تحقیق مقاله رمان بابا نان داد

تعداد صفحات: 21 فرمت فایل: مشخص نشده کد فایل: 20834
سال: مشخص نشده مقطع: مشخص نشده دسته بندی: ادبیات فارسی
قیمت قدیم:۱۲,۵۰۰ تومان
قیمت: ۸,۰۰۰ تومان
دانلود مقاله
کلمات کلیدی: N/A
  • خلاصه
  • فهرست و منابع
  • خلاصه تحقیق مقاله رمان بابا نان داد

    مقدمه…

     

    امروز در سرزمینی زندگی می کنیم که خیلی ازنویسندگان خوب و

     

    رمان های فارسی و بازار نشر کتاب به وفور یافت می شود. واین جای

     

    خشنودی دارد که بسیاری دست به قلم برده و آنچه در ذهن و دل دارند ،

     

    به شکل کتاب و داستان در اختیار دوستداران قصه های شیرین فارسی

     

    قرار داده اند.

     

    چندی پیش در یکی ازمجلات خواندم که رمان نویسان دیروز حق زیادی

     

    به گردن کتابخوانهای امروز دارد، چرا که جوانان و نوجوانانی که

     

    امروز کشش چندانی به کتابهای علمی، روانشناسی، تاریخی و… ندارند،

     

    با خواندن رمان رفته، رفته کتاب خواندن را می آموزند و در آینده به

     

    خواندن کتابهای دیگر نیز ترغیب می شوند.

     

    "بابا نان داد" سرگذشتی است که خود من وقتی که آنرا خواندم ، لذت

     

    بردم و مسحورش شدم واطمینان دارم شما نیز از خواندن آن لذت خواهید

     

    برد…

     

    جا دارد از استاد محترم وگران قدرم جناب آقای  استاد مهری که من را

     

    در تهیه کردن تحقیق راهنماییهای بسیاری کردند تشکر وقدر دانی به

     

    عمل آورم.

     

    چکیده….

     

    محمد اسیر دو جفت چشم سیاه شد  چشمان سیاه دل را از محمد گرفته بود

     

    بالاخره توانست صاحب آن دو چشم را بدست آورد ولی زمانه سرنوشت

     

    بدی برای او رقم زد . چه ها که به خاطر عشق بر سرش نیامد. تا جنون

     

    وخود کشی رفت ، رسوا گردید واز شهر ودیارش فراری شد . ولی عشق

     

    اورا به سرزمین آبا اجدادی خویش به شهری که دلداه اش آنجا بود

     

    برگرداند، و تا لحظهای که گرد پیری بر موهایش نشست، هنوز اسیر آن

     

    چشمان سیاه بود . و توانست دوباره دلداده اش را به چنگ آورد……

     

    محمد شکیبی پسر یک تاجر فرش در شیراز بود او شاگرد حجره ی پدرس بود .

     

    یک روز در راه رفتن به حجره ی پدرش یک جفت چشم سیاه او را مجذوب خود

     

    کرد محمد عاشق این چشمان شد و صبر و قرار را از او گرفت صاحب این دو

     

    چشم سیاه و مجذوب دختری بود به اسم نرگس.

     

    محمد ماجرا را برای مادر و پدرش گفت و آنها را به خواستگاری فرستاد و

     

    بالاخره جواب مثبت را گرفت بعد از چند روز عقد و بعد از مدتی عروسی گرفته

     

    شد و محمد دلداه ی خود را به خانه ی خود آورد و زندگی خود را شروع کردند

     

    این دو عاشق هم بودند و دیوانه وار همدیگر را دوست داشتند بعد از یکی دو سال

     

    زندگی متوجه شدند که بچه دار نمی شوند و دیگران می گفتند بهتر است به دکتر

     

    رفته و بدانید که مشکل از کدام یک از شماست ولی این دو نمی خواستند حقیقت را

     

    بدانند چون این گونه ممکن بود همدیگر را از دست بدهند . این دو به حرف

     

    دیگران گوش ندادند و به زندگی خود ادامه دادند. بعد از چند سال پدر محمد از دنیا

     

    رفت و غم و اندوه زندگیشان را فرا گرفت و مادر محمد نیز از این ماجرا دق کرد

     

    و چندان حال خوبی نداشت و تا اینکه مادر محمد نیز از دنیا رفت .

