نقدی بر نوشتار «بازخوانی امامت در پرتو نهضت حسینی» مندرج در روزنامۀ شرق شمارۀ 713
امامت یکی از آموزه های مهم اسلامی است که از دیر زمان مورد اهتمام و بحث و تحقیق مذاهب و متفکران اسلامی بوده است در این میان شیعۀ امامیه برای امامت اهداف، رسالت ها و شاخص هایی را تعریف کرده است که به سبب آنها، امامت در تفکر شیعی از جایگاه و اهمیّت ویژه ای برخوردار شده است و اگر دیگر مذاهب اسلامی، امامت را از واجبات فقهی می دانند، شیعه آن را از اصول اعتقادی می شمارد. اجرای احکام و حدود اسلامی، برقراری امنیّت و گسترش عدالت و دفاع از کیان اسلام و مسلمین از مهمترین اهداف امامت و مسئولیّتهای امام است که شیعه و اهل سنّت بر آنها توافق دارند اما شیعه، علاوه بر امور یاد شده، تبیین معارف و احکام اسلامی و صیانت فکری و معنوی اصول و فروع اسلامی را نیز از اهداف امامت می داند. بدیهی است که تحقق این آرمان به صورت مطلوب، بدون برخورداری امام از علم کامل نسبت به معارف و احکام اسلامی و عصمت علمی و عملی او امکان پذیر نخواهد بود. از سوی دیگر، عصمت و علم کامل به شریعت، از صفات درونی است و تشخیص آن برای افراد، از طریق متعارف ممکن نیست. بدین جهت راه تعیین امام، منحصر در نص شرعی است و نص شرعی نیز متفرع بر نصب الاهی می باشد.
بر این اساس، مهمترین شاخصه های امامت در تفکر شیعی عبارتند از: علم کامل به احکام و معارف اسلامی، عصمت علمی و عملی، نصب الاهی و نص شرعی.
افضلیت امام بر افراد مشمول امامت او نیز از دیگر شاخص های مهم امامت است که برخی از متکلمان غیر شیعی نیز در حد شرط کمال یا شرط لزوم به صورت مقیّد پذیرفته اند.
در نوشتاری که در شمارۀ 713 روزنامۀ شرق، ص18 با عنوان بازخوانی امامت در پرتو نهضت حسینی منتشر گردیده ادعا شده است که مفهوم امامت در جهان تشیع دچار استحاله گردیده و در صفات امام و شاخص های امامت، تحول رخ داده است بدین صورت که در قرن اول و دوم، امام با اوصافی غیر از آنچه در قرنهای سوم و چهارم و پس از آن شهرت و رسمیّت یافته است، معرفی شد. آن چه در آن دوران مطرح بود، عمل به قرآن، حق مداری، عدالت، تهذیب نفس، اقامۀ دین، عقل درایتی در مقابل عقل روایتی و افضلیت علمی بود و از نصب الاهی و نص شرعی، عصمت و علم غیب به عنوان اوصاف امام و شاخص های امامت سخنی به میان نیامده بود. این اوصاف چهارگانه، توسط متکلمان شیعه در قرنهای سوم و چهارم مطرح شده است و به تدریج در شمار شاخص های رسمی امامت شیعی قرار گرفته و جزء بدیهیات و مسلمات مذهب شده است.
برای اثبات این مدعا به سه روایت استناد شده است یکی سخن امام علی علیه السلام در خطبۀ سوم نهج البلاغه است که هنگامی که مردم برای بیعت با او به عنوان خلیفه پیامبر صلی الله علیه و آله اجتماع کرده بودند، فرمود: اگر حضور شما جمعیت انبوه نبود که با آن حجت بر من تمام شده و در نپذیرفتن مقام خلافت عذری ندارم و نیز اگر خداوند از عالمان پیمان نگرفته بود که بر ستمگری ظالمان و پایمال شدن حق مظلومان، سکوت نکنند، مسئولیت خلافت و امامت را نمی پذیرفتم. آن چه در این سخن امام علی علیه السلام در ارتباط با امامت مطرح شده است، دو چیز است: نداشتن عذر سکوت و قعود با وجود یاوران بسیار و مسئولیت عالمان دین در دفاع از حقوق مظلومان و محرومان و مبارزه با ستمگران. نکتۀ مهم این است که امیر المومنین علیه السلام در این سخن، خود را به عنوان عالم دین معرفی می کند نه فردی معصوم و منصوب از جانب خداوند.
دلیل دوم: سخن امام حسین(علیه السلام) است که در معرفی امام فرموده است: و لعمری ما الامام الا العامل بالکتاب و الاخذ بالقسط و الدائن بالحق و الحابس نفسه علی ذات الله. و امام مجری عدالت و پیرو حق است و نفس خویش را برای خدا به بند کشیده است؛ در این سخن امام حسین علیه السلام نیز از اوصاف چهارگانۀ متکلمان در مورد امامت، ذکری به میان نیامده است.
