تحصیل، تهذیب نفس و ورزش سه عامل اصلی پیشرفت جوانان است(مقام معظم رهبری)
خیلى خوشوقت و خوشحالم از دیدار شما جوانان عزیز که جلوههاى صفا و پاکیزگى و نورانیت دلهاى شما را انسان در هر دیدارى به چشم مشاهده مىکند.
همیشه اینجور است که جوانها براى یک ملت و یک کشور داراى اهمیتند. اما گاه در شرایطى این اهمیت مضاعف مىشود. مثلاً از باب مثال اگر بخواهیم عرض کنیم، وقتى یک کشورى، یک ملتى درگیر یک مبارزه و چالش نظامى با دشمنان خود هست، نقش جوان در آنجا بارزتر مىشود؛ یا وقتى یک کشور در حال خیزش به سمت قلههاى علمى و عملى و تجربى و سیاسى و اجتماعى است، نقش جوانها از اوقات دیگر در تاریخ آن ملت بارزتر مىشود.
حقیقت این است که کشور و جامعهى ما بعد از انقلاب، در تمام طول این دوران، لحظات حساسى را گذرانده است که نقش جوانها و تأثیر حالت جوانى و استعدادهاى جوانى در آن، یک نقش برجسته است. با اینکه ما ملت با استعدادى هستیم و بودیم، بر اثر تسلط سیاستهاى استعمارى و استبدادى و سلطنتهاى موروثىِ خاندانى و حکومتهاى غاصب و جائر، در طول دو سه قرن، از قافلهى علم جهانى عقب ماندیم.
عقبماندگى علمى همراهِ خود عقبماندگى اقتصادى و فرهنگى و نظامى و بقیهى عقبماندگىها را هم به بار مىآورد. یک کشورى که با توجه به استعداد خود، با توجه به زمینههاى طبیعى و انسانى خود، با توجه به جایگاه جغرافیایى خود - که اگر به نقشهى جهان نگاه کنید، توجه مىکنید که ایران در چه نقطهى حساسى قرار دارد - با توجه به ذخائر زیرزمینى خود، باید یکى از پیشرفتهترین و یکى از ثروتمندترین کشورهاى دنیا باشد، در دورهى حکومتهاى قاجارى و بعد پهلوى، تبدیل شد به حکومت عقبافتادهىِ دستنشاندهىِ فقیرِ ضعیفِ توسرىخور. این، در تاریخ ما اتفاق افتاد. گناهش به گردن کیست؟ در درجه اول به گردن آن زمامداران فاسد و بى کفایت است، که وابسته هم شدند؛ وقتى سیاستهاى استعمارى غرب وارد میدان شد، وابسته هم شدند. آنها همت و حمیّت نداشتند؛ فقط به فکر زندگى و آقایى خودشان و حفظ قدرت حکومت خودشان بودند. گناه، در درجه اول بر دوش اینهاست؛ حالا حد اقل این دو سلسلهى سلاطین قاجارى و سلاطین پهلوى.
ملت ایران حق دارد که در روز قیامت و در پیش خداى متعال گریبان این ستمگران را بگیرد و ادعانامهى عظیم و وحشتناکى را علیه اینها در دست بگیرد، بگوید اینها کسانى بودند که یک کشورِ با استعداد، غنى، بزرگ، داراى آن سابقهى فرهنگى بى نظیر را - که چنین کشورى لااقل باید در عِداد کشورهاى درجهى یک جهان باشد؛ والّا اصلاً درجهى یک است؛ و در بالاى ستون کشورها باید قرار داشته باشد - تبدیل کردند به یک کشور درجهى چندم؛ هم فقیر، هم ضعیف، هم تحقیر شده، هم توسرىخور، هم نا امید.
بعد چه اتفاقى افتاد؟ در خلال این صد، صد و بیست سالى که بخش آخر آن دوران سخت تا امروز. گذشته، وجدانهاى بیدار و شخصیتهاى بزرگى پیدا شدند که هشدارهایى دادند؛ برقهایى در آسمان تاریک و ظلمانىِ زندگىِ این کشور جهاندند که روشنىهایى به وجود آمد؛ بیدارىهایى به وجود آمد که یک نمونهاش مخالفت میرزاى شیرازى با کمپانى رژىِ معروف بود که در واقع همهى کشور را بتدریج مىبلعید و مىخواست سرنوشتى مثل سرنوشت استعمارى هندوستان براى ایران رقم بزند؛ یا فریادهاى مرحوم آیتاللَّه مدرس در صحن مجلس ملى آن روز در مقابلهى با رضاخان و دیگران و دیگران، در مقابله با آن قرارداد خائنانهاى که آن روز داشتند مىبستند که همهى کشور را تحویل انگلیسها بدهند. اینها برقهااى در این فضا روشن کرد؛ دلها را روشن کرد، عزمها را محکم کرد. نهضت به وسیلهى پیشروان این فکر شروع شد، رهبرى الهى و با عزم و اردهاى مثل امام، خداى متعال در اختیار ملت گذاشت؛ باز هم همین جوانها، حرکت خودشان را کردند، یک تحول عظیم و بنیادى به وجود آمد؛ میلههاى زندانى که ملت ایران در آن گرفتار بود، شکسته شد، لکن از اینجااى که انقلاب شروع کرد، تا آنجااى که باید ملت ایران برسد، راهِ طولانى است. این راه طولانى پر از چالشهاى گوناگون است؛ همت مىخواهد، نیرو مىخواهد، نشاط مىخواهد، ابتکار مىخواهد، تراکم عظیم نیروها را مىطلبد. اینها باید به وسیلهى جوانها، روحیه جوان، نشاط جوانى تأمین شود.