     

    نرگس و محمد ماندند که همچنان همدیگر را دیوانه وار دوست داشتند تا اینکه پدر

     

    نرگس دخالت های خود را شروع کرد و اصرار داشت که باید بچه دار شوید من

     

    یک دختر دارم دلم نوه می خواهد. و باعث شد بین این دو نفر اختلاف به وجود آید

     

    این دو نیز کم کم پیگیر شدند بدانند که کدام یک اجاق کور استو اختلافاتشان به

     

    جایی رسید که از همدیگر طلاق گرفتند بعد از طلاق محمد همان محمد سابق نبود

    افسرده شده بود همیشه در فکر نرگس بود و پشیمان بود از کار خود که چرا

     

    نرگس را طلاق داده کسی را که دیوانه وار عاشقش بود. در این فکر بود که برود

     

    و از نرگس عذر خواهی کند و دوباره زندگیشان را از نو شروع  کنند .

     

    اما یک روز خبر رسید که نرگس ازدواج کرده و زن یک مرد 55 ساله شده و این

     

    ماجرا برای محمد خیلی وحشتناک و دردناک بود طوری که در بستر بیماری افتاد

     

    و ناامید از زندگی شده بود . تا اینکه یک روز به حجره رفت، یکی از دوستانش

     

    دید که اوضاع محمد خیلی به هم ریخته است به او پیشنهاد داد که ازدواج کند اما

     

    محمد مخالف این کار بود تا اینکه راضی دشد البته با این فکر که دارد از نرگس

     

    انتقام می گیرد و با لاخره با یک زن بیوه که به او پیشنهاد دادند ازدواج کرد ولی

     

    او همیشه در فکر نرگس بود .

     

    یک روز محمد در حجره اش نشسته بود که یک زن به حجره اش آمد و خبر از

     

    این داد که نرگس باردار است از این طرف زن خودش نیز باردار شد محمد این

     

    وسط گیج و منگ بود که اگر من اجاق کورم چگونه زنش رباب حامله شده و اگر

     

    نرگس اجاق کور است پس چگونه نرگس باردار شده است فهمید که زنش رباب

     

    یک زن هرزه و فاحشه ای بود و خیلی زود طلاقش داد.

     

    همان زن که از نرگس خبر داشت دوباره سو کله اش پیدا شد گفت می تواند ترتیبی

     

    دهد که نرگس را ملاقات کند و نرگس را هر طورکه بود فریب داد و به خانه ی

     

    محمد آورد . نرگس وقتی فهمید که او را فریب دادند و آنجا خانه ی محمد است

     

    خیلی عصبانی و ناراحت شد و آنجا را خیلی زود ترک کرد.

    محمد دوباره پیگیر شد خواست که دوباره نرگس را ببیند ولی نرگس راضی نبود

     

    می گفت این گناه است که ما همدیگر را ببینیم و با هم حرف بزنیم اما با این حال

     

    نرگس محمد را دوست داشت عشق این دو پایانی نداشت و عاشق همدیگر بودند

     

    بعد از مدتی با اصرارهایی که محمد می کرد نرگس قبول کرد که او را ملاقات

     

    کند در این ملاقات بود که نرگس گفت که با هم فرار کنیم و بعد از چند روز محمد

     

    همه چیزش را فروخت که با دلداده اش از آنجا فرار کنند به جایی بروند که دست

     

    هیچکس به آنها نرسد . آن روز فرا رسید و آن  دو با هم فرار کردند و به یک

     

    روستای دور افتاده در نواحی اصفهان به اسم گلدره رفتند آنجا زندگی خود را از

     

    سر گرفتند و دوباره شروع کردند . سالها سپری شد تا آن روز که نباید می رسید

     

    رسید یک تاجر به اسم حاج ایوب  از شیراز آمده بود تا یک باغ بخرد . او از

     

    تاجران شیراز بود و محمد را نیز می شناخت حاج ایوب وقتی فهمید محمد و

     

    نرگس آنجا هستند خیلی زود همه چیز را گفت و آنها را رسوا ساخت.

