربرداری مدرن برای این تئوری روان شناختی که برنامه ریزی عاطفی عمدتاً در کودکی تعریف می شود، حمایت تجربی استواری فراهم کرده است. هارولد چرگان، سرپرست و رئیس پزشکی کلینیک PET در بیمارستان اطفال شهر میشیگان و پروفسور طب اطفال، نورولوژی و رادیولوژی در دانشکده پزشکی دانشگاه ایالت Wayne ، دریافته که مغز کودکان برای بلعیدن اطلاعات جدید بسیار توانمندتر از مغز بالغین است. فعالیت مغزی در مناطق قشری در کودکان نسبت به بالغین یعنی از سن 3تا 9 سالگی دو برابر بیشتر است. پس از ان دوره، دائماً تا سطوح پایین بلوع کاهش مییابد. از طرفی، حجم مغز هم در سال فهم زندگی در حدود 95 درصد از سطوح بلوغ قرار دارد.
سازمان دهی :
علاوه بر راهکارهای بسیار مستقیم برای انگیزش، در سالهای اولیه زندگی، راه حل هایی وجود دارد که انتزاعی ترند ولی با این حال برای خود انگیزش عملی ترند. تقریباً هر کتاب راهنمایی حداقل یک فصل در مورد سازمان دهی درست وظایف و اهداف فرد دارد. معمولاً پیشنهاد می شود که این برای حفظ لیستی از وظایف ضروری است، با تمایز میان وظایفی که تکمیل می شوند و آنهایی که ناقصند، در نتیجه بعضی از محرک های لازم برای تکمیل شان از خود وظایف به سمت " meta – task " حرکت می کنند، به عبارت دیگر پردازش وظایف آن لیست که می تواند روتین و دارای روال عادی باشد. بررسی لیست وظایف تکمیل شده هم برانگیزنده تلقی می شوند چون می تواند حسی رضایت بخش از موفقیت را به وجود آورند.
اکثر لیست های الکترونیکی شرح وظایف این کاربرد گرایی اساسی را دارند، هرچند تمایز میان وظایف تکمیل شده و ناقص همیشه واضح است (وظایف تکمیل شده گاهی مواقع به سادگی حذف می شوند، در عرض آنکه در لیستی جدا حفظ شوند).
دیگر اشکال سازمان دهی اطلاعات هم، مثل استفاده از نقشه های ذهنی برای سازمان دادن ایده های فرد، بر انگیزنده هستند و در نتیجه شبکه ای عصبی را می پرورند که مغز انسان برای تمرکز بر وظیفه فرضی است. اشکال ساده تر مفهوم ایده مثل لیست های ساده سبک bullet – point هم ممکن است برای افراد کمتر بصیرت محرو، کافی یا حتی مفیدتر باشند.
داروها و مواد مخدر :
بعضی نویسندگان، به خصوص در جنبش فرا مردم گرای، استفاده از " smart drug " ها که به اسم noot ropics هم شهرت دارند، را به عنوان بالابرنده های انگیزه پیشنهاد داده اند. تاثیر بسیاری از این داروها روی مغز به خوبی معلوم نشده، و وضعیت قانونی شان اغلب آزمایش گری علنی را دشوار می کند. این واقعیتی است که بعضی از خلاق ترین هنرمندان تاریخ هم استفاده کنندگان مواد مخدر بوده اند، هرچند معلوم نیست که آیا این وابستگی هم ماهیتی علتی معلولی دارد، واگرآری، مسیر علت و معلولی اش چیست. تلاقی گواه عصب بیولوژیکی هم از این ایده دفاع می کند که موادمخدری نظیر کوکائین، نیکوتین، الکل و هروئین بر روی سیستم های مغزی مبنای تحرک برای پاداش های طبیعیف مثل سیستم mesolimbic dopamine عمل می کنند. معمولاً ، این سیستم های مغزی برای راهنمایی و هدایت ما به سوی پاداش های بالابرنده برازندگی (غذا، آب، غریزه جنسی و غیره) عمل می کنند ولی با استفاده مکرر از مواد مخدر پذیرفته می شوند، در حالی که باعث می شوند معتادان پاداش های دارویی را تا حد زیادی دنبال کنند. بنابراین، مواد مخدر می تواند سیستم های مغزی زیر بنایی انگیزه های دیگر را بریابند، درحالی که دنباله گیری مشخصات دارویی اعتیاد را باعث می شوند.