اخلاق معاشرت
مقدمه
«زندگى مکتبى»، در سایه شناخت این رهنمودها و به کار بستن آنها درصحنههاى مختلف زندگى است، نه با شعار و ادعا. به هر میزان که معیشت و معاشرت ما با اینگونه هدایتهاى دینى در مقوله رفتار، هماهنگ باشد، به هماناندازه زندگیهایمان «مکتبى» است. مسلمان باید بهگونهاى در چارچوب اصول وسنن فرهنگ دینى خودش زندگى کند که با شهامت و افتخار، بتواند «امضاى دین»را پاى همه رفتارش بگذارد و زندگیش «برچسب اسلام» داشته باشد و الگوىاسلامى را بر زندگى خویش در خانه و جامعه، سایهافکن سازد.
«آداب برخورد»، «دید و بازدید»، «رفت و آمد»هاى خانوادگى و دوستانه،نحوه «گفتار» و «رفتار» با اقشار مختلف، «دوستى» و حد و حدود آن، مراعات«حقوق دیگران»، «ادب و سپاس و احترام»، از جلوههاى بارز اخلاق معاشرتاست. اینگونه رابطههاى اجتماعى، با عنوانهاى مختلف و در شرایط گوناگونانجام مىگیرد. گاهى به صورت «صلهرحم» است; در ارتباط با اقوام و بستگان.گاهى نام «عیادت» به خود مىگیرد; در مورد بیماران. گاهى نسبتبه برادران وخواهران دینى، عنوان «زیارت» مىیابد، گاهى با همسایگان است، گاهى بامستمندان. گاهى هم بر محور اطعام است و گاهى به شکل مسافرتهاى دور ونزدیک و بردن هدیه و آوردن «سوغات سفر». گاهى هم براى شرکت در مجلس عقدو عروسى یا مشارکت در مراسم سوگ و تسلیتگویى است.
به هر حال، همه اینها نوعى «رابطه» و «معاشرت» است و نشاندهنده منشانسانى و فرهنگ اخلاقى هر فرد. اسلام نیز در این بارهها بسیار سخن گفته و رهنمودداده است .
صداقت
«اى جان فداى آن که دلش با زبان یکى است».
و این همان «گوهر صداقت» است که هر جا یافتشود و در هر کستجلى یابد، نفیس و ارزشمند است.
بسیارى از ناهنجاریهاى رفتارى و اختلافات خانوادگى ومشاجرات میان دوستان و فامیلها، و حتى تنشها و نزاعهاى سیاسى،پدیدهاى است که از «بىصداقتى» و «ناخالصى» به وجود مىآید. و مگر«نفاق» هم نوعى عدم صداقت نیست؟ «فریب» نیز، جلوه دیگرى ازناراستى در گفتار و رفتار است و ... کم نیست «طلاق»هایى که ریشه درعدم صداقت در مراحل اولیه ازدواج در اظهارات، ادعاها، وعدهها،وانمود کردنها و پاسخهاست. با این حساب، صداقت، استوارترینبنیانى است که دوستیها، مشارکتها، ازدواجها، مبارزات سیاسى و ... برآن استوار مىگردد و بدون آن، همه این بنیانها در معرض فروپاشى وگسیختگى است.
جلوههاى صداقت
کسى که در «گفتار»، صادق و راستباشد، از «دروغ» پرهیز مىکند،چه به شوخى چه جدى. کسى که در «دوستى» صادق باشد، به مقتضیاتدوستى پاىبند است و ایثار و فداکارى، گذشت نسبتبه خطاها،تحمل تندیها و جفاها، همکارى در گرفتاریها و نیازمندیها، همدردىدر مشکلات و غمها خواهد داشت.
کسى که در «ایمان» صادق باشد، از نفاق و دورنگى و ریا دورىمىکند.
آن که در «زهد»، صادق باشد، ریاکارانه و از روى مردم فریبى،تظاهر به زهد و سادهزیستى و ترک دنیا نمىکند. به قول سعدى:
ترک دنیا به مردم آموزند.
خویشتن سیم و غله اندوزند.
آن که در پند و موعظه و تبلیغ و ارشاد صداقت داشته باشد، عملشآینه حرفش و رفتارش شاهد گفتارش خواهد بود وگرنه به قول حافظ:«توبه فرمایان چرا خود، توبه کمتر مىکنند؟».
و «صدق در عهد» وفاى به قولها و قرارها و تعهدات است.
اینگونه صداقتها، معیار و ملاک مسلمانى و نشانه نزدیکى فکرى وعملى به صاحب شریعت، حضرت رسول(ص) است، که فرمود:
«اقربکم منى غدا فى الموقف اصدقکم فى الحدیث و اداکم للامانه و اوفاکمبالعهد ...»; (1) .
نزدیکترین شما به من در موقف قیامت، کسى است که راستگوتر،امانتدارتر و باوفاتر به پیمان باشد.
