مقایسه انقلاب مشروطه ۱۹۰۶/۱۲۸۵ و انقلاب اسلامی ۱۹۷۹/۱۳۵۷ یک بررسی در ادامه و تضاد است. انقلاب اسلامی از نظری ادامه انقلاب مشروطه و از نظری آنتی تز یا برابرنهاد آن است. جامعه ایرانی در این هفتاد و دو سال چندگام به پیش و چندگام به پس برداشت. اندازه گیری حاصل این جمع و تفریق آسان نیست ولی می توان گفت که ایران در پایان سده ای که با انقلاب مشروطه آغاز شد و در حکومت اسلامی پایان می یابد - نه به اندازه صد سال ولی بر رویهم - پیش آمده است.
انقلابها را بیهوده چرخشگاه و آغازگاه دوره های تاریخی نمی دانند. انقلاب، برخاسته از دگرگونی ذهنی در یک جامعه است و با خود دگرگونی های بزرگ می آورد. چه در انقلاب مشروطه و چه در انقلاب اسلامی، جامعه ما دستخوش دگرگونیهای ژرفی شد که مقایسه آن موضوع این نوشته است. اما پیش از ورود در بحث می باید از انقلاب افسانه زدایی کرد. در انقلاب، همچنانکه هر پدیده تاریخی دیگر، هیچ تقدسی نیست. انقلاب می تواند بد یا خوب، بجا یا گمراه، لازم یا نالازم باشد؛ می تواند موفق یا ناموفق - حتی در هدفهای خودش - باشد. از انقلاب فرانسه، که نخستین انقلاب آرمانشهری ( اتوپی ) مدرن بود، تا انقلاب اسلامی ایران کمتر انقلابی لازم یا موفق بوده است؛ و اگر گمانپروری تاریخی جایی داشته باشد، هیچ انقلابی اجتناب ناپذیر هم نبوده است. مقصود از انقلاب آرمانشهری مدرن آنچنان زمین لرزه سیاسی است که در آن توده های بزرگ جمعیت و به تعبیری عموم مردم شرکت داشته باشند و ساختار و روابط قدرت را زیرورو کنند. یک ویژگی دیگر انقلاب آرمانشهری مدرن، اراده ای است که برای ساختن جامعه آرمانی به ضرب خشونت پشت سر آن قرار دارد.
انقلاب امریکا، هم از آن رو که انقلابی با بی میلی ( به گفته یک جامعه شناس آلمانی ) و بهمین دلیل کامیاب ترین انقلاب تاریخ، و هم از آن رو که درعین حال یک جنگ آزادیبخش بود، در مقوله ویژه خود قرار می گیرد. اینکه ایرانیان بیشمار به دلیل نابجایی انقلاب اسلامی و شکست و سرخوردگی خودشان می کوشند صفت انقلاب را از رویدادهای سال ۱۳۵۷ بگیرند برخاسته از تاثیرات نامستقیم نظریه بی اعتبار شده ماتریالیسم تاریخی و کیش پرستش انقلاب بر ذهنهای ناآگاه است.
انقلاب به عنوان فرا آمد محتوم یک فرایند تاریخی در مسیر جامعه بی طبقه که در آن دولت زایل خواهد شد همان اندازه نامقدس است که آن فرایند تاریخی، نامحتوم بود. دنیای بهم پیوسته ای که با شتاب تکنولوژی در برابر چشمان ما ساخته می شود تکرار رویدادهایی مانند انقلاب اسلامی را بسیار نامحتمل می سازد. انقلاب به معنی کلاسیک آن یک دایناسور تاریخی است. واپس مانده ترین جامعه ها - به زبان دیگر بدترین حکومتها، زیرا واپسماندگی سیاسی بدترین نوع واپسماندگی است - هنوز در معرض آن هستند و چه بسا که قربانی آن بشوند ولی انقلاب خونین ویرانگر، چنانکه بیشتر انقلابها بوده اند، نه سرنوشت آنهاست نه لزوما راه رهایی آنها. اما حکومتهای بد، موقعیتهای انقلابی پدید می آورند - وضعی که در آن به گفته لنین مردم نمی خواهند و حکومت نمی تواند - و ناتوان ترین آنها، در اوضاع و احوال استثنایی، کار را به انقلاب می کشانند؛ از صد موقعیت انقلابی به دشواری یکی به انقلاب می انجامد. از اینجاست که هیچ جنبه اجتناب ناپذیر در انقلاب نیست.
