بسم الله الرحمن الرحیم
انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا (8) لتؤمنوا بالله و رسوله و تعزروه و توقروه و تسبحوه بکره و اصیلا (9) ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله ید الله فوق ایدیهم فمن نکث فانما ینکث على نفسه و من اوفى بما عاهد علیه الله فسیؤتیه اجرا عظیما (10) سیقول لک المخلفون من الاعراب شغلتنا اموالنا و اهلونا فاستغفر لنا یقولون بالسنتهم ما لیس فى قلوبهم قل فمن یملک لکم من الله شیئا ان اراد بکم ضرا او اراد بکم نفعا بل کان الله بما تعملون خبیرا (11)
انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا: این آیه در سوره احزاب هم با همین عبارت اضافهاى وجود دارد.آنجا مىفرماید: یا ایها النبى انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا: اى پیامبر، ما تو را فرستادهایم گواه بر مردم و گواه بر امت.«شاهد»و«شهید»معنى حضور را مىدهد.در زبان عربى به«گواه»از آن جهت«شاهد»مىگویند که کسى حق دارد در مورد واقعهاى گواهى بدهد که در آن واقعه حاضر باشد،یعنى انسان در مورد واقعهاى که در آن حضور دارد و احساس مىکند و بالعیان آن را مىبیند حق دارد شهادت بدهد.این مسالهاى است در باب«قضاء»(قضاوت)،مىگویند شهادت به علم جایز نیست،شهادت به عین و به حس جایز است،یعنى اگر شما چیزى را یقین دارید و شک ندارید ولى ندیدهاید،مثلا یقین دارید العیاذ بالله زید همسایه شما شراب مىخورد،از صد احتمال یک احتمال هم نمىدهید که شراب نخورد،یعنى هیچ احتمال اینکه بتوانید توجیه هم بکنید نمىدهید،یقین دارید شراب مىخورد،اما به چشم خودتان ندیدهاید،یقین دارید که فلان مرد و زن زنا کردهاند ولى به چشم خود ندیدهاید،حق ندارید که این را شهادت بدهید بگویید فلانى زنا کرده یا فلانى شراب خورده است،و اگر شهادت بدهید و قاضى از شما بپرسد که این را که تو شهادت مىدهى دیدهاى یا ندیدهاى،و شما بگویید من ندیدهام ولى یقین دارم،اگر شما عادلترین عادلهاى عالم هم باشید، اعدل عدول هم باشید، سلمان فارسى هم باشید قاضى حق ندارد بر این گونه شهادت ترتیب اثر بدهد. حدیثى هست، حضرت صادق علیه السلام فرمودند(با دستشان اشاره کردند):«على مثل ضوء الشمس»مثل اینکه نور خورشید را مىبینى،فقط اگر این طور باشد شهادت بده،غیر از این نه.به همین جهت براى آنچه که ما در فارسى مىگوییم«گواه»در زبان عربى کلمه«شاهد»به کار مىبرند،یعنى حاضر،یعنى آن کسى که حاضر واقعه بوده نه آن کسى که عالم به واقعه است،چون غایب از واقعه هم گاهى عالم به واقعه مىشود،ولى کافى نیست.علم به واقعه ولى عن غیاب کافى نیست،حضور آن واقعه و شهود آن لازم است.
یکى از نکات مهم و معارف بزرگ قرآن این مساله است که پیغمبر اکرم و به تعبیر قرآن گروهى از مؤمنین-که آن گروهى از مؤمنین این گونه جز اینکه در مقام عصمت باشند کس دیگر نمىتواند باشد-[شاهد امت هستند].خدا پیغمبر را«شاهد امت»نامیده است،شاهدى که در دنیا تحمل شهادت مىکند و در آخرت اداى شهادت،یعنى او حاضر و ناظر به افعال و اعمال امت است.همین طور که ما مىگوییم ملکین رقیب و عتید ناظر و شاهد اعمال ما هستند،همیشه پیغمبر یک امتشاهد و ناظر بر اعمال امت است،و این است که در مساله امامت گفته مىشود که شان اصلى امام این نیست که در میان مردم ظاهر باشد و حکومت در دست داشته باشد که اگر این شان را از او گرفته باشند دیگر امام نباشد و از امامتخلع شده باشد،نه،شان اصلى که از آن این شان نتیجه مىشود[این است که امام شاهد امت است]یعنى با وجود کسى که در باطن و از نظر باطن شاهد بر همه امت است دیگر نوبت به کسى که مثل همه افراد امت است و مثل افراد دیگر امتخطا کار است نمىرسد که او خلافت و حکومت را در دست بگیرد.