به فرموده پیامبر خدا(ص): راستى در گفتار، تعهد نسبتبه امانتمردم و وفا به پیمان، نشانه «صداقت» و معیار قرب به آن حضرت است وهر که دروغگو، خائن و بىوفا باشد، از آن رسول صدق و امانت و وفافرسنگها فاصله دارد.
در صحنه اجتماع
قوام هر جامعه، به اعتماد انسانها به یکدیگر است. آنچه این بنیانرا استوار و مستحکم مىسازد، صداقت انسانها نسبتبه هم است و اگرصدق و راستى از جامعهاى رختبربندد، زندگیها هم دشوار، ناامن،تلخ و نکبتبار خواهد بود.
آیا شما همانطور که مىنمایید، هستید؟
آیا آنچه به دیگران نسبتبه افکار و روحیات و زندگى خویش«وانمود» مىکنید، «بود» زندگى شما هم همانگونه است؟
بایزید بسطامى گفته است: «یا چنان نماى که هستى، یا چنان باش کهمىنمایى!».
و این، یعنى «صداقت».
اى درونتبرهنه از تقوا.
وز برون جامه ریا دارى.
پرده هفت رنگ را بگذار.
تو که در خانه، بوریا دارى.
دوچهرهها نیز فاقد صداقتاند. آنان که ظاهر و باطنشان یکىنیست و گفتار و رفتارشان به هم نمىخورد و رو در رو و پشتسر، بادیگران برخوردى متفاوت دارند. در ظاهر و پیشرو، اظهار ارادت ودوستى و اخلاص دارند، اما پشتسر، از غیبت و سخنچینى و تهمتو افشاى عیوب و تحقیر و توهین، پروا ندارند. این گر نفاق نیست، پسچیست؟
امام باقر(ع) فرمود:
«بئس العبد عبد یکون ذا وجهین و ذا لسانین، یطرى اخاه شاهدا و یاکلهغائبا»; (2) .
بد بندهاى است آن که دوچهره و دوزبانه باشد، هنگامى که برادردینىاش را مىبیند، در حضورش تعریف و تمجیدش مىکند، ولىپشتسر (با غیبت کردن) او را مىخورد!
دو رویان، هم در دنیا بىآبرویند، هم در آخرت، گرفتار عذابالهى.
زهد دروغى، طاعتریایى، توبه غیر واقعى، انفاق و خرجکردنهاى ریاکارانه، چربزبانیها و تملقهاى مردمفریبانه، گندمنمایى وجوفروشى و ... همه نشانههایى از فقدان «گوهر صداقت» در زندگىاجتماعى است.
ادبیات غنى فارسى، پر است از شکایتها و نالیدنها از دستریاکاران و سالوسبازان و عوامفریبان و دورنگىها. صورت زیبا به کارنمىآید، سیرت زیبا مطلوب انسانهاى کمالطلب است. حتى آنان کهچهرهاى به ظاهر باایمان و مذهبى دارند، اما در رفتار اجتماعى، از هیچنیرنگ و تقلب و تخلف و دروغى پرهیز نمىکنند، آن طاعت و عبادتهم به کارشان نخواهد آمد. به گفته سعدى:
طاعت آن نیست که بر خاک نهى پیشانى.
«صدق» پیش آر، که اخلاص به پیشانى نیست.
و این مضمون حدیث است که: به رکوع و سجود طولانىاشخاص نگاه نکنید، چون به آن عادت کرده است. بنگرید بهراستگویى و امانتدارىاش. (3) .
با صادقان
قرآن کریم، فرمان مىدهد که «با صادقان باشید» (کونوا معالصادقین). (4) از سوى دیگر از برخى بزرگان و انبیاء، با عنوان «صدیق» و«صادقالوعد» یاد مىکند. لقب حضرت زهرا(ع) نیز «صدیقه» بود. نعمتصداقت نیز، موهبتى است که از سوى خداوند به برخى داده مىشود و«صدیقین»، همتراز با شهدا و انبیاء و صالحان به شمار آمدهاند.
به فرموده امام صادق(ع)، سرلوحه دعوت همه پیامبران در مسایلمعاشرتى و اخلاقى، «راستگویى» و «امانتدارى» بوده است: «ان اللهعزوجل لم یبعث الانبیاء الا بصدق الحدیث و اداء الامانه الى البر و الفاجر.» (5) .
باز از کلام آن حضرت است که: به حضرت اسماعیل، از آنرو«صادقالوعد» گفتند که با کسى در جایى قرار گذاشت و تا مدتى (یکسالهم گفتهاند) همانجا منتظر ماند. از اینرو خداوند او را صادقالوعدنامید. (6) .
صداقتسیاسى
صدق، تنها به عنوان یک خصلت فردى، یا احیانا در معاشرتهاىخانوادگى و دوستانه نیست. در صحنه اجتماع و فعالیتهاى سیاسى وعملکرد شخصیتهاى مشهور هم مصداق و مورد پیدا مىکند.