انقلاب مشروطه بیشتر یک جنبش سیاسی و فکری بود تا سیل بنیان کنی که "نظام کهن" را واژگون کند. در انقلاب، پادشاهی قاجار و ساختار قدرت دست نخورده ماند و نهاد اصلی انقلابی، مجلس، نیز به زودی زیر کنترل گروه حاکم پیش از انقلاب درآمد. انقلابیان مشروطه بیش از قدرت به اصلاحات می اندیشیدند و منظور از اصلاحات، نوکردن جامعه ایرانی از بالا تا پایین بود. از همین روی بودکه وقتی دیدند خود از اصلاحات بر نمی آیند به آسانی و تقریبا همگروه به راه حل دست نیرومند پیوستند. آنها نمایندگان احساس عمومی جامعه و اقتضای تاریخی بودند. ایران برای آنکه یک کشور بماند و زندگی شایسته این سده را برای مردم خود فراهم کند بایست آرمانهای انقلاب را تحقق می بخشید. انقلاب یک جنبش سازنده بود نه برای انتقام جستن یا ویران کردن، که در ابعاد فروتنانه خود دست به نوگری همه جنبه های زندگی ملی زد. شتاباهنگ (مومنتوم ) آن در دهه های بعدی بیشتر شد و به توسعه سریع، اگر چه ناهماهنگ، جامعه ایرانی انجامید.
اما با همه تعهد به اندیشه آزادی و ترقی، انقلاب بر یک زمینه مذهبی روی داد، چنانکه در ایران آغاز این سده می شد انتظار داشت. انقلابیان همه در پی آشتی دادن آرمانهای خود با اسلام بودند و در زیر فشارهای درون و بیرون، امتیازهای مهمی به مشروعه خواهان دادند. متمم قانون اساسی ۱۹۰۷ پیشدرامد ولایت فقیه و روایت دیگری از حکومت اسلامی است و همان آمیختگی عناصر مردمسالاری و دینسالاری - با ترکیبی متفاوت - در آن دیده می شود. در عمل، اجرای طرح مشروطه خواهی با آن امتیازات ناممکن بود و از آغاز پادشاهی رضاشاه تا پایان محمد رضا شاه تنش میان برنامه اصلاحی، و زمینه مذهبی قانون اساسی و جامعه ایرانی بارها به رویارویی های سخت و گاه خونین انجامید.
این زمینه مذهبی ، با همه پیشرفتهای اقتصادی و فرهنگی دوران هفتاد و دو ساله مشروطه، سیاست ایران را رها نکرد. نفوذ پایگان (سلسله مراتب) مذهبی ریشه دارتر از اصلاحات سطحی آن دوران بود که بیخبری پادشاهان پهلوی از توسعه سیاسی، آن را سطحی تر نیزکرد. در نبود یک فرهنگ و ساختار سیاسی که بتواند جانشین شبکه مالی - مذهبی آخوندها بشود و جبهه تازه ای از سرامدان (الیت) مدرن را شامل روشنفکران و تکنوکراتها در برابر جبهه سنتی بازاری و آخوند قراردهد، طبقه متوسط رو به گسترش ایران پس از شکست تجربه هایش با پوپولیسم (توده گرایی) مصدق و رادیکالیسم چپ انقلابی، به راه بهره برداری سیاسی از مذهب افتاد؛ بویژه که آن تجربه ها نیز از عنصر مذهب سیاسی بی بهره نبود و عموما بر همان بستر آشنای جنبش مشروطه حرکت می کرد: بهره گیری از نفوذ مذهب و آخوند برای پیشبرد هدفهای سیاسی. در این رویکرد میان حکومت و مخالفانش درجه ای ازهمرایی بود.