     

    مردم روستا محمد و نرگس را سنگسار کردند تا اینکه شوهر نرگس حاج حسین را

     

    به روستای گلدره آوردند شوهر نرگس محمد را بخشید و نرگس را با خود برد.

     

    محمد در باغ تنها شد غرق در خون بود بیهوش بر زمین افتاده بود این دومین بار

     

    بود که نرگس را از او می گرفتند فردای آن روز مردم روستا خواستار این شدند

     

    که او روستا را ترک کند محمد آن روستا را ترک کرد به تهران رفت رد تهران

     

    کنار دیوار روی زمین می نشست گهگاه صدای سکه ها را که روی زمین می افتاد

     

    را می شنید ولی نای این را نداشت که برود و آنها را بردارد و شکم خود را سیر

     

    کند . حالش به قدری بد شده بود که او را به بیمارستان روانی بردند سه سال در

     

    بیمارستان روانی  بود بعد از مدتی که حالش خوب شد از آنجا بیرون آمد و باز در

     

    فکر نرگس بود که چگونه نرگس را به چنگ آورد . در یک مغازه ی فرش

     

    فروشی در تهران شاگردی می کرد و مثل سابق خبره بود و راه و چاه بازار را

     

    می دانست یک روز به فکر خود کشی افتاد سه چهار بار خود کشی کرد اما هر

     

    بار جان سالم به در می برد .

     

    روزها گذشت محمد با یک نفر که به اروپا سفر می کرد آشنا شد با هم صمیمی

     

    شدند از محمد خواست بار دیگر که به اروپا سفر می کند با آن به عنوان شریک

     

    همسفر شود . محمد قبول کرد و بار سفر بست .

     

    به مونیخ رفتند در مونیخ با یک دختری به نام مارلین آشنا شد آن دختر عاشق

     

    محمد بود ولی محمد همچنان در فکر نرگس بود محمد در مونیخ از مارلین زبان

     

    آلمانی را یاد گرفت به طوری که دیگر می توانست به راحتی خرید کند و با مردم

     

    حرف بزند . مارلین  در یک فروشگاه فروشندگی می کرد محمد را نیز در آنجا به

     

    استخدام در آورد محمد در آنجا نگهبانی می کرد . محمد دو بار ویزای خود را

     

    تمدید کرده بود و دیگر نمی توانست در آنجا بماند برای همین با مارلین ازدواج

     

    کرد . بعد از مدتی جنگ شروع شد آنها مونیخ را ترک کردند و به برلین رفتند

     

    آنجا هم جنگ بود . محمد همچنان در فکر نرگس بود  این را مارلین نیز می

     

    دانست. زندگیشان با جنگ همراه شده بود جنگ فقط در جبهه ها نبود در شهر نیز

     

    جنگ راه یافته بود دشمن شهر را به دستش گرفته بود و یکی یکی به خانه ها حمله

     

    می کردند و به هیچ کس رحم نمی کردند مارلین در جنگ به طرز فجیحی مرد. و

     

    این برای محمد خیلی دردناک بود چون مارلین خیلی زن مهربانی بود ولی هیچ

     

    کس نمی توانست جای نرگس را برای او بگیرد.

     

    برلین به خرابه ای تبدیل شده بود همه جا با خاک یکسان شده بود. محمد با یک

     

    پیرمرد که به جنگ رفته و برگشته بود آشنا شد و با آن در یک اتاق زندگی می

     

    کرد آن پیر مرد از جنگ می گفت و خاطراتی که داشت چیزهایی را که دیده بود:

     

    می گفت که در جنگ سربازان مثل گرگ های گرسنه انذ به زن و بچه هم رحم

     

    نمی کند.

     

    مدتها بعد محمد کارش را شروع کرد و پیرمرد نیز به کارش مشغول بود .

     

    پیرمرد صبح ها و شبها شراب می خورد و همیشه مست بود برای همین کارش را

     

    از دست داد. یک روز محمد وقتی از سر کارش به خانه برگشت با جنازه ی پیر

     

    مرد روبه رو شد پیر مرد در یک نامه ای نوشته بود که خود کشی کرده است.