گاهى کسانى براى خودنمایى و شهرتطلبى به مبارزه مىپردازند،تا خود را به عنوان چهرهاى انقلابى بشناسانند. برخى هم از روى تعهدو تکلیف و سوز دینى و شعور انسانى مبارزه مىکنند.
بعضى فریبکارانه شعار مردم دوستى و حمایت از خلق و دفاع ازمظلومین و محرومین مىدهند. برخى هم به راستى قلبشان براى مردممىتپد و صادقانه به مردم عشق مىورزند و براى نجات و رستگارى وبهروزى آنان مىکوشند.
برخى براى جلب حمایت مردم و جذب «آراء»، به وعده دادنمىپردازند و مردم را جذب مىکنند، برخى هم صادقانه براى اداىوظیفه و خدمتبه جامعه در عرصه «انتخابات» شرکت مىکنند.
چه بسیار از جوانانى که فریب «شعارهاى سیاسى» و «حرفهاى داغ وانقلابى» را خورده و مىخورند و جذب کسانى مىشوند که فاقدصداقتاند. فعالیتهاى گروهکها در اول انقلاب در جذب جوانان وچهره بظاهر انقلابى برخى سران احزاب و سازمانهاى فلسطینى نیزشاهدى از همین نیرنگ بازیهاست.
«صداقتسیاسى»، آن است که عملکردها، شعارها، اهداف وجهتگیرى فعالان سیاسى، برخاسته از ایمان و الهام گرفته از تعهد وبراى کسب رضاى الهى باشد و از هرگونه «سیاسى کارى» و دروغ و جعلو تهمت و کتمان حقایق پرهیز شود و استقامتبر سر مواضع حق،دستخوش کشاکش منفعتطلبى و خودمحورى نگردد.
کسى که اهداف اصلى خود را در یک عمل سیاسى از دید مردمپنهان مىکند و با «مرحلهاى عمل کردن»، از جو صداقت عمومىسوءاستفاده مىکند و موقعیت موجهین را وجهالمصالحه امیال واهداف خویش مىسازد و در نهایت، به «خود» بیش از «حق» مىاندیشد،«صادق» نیست. صداقتسیاسى آن است که کسى از شعار و منطق«هدف، وسیله را توجیه مىکند» بهره نگیرد و در عملکرد سیاسى خود بهچارچوب شرع و حق و معیارها و ارزشها پایبند باشد.
تفاوتى که میان «سیاست علوى» و شیوه معاویه بود، ریشه در همینمساله داشت. معاویه براى رسیدن به مقاصد خود از هیچ خلاف شرع ودروغ و تزویر و خیانتى ابا نداشت. اما آنچه دستحضرت على(ع) رابسته بود که نمىتوانست همچون امویان رفتار کند، «تقید و تعهد به شرع وحق» و «صداقتسیاسى» بود و آنچه سبب شد آن امام راستین، حتى یکروز هم بر سر کار بودن معاویه را تحمل نکند و علىرغممصلحتاندیشیهاى برخى، او را کنار بگذارد، همان صداقتسیاسىبود، وگرنه مىتوانست تا محکمتر شدن پایههاى حکومتش با معاویه«معامله سیاسى» کند، سپس او را برکنار کند.
داشتن «مواضع شفاف»، البته در عمل نه فقط در شعار، و پنهانى زد وبند نداشتن، از نمودهاى دیگر داقتسیاسى است. على(ع) بهنیروهاى نظامى خویش نامه مىنویسد که: وظیفه من در مقابل شما آناست که (جز در مسایل نظامى و اسرار جنگ) رازى را از شما پنهاننکنم و شما را بىبهره نگذارم و حقى را از جاى خودش تاخیر نیندازم.شما هم تکلیف اطاعت و فرمانبردارى دارید. (7) .
صدق در گفتار و صداقت در کردار، انسان را محبوب دلها و مورداعتماد مردم مىگرداند. برعکس، تصنع و تظاهر و ریا و نفاق و دروغ،هم فرد را در جامعه بىاعتبار و نزد خداوند، مطرود مىسازد، همپیوندهاى اجتماعى را مىگسلاند و جو بىاعتمادى پدید مىآورد.گذشته از آنکه خود انسانهاى دور از صداقت، دچار شخصیت دوگانه وتضاد شخصیت مىشوند و هنگام برملا شدن دروغ و نفاق و ریاکارىآنان، گرفتار رنج و عذاب ابدى وجدان مىشوند. اما افراد صادق،درستکار، بااخلاص، هم آرامش وجدان دارند و هم مطمئناند کهچیزى جز آنچه «مىنمایند»، نیست، تا از فاش شدن آن «چهره پنهان» و«خبث درون»، نگران باشند.