این است که قرآن در آن آیه مىفرماید: یا ایها النبى انا ارسلناک شاهدا ما شما را فرستادهایم به عنوان شاهد و به عنوان گواه امت.این مساله عرض اعمال-که خودش مسالهاى است که بر پیغمبر یا امام عرض اعمال مىشود-همان مفهوم«شهادت»را مىرساند،که در آن آیه مىفرماید: و قل اعملوا فسیرى الله عملکم و رسوله و المؤمنون و ستردون الى عالم الغیب و الشهاده . این که بعد مىفرماید: و ستردون الى عالم الغیب و الشهاده یعنى خیال نکنید این شهادت براى این است که العیاذ بالله خدا نمىداند،شاهدها باید بیایند به اطلاع او برسانند[و او]قاضى این گونه است،این روى آن نظام نیست،این شاهدها هستند و تازه بازگردانده مىشوید به کسى که خودش عالم بر غیب و بر شهادت و بر همه چیز است و اعلم است از خود شما و از خود شاهدها بر این مطلب.
انا ارسلناک شاهدا .پس یک شان از شؤون مقام رسالتشهادت است،تحمل شهادت در دنیا و اداى شهادت در آخرت. و مبشرا و نذیرا .شان دیگر تبشیر است و شان دیگر انذار.همیشه پیغمبران مردم را در حال حرکت و در جریان مىبینند،یعنى انسان خواه ناخواه این طور است.انسان هیچ وقتساکن نیست،همیشه در حرکت است،منتها در چه راهى و به کدام سو در حرکت است؟پیامبران مبشر و منذر هستند،یعنى راه را ارائه مىدهند و بشارت و نوید مىدهند که اگر از این راه بروى به چه فتح و سعادت و کمالى نائل مىشوى و اگر از آن راه و آن راه بروى به چه بدبختى و شقاوتى نائل مىشوى.
حدیثى هست که پیغمبر اکرم با اصحاب نشسته بودند،چند خط از نقطهاى به نقطهاى رسم کردند،بعد اشاره به خط وسط که خط راست بود کردند و فرمودند این راه من است(صراط مستقیم)و بقیه راهها راههاى من نیست،یعنى انسان همیشه در حال حرکت است،منتها یک وقت راه راست را به سوى مقصد در پیش مىگیرد و یک وقت از راههاى کج مىرود،و پیغمبران آمدهاند که مبشر به راه راست باشند.
اینجا عمل خاصى از پیغمبر اکرم صورت گرفته که مساله مبشر بودن و منذر بودن پیغمبر را خیلى خوب مجسم مىکند،مخصوصا منذر بودن.در سالهاى اول بعثت رسول اکرم بعد از نزول آیه و انذر عشیرتک الاقربین (خویشاوندان نزدیک را باید انذار کنى)دو واقعه رخ داده است،یکى انذار نزدیکان خیلى نزدیک،یعنى بنى هاشم و بنى عبد المطلب که این در خانه خود حضرت صورت گرفته،که عدهاى را-که 39 یا 40 نفر بودند،عموهاى حضرت،عمو زادگان، عمه زادگان،اینهایى که خیلى نزدیک بودند-دعوت کردند،آن داستان معروف که امیر المؤمنین طفل بودند و[پیغمبر اکرم]دستور دادند که آبگوشتى براى اینها بپزند و ایشان آماده کردند،و بعد ابو لهب چه گفت و...
یک جریان دیگر هست که انذار اقربین کمى از اینها دورتر است-که بعد از آن واقعه صورت گرفته-یعنى همه قریش،چون همه قریش اقرباى پیغمبر بودند.خود پیغمبر از قبیله قریش بود یعنى بنى هاشم تیرهاى از قریش بودند.پیغمبر اکرم رفتند بالاى یکى از کوههاى اطراف مکه و فریاد کردند ایها الناس جمع شوید،مطلب مهمى را مىخواهم با شما در میان بگذارم.
عده زیادى جمع شدند،اکابر و اصاغر،زن و مرد جمع شدند، بعد حضرت فرمود:ایها الناس!اگر من سخنى به شما بگویم،از من مىپذیرید،باور مىکنید؟ همه گفتند ما از تو جز راستى نشنیدهایم.فرمود اگر به شما اطلاع بدهم که در پشت این کوهها سپاه جرارى هست که آهنگ شهر شما را دارند و تصمیم گرفتهاند بیایند شهر شما را غارت کنند افرادتان را بکشند پس آماده و مهیا بشوید،باور مىکنید؟ همه گفتند البته باور مىکنیم،ما از تو سخن خلاف نشنیدهایم.تا این اقرار را از اینها گرفت این جمله را فرمود: فانى نذیر لکم بین یدى عذاب شدید پس من شما را انذار مىکنم که در جلوى شما عذاب بسیار شدید دردناکى هست،اما نه فقط در این دنیا،اگر همین راهى را که الآن دارید مىروید ادامه بدهید،در جلوى شما عذاب بسیار شدیدى هست.این جمله خیلى تکان دهنده بود.ابو لهب فریاد زد که تو براى چنین حرفى ما را به اینجا آوردهاى؟!...و رفت.