     

    محمد به مونیخ برگشت در مونیخ در یک رستوران با یک مرد آشنا شد آن مرد

     

    وقتی فهمید محمد قبلا تاجر فرش در ایران بود باهم یک مغازه ی فرش فروشی به

     

    راه انداختند و مشغول کار شدند . یک روز شریک محمد گفت باید به ایران رفته و

     

    فرشهای ایرانی خریداری کرده و به مونیخ آورد . محمد به ایران آمده و چون در

     

    خرید فرش خبره بود خیلی زود فرش ها را خریداری کرد و چون باید خیلی زود

     

    به مونیخ بر می گشت نمی توانست به شیراز برود محمد به مونیخ برگشت.

    به خاطر معاملاتی که داشتند کسب و کارشان رونق گرفته بود محمد توانسته بود

     

    خانه بخرد و یک مغازه ی بزرگتری را برای کارشان گرفته بودند محمد ثروتمند

     

    شده بود.

     

    محمد تصمیم گرفت که به ایران برگردد . به شریکش گفت که می خواهد در

     

    وطنش بمیرد . محمد مرد سالخورده ای شده بود چهره اش عوض شده بود کسی

     

    نمی توانست او را بشناسد . محمد به شیراز برگشت شیراز عوض شده بود .

     

    به  یک مسافر خانه رفت و فردای آن روز به حجره اش رفت دوست قدیمی اش را

     

    دید سراغ نرگس را گرفت دوستش گفت که شوهر نرگس فوت کرده پسرش در

     

    تهران  تحصیل می کند و دخترش هم ازدواج کرده نرگس تنها زندگی می کند .

     

    محمد نتوانست تحمل کند و برای نرگس نامه ای نوشت و فرستاد ولی جوابی نیامد

     

    دو سه بار نیز این کار را کرد تا اینکه یک روز در یک بستنی فروشی نرگس را

     

    دید رفت سر میز آن دو دختر و پسر جوان و داد زد نرگس...نرگس . آیا شما

     

    نرگس هستید؟ دختر گفت چطور مگه اسم مادر من نرگس است. محمد از بستنی

     

    فروشی خارج شد و محمد باورش نشد که او دختر نرگس است. فکر می کرد به او

     

    دروغ گفتند . از فردا در آن خیابان بود و به آن بستنی فروشی میرفت انتظار داشت

     

    که اینبار او را تنها ببیند .

     

    نصف شب به خانه برگشت ، فردا ظهر که می خواست از خانه بیرون برود دم در

     

    که رسید پاکتی روی پله افتاده بود. نامه از نرگس بود...چنین بود:

     

    "...تو یک دیوانه هستی. داستان دیوانگی های تو را باید در کتابها بنویسند ...

    من هرگز نمی خواستم به نامه های تو پاسخ بدهم ، ولی دیروز دخترم را در بستنی

     

    فروشی دیدی و چون دیوانه ای او را نرگس خطاب کرده ای ....

     

    شاید من هنوز تو را دوست داشته باشم ، اما مگر تو نمی دانی که  من وتو پیر شده

     

    ایم. دیگر برای من نامه ننویسی... این خیلی مسخره است که پیرمردی چون تو

     

    وپیرزنی چون من از عشق سخن بگویند و اخر عمری در فکر ازدواج باشند ......

     

    این اولین و آخرین نامه من است... اگر دوستم داری فراموشم کن ... 

       

    "خدا حافظ تو که به راستی دیوانه ای!"

     

    شب دیوانگی به سرش زد چون یک دزد به خانه اش رفت . او چون یک دزد بود

     

    و از رسوایی واهمه نداشت که یک زمان طعم آن را چشیده بود .

     

    محمد پاورچین پاورچین راه می رفت ، او دزد بود دزد عشق ! اتق نرگس را پیدا

     

    کرد و داخل اتاق شد ، کنارش رفت و صدا زد : نرگس ! از خواب پرید . خواست

     

    جیغ بزند ، اما محمد دست رو دهان او گذاشت و گفت : محمد هستم ، محمد تو !