دلیل سوم: کلامی است که هم از امام علی(علیه السلام) روایت شده و هم از امام حسین(علیه السلام). در آن کلام، فلسفۀ امامت و حکومت بیان شده است که عبارت است از: اصلاح امور مردم، دفاع از مظلومان و تامین امنیت آنان در برابر ظالمان، آشکار نمودن معالم دین و اقامۀ حدود شرعی «لنری المعالم من دینک و نظهر اصلاح فی بلادک فیأمن المظلومون من عبادک و تقام المعطله من حدودک»
بر اساس این گونه سخنان در بیان اوصاف امام و شاخصهای امامت از اهل بیت علیهم السلام شیعیان آن دوران نیز از ویژگیهای امام و شاخصهای امامت تلقی جز مطالب مزبور نداشتند و امام را با اوصاف و شاخصهای چهارگانۀ کلامی(نصب الاهی، نص شرعی، عصمت و علم غیب) نمی شناختند.
این دو تلقی از امامت، پی آمد مهم دیگری نیز در زمینۀ اسوه بودن امام دارد. زیرا بنا بر تلقی اول که اوصاف امام جنبۀ بشری و عادی دارند، اسوه بودن امام برای مردم کاملا ممکن است. زیرا اسوه بودن ، منوط به مسانخت و مشابهت میان امام و ماموم است و این که ماموم بتواند خود را به رتبۀ امام برساند. اوصافی که در سخنان یاد شده از امام علی و امام حسین علیهما السلام برای امام بیان شده است، همگی قابل تعمیم اند و دیگران هم می توانند به آنها دست یازند ولی اوصافی که متکلمان برای امام بیان کرده اند، جنبۀ فرابشری و قدسی دارد و دست یافتن به آن برای دیگران ممکن نیست. در این صورت چگونه می توانند امام را اسوۀ زندگی خود قرار داده، به او اقتدا کنند و امام گونه شوند؟
ارزیابی و نقد
1. متکلمان امامیه که در این بحث مورد نظر می باشند آن دسته از متکلمانی اند که آثار و آرای کلامی آنان، به عنوان عقاید رسمی شیع امامیه به شمار می رود. شیخ مفید، سید مرتضی، شیخ طوسی، ابو الصلاح حلبی، محقق طوسی، ابن میثم بحرانی، سدید الدین حمصی، علامه حلی و فاضل مقداد، از برجسته ترین متکلمان امامیه در قرنهای چهارم تا نهم هجری بوده اند. آن چنان که آثار و آرا آنان همواره مورد توجه و استناد شیعیان امامیه بوده است. اگر چه هیچ یک از آنان از مقام عصمت برخوردار نبوده و مجال نقد و نظر در آرا کلامی آنان وجود دارد و چه بسا پاره ای از دیدگاه های آنان نیز مورد نقد پسینیان قرار گرفته است اما در مجموع، نمایندگان و سخنگویان رسمی کلام شیعه امامیه به شمار می روند. هیچ یک از این متکلمان، علم غیب را به عنوان یکی از اوصاف لازم امام و شاخص های ضروری امامت به شمار نیاورده اند بلکه آشکارا آن را رد کرده اند. شیخ مفید گفته است: «امامان اهل بیت علیهم السلام از ضمایر برخی افراد آگاه بودند و حوادث را قبل از وقوع آنها می دانستند. ولی این مطلب از صفات لازم و شرایط امامت آنان نیست ولی خداوند آنان را مورد اکرام ویژۀ خود قرار داده و چنین معرفت هایی را به آنان عطا کرده است تا موجب لطف در اطاعت از آنها و موجب تایید امامت آنان باشد با این حال نباید آنان را عالم به غیب نامید زیرای این نام مخصوص خداوند است که بالذات به اشیا عالم است.» آنچه در متون کلامی شیعه در باب علم امام، مورد تاکید واقع شده این است که امام باید نسبت به معارف و احکام شریعت، علم کامل و بالفعل داشته باشد و نیز باید به مصالح و مفاسد امور مردم و اصول و موازین مدیریت سیاسی، آگاهی کافی داشته باشد. این متکلمان نه تنها آگاهی امام از حقایق غیبی(جز معارف و احکام شریعت) را از صفات لازم امام ندانسته اند، بلکه آگاهی امام از زبان های فنون و حرفه های مختلف را نیز از شرایط لازم امام نشناخته اند. البته سخن در شرط بودن این آگاهی ها در امامت است نه آگاه بودن امام از آنها.