پیغمبر گواه بر مردم و مبشر و منذر و دعوت کننده مردم است.در آن آیه،بعد مىفرماید: و داعیا الى الله باذنه و سراجا منیرا (دعوت کننده مردم است به سوى خدا به اذن حق،و چراغى است روشن براى مردم).از این شهادت و از این تبشیر و از این انذار چه تحول و تغییرى در مردم پیدا بشود؟اینجا خطاب از پیغمبر که مخاطب بود[بر مىگردد و]خود مردم[مخاطب]مىشوند،کانه مردم در اینجا سؤال مىکنند:خدایا تو پیغمبر را شاهد و مبشر و نذیر و منذر فرستادى،که ما چه بکنیم؟ لتؤمنوا بالله و رسوله که ایمان بیاورید،ایمان پیدا کنید به خدا و پیامبر خدا(ایمان،خودش اعتقاد است)،فکر و روحتان تحول پیدا کند،حیاتتان حیات ایمانى بشود.
و تعزروه و خدا را نصرت و یارى کنید.این از آن مهمترین و زیباترین تعبیرات قرآن است،و در اهمیت دادن به بشر است:اى بشر به یارى خدایت برخیز.خیلى در آن استعطاف و اظهار مهربانى است،و خیلى هم مقام است براى بشر.کانه(البته این تعبیر[رسا] نیست): «اى بشر بیا تا جهان را با هم بسازیم».براى اینکه به یارى خداى خودتان برخیزید.البته این در معنا و در واقع بر مىگردد به یارى خود انسان،آدم خودش را یارى مىکند،جهان را هم که مىسازد براى خودش مىسازد نه براى خدا،ولى تعبیر چنین تعبیرى استیعنى اینقدر در آن اشفاق و استعطاف خوابیده است که حد ندارد.
این را ما مکرر گفتهایم که فرق بین خدا به نحوى که انبیاء براى بشر معرفى مىکنند و خدا آن گونه که فیلسوفان معرفى مىکنند(فیلسوفانى که متاثر از اسلام نیستند مثل فیلسوفان قدیم یونان)[این است که]خدایى که یک فیلسوف مثل ارسطو یا افلاطون معرفى مىکند موجودى است که رابطهاش [با عالم]فقط این است که عالم را خلق کرده و صانع عالم است،اما خدا آن گونه که انبیاء به بشر معرفى مىکنند خیلى به انسان نزدیک است و در حال داد و ستد با انسان است:این را بده و آن را بگیر،به من مهر بورز به تو مهر مىورزم،مرا دوست داشته باش من تو را دوست دارم،ما و تو با همدیگر یکى هستیم.کانه خویشاوندى را به خویشاوند خودش معرفى مىکند.«براى اینکه به خداى خودتان و پیامبرش ایمان بیاورید و براى اینکه به یارى خداى خودتان برخیزید».بعضى گفتهاند«و تعزروه»به پیغمبر بر مىگردد، ولى مفسرین جواب دادهاند به قرینه«تسبحوه»نمىتواند به پیغمبر بر مىگردد.«و تعزروه»به یارى خداى خودتان برخیزید.این تعبیر در آیات دیگر قرآن هم هست: ان تنصروا الله ینصرکم اگر خداى خودتان را یارى کنید او هم شما را یارى مىکند.یا در جاى دیگر مىفرماید: من ذا الذى یقرض الله قرضا حسنا (خیلى عجیب است!خدا آمده از ما قرض الحسنه مىخواهد)کیست که به خدا قرض الحسنه بدهد؟همان قرض الحسنهاى که ما به مردم مىدهیم خدا دستخودش را آورده جلو:بندگان من!من هم از شما قرض الحسنه مىخواهم، به من قرض الحسنه بدهید،یعنى به مردم که قرض الحسنه مىدهید به من هم قرض الحسنه بدهید.
«و توقروه»و براى اینکه عظمت او را در روح خودتان درک کنید،[براى اینکه]تعظیم کنید او را،یعنى عظمت او را درک و فهم کنید.«تعزروه»آن یارى عملى است،کارى که باید در عمل بکنید اسمش یارى خداوند است،«توقروه»یعنى جلال و عظمت او را دریابید و درک کنید.
«و تسبحوه»درکتان برسد به آنجا که بفهمید هر چه که درک مىکنید باز او را آنچنان که بایست درک نمىکنید،باز او منزه است از آنچه که شما درک مىکنید،یعنى برتر و والاتر است.
در آیات اول سوره«مدثر»این طور مىخوانیم: یا ایها المدثر قم فانذر .این«فانذر»همین«بشیرا و نذیرا»در اینجاست. و ربک فکبر پرودگار خودت را تکبیر بگو و تعظیم کن.این همان توقروه در اینجاست،یعنى کبریائى و عظمت و جلال او را به مردم بشناسان و بنمایان.آنوقت و تسبحوه .همیشه معرفت انسان آن وقت معرفت است که شناخت مقرون به تسبیح و تنزیه باشد یعنى مقرون به اظهار عجز باشد،که خدایا من تو را هر چه که بشناسم آخرش آن شناختن باز لایق من است،حد من است نه آنچنان،که تو هستى،چنانکه پیغمبر اکرم فرمود: «لا احصى ثناء علیک انت کما اثنیت على نفسک» خدایا من نمىتوانم ستایش تو را به پایان برسانم،آنچنان تو را ستایش کنم که تو شایسته آن هستى،تو آنچنانى که خود خود را مىشناسى،تو آنچنانى که خود خود را ثنا مىگویى