     

    نرگس از محمد خواست که بیرون برود تا لباس بپوشد . چند دقیقه بعد محمد را

     

    صدازد : بیا تو...

     

    محمد گفت می خوام دوباره بریم گلدره و با هم زندگی کنیم ، گفت دفعه دیگه گناه

     

    نمی کنیم . ازدواج میکنیم ، زن وشوهر می شیم . نرگس گفت:

     

    دیوانه من پیر شده ام منو خوب نگاه کن ،چین و چروک صورتم ، دیگه از ما

     

    گذشته همه  ما رو مسخره می کنند ...

     

    محمد: تو دروغ می گی تو همچنان زیبایی، چشمان تو سیاه است . ...

    نرگس: مرد حسابی من امروز فردا صاحب نوه می شوم آن دختری را که در    

     

    بستنی فروشی دیدی و فریاد زدی نرگس ، او دختر من است او شوهر دارد در

     

    انتظار بچه هستند .تو داری برای من از عشق می گویی . عشق مال جوان ها

     

    است . محمد : تو منو دوست داری . تو منوخوب می شناسی  می دونی من دیوونم

     

    هر کاری بگم می کنم.

     

    محمد: گلدره یادت میاد این بی رحمیه که اون همه عشقو فراوش کنی

     

    نرگس:فراموش نکردم.

     

    محمد:پس منو دوست داری

     

    نرگس:من همیشه تو رو دوست داشتم

     

    محمد:پس خیلی خوب با هم ازدواج می کنیم

     

    انقدر با هم حرف زدند وقتی به خودشان آمدند صبح شده بود.

     

    نرگس:من با تو ازدواج می کنم به جهنم که رسوا شوم.

     

    قرار شد بعد از چند روز با هم ازدواج کنند. باغ در گلدره را تصاحب کرده بودند

     

    ولی محمد آن را خرید . آن دو دیگر شور و اشتیاق نداشتند هیچی مثل گذشته نبود

     

    آنها سعی کردند بدوند اما خیلی زود خسته می شدند. محمد نرگس را می بوسید اما

     

    طعم بوسه های گذشته را نداشت چند ماه در آن باغ بودند . محمد قصه ی خودش

     

    را که بعد از اینکه او را از آن گرفتند تعریف کرد. محمد پرسید تو چی چه بلایی

     

    سرت آمد نرگس گفت: شوهرش حاج حسین مرد عجیبی بود ، تو راه اصلا با من

     

    حرف نزد ما در سکوت راه می رفتیم به شیراز رسیدیم در خانه اصلا یک کلمه

    هم با من حرف نزد. من برای تو شب و روز می گریستم. حاجی اصلا از من نمی

     

    پرسید که برای چی گریه می کنم . هفته ها گذشت و این سکوت جانم را بر لب

     

    آورد یک روز فریاد زدم گفتم حاجی تو را خدا منو کتک بزن منو بکش .

  • فهرست و منابع تحقیق مقاله رمان بابا نان داد

    فهرست:

    مقدمه                                      1

     

    چکیده                                   3

     

    متن رمان                                 4

     

    منابع وماخذ                             19

    منبع:

     

    کتاب : بابا نان داد

     

    نویسنده : رسول اورنقی کرمانی

     

    سال انتشار 1384

     

    چاپ اول ، 1384

     

    تیراژ 2200 جلد

     

    گروه انتشاراتی فرا دید نگار

تحقیق در مورد تحقیق مقاله رمان بابا نان داد, مقاله در مورد تحقیق مقاله رمان بابا نان داد, تحقیق دانشجویی در مورد تحقیق مقاله رمان بابا نان داد, مقاله دانشجویی در مورد تحقیق مقاله رمان بابا نان داد, تحقیق درباره تحقیق مقاله رمان بابا نان داد, مقاله درباره تحقیق مقاله رمان بابا نان داد, تحقیقات دانش آموزی در مورد تحقیق مقاله رمان بابا نان داد, مقالات دانش آموزی در مورد تحقیق مقاله رمان بابا نان داد ، موضوع انشا در مورد تحقیق مقاله رمان بابا نان داد
ثبت سفارش
عنوان محصول
قیمت