ماه اکتبر ماهی است که علاقمندان به حیات وحش می روند. و همه ی آن برای دیدن نشانه های خطرناک یا قارچهای وحشی است. انگلیسها به قارچ های وحشی مشکوک و بدگمان هستند. آنها فقط یک نوع را می خورند نوعی که در قفسه های سوپرمارکتها وجود دارد و بسته بندی و بهداشتی است. قارچهای این مرد انگلیسی بی مزه هستند. آنها سالم و بی خطر ولی خسته کننده هستند. انگلیسی ها زیاد نگران هستند و هر قارچی که وحشی رشد می کند را خطرناک می دانند اما برای کاتالوگها جستجو کردن قارچهای وحشی در ماه اکتبر موضوعی پراهمیتی است. آنها می دانند گونه های لذیذ قارچها کجا هستند. در اکتبر محلهای در دشتها هستند که مخصوص رشد انواع قارچ های مطلوب هستند و کاتالوگهای به آن مکانها می روند. آقایان مکانهای دورافتاده و آرام را می شناسند که فقط خودشان آن مکانها را می شناسند و یا گمان می کنند که در آنجا قارچ وجود دارد. ضمناً خانمهای خانه دار کاتالوگها در آشپزخانه هایشان منتظر می نشینند و فکر می کنند به لحظه ای که همسرانشان با سبدهای پر از قارچهای وحشی برمی گردند و آنها قارچها را دسته بندی می کنند می شورند و می پزند.
خانمها قارچهایی را که نمی شود از آنها استفاده کرد و خراب هستند را دور می اندازند. اما آنها به همسرانشان نمی گونید. چون این کار همسرانشان را در بعدازظهر باشکوه و زیبا می دانند. دسته ای از قارچهای وحشی بی ضرر هستند. علاوه بر این یک سنت قدیمی است، که مردم با افتخار برای آن سخت کار می کنند. بعضی ها می گویند که کاتالوگها واقعاً از خوردن قارچها وحشی لذت نیم برند. این طعم برای رسیدن به لذتی است که می دانند برای قارچها نیست و ارزش آن در چیز دیگری است. این سنتی قوی است که مردم تلاش می کنند برای ارتباط داشتن در دشتها و در یک صبح خوب یک شنبه در اکتبر دور هم جمع می شوند و از شهر بزرگی که در آن زندگی می کنند از بارسلونا خارج می شوند.
صاحب رستوران کلور پیشنهاد کرد که ناهارمخصوص روز یک شنبه بشقابهایی از گونه های مختلف قارچهای وحشی باشد. تا مردم شهرها که نمی توانند به جنگلها بروند و خودشان این قارچها را پیدا کنند. در رستوران سفارش دهند کریستفل بالاگوئریک بازرگان آرام و معمولی است. در یک صبح یک شنبه اکتر در حالی که داشت سخت کار می کرد گفت که در این کشور و خانواده اش این نهار مهم و جدی است.
همسر ا ناریا به دلیل استفاده از قارچهای وحشی دچار بیماری شده است. بچه های او می گویند هرگز از این قارچها استفاده نمی کنند. آنها می دانند که بحث کردن در مورد سنت هزارساله ی کاتالوگ ها بی فایده است. و این برای آنها خیلی عزیز و خوب است. ناریا می گوید که تظاهر می کند که از دیدن این سنت شگفت زده می شود و آنرا دوست دارد. فکر می کنیم اگر بخواهیم می توانیم به لیوس برویم ولی این برای ما یک پیشنهاد نیست و باید این کار را انجام دهیم. لینوس یک نوع رستوران قارچهاست.
او می گوید که کریستفل می گوید اگر بخواهید می توانید به لینوس بیایید. ولی این برای ما یک پیشنهاد نیست بلکه اجباری و یک دستور است. و باید این کار را انجام دهیم لیوس یک رستوران قارچ است. آنجا یک مکان روی تپه در جنگل است که قبلاً بسته بود بنابراین کریستفل بهترین گونه های قارچ را که در آنجا رشد می کنند می شناسد و مکانهای مخفی را می شناسد. او اعتقاد دارد که آنجا متعلق به خانواده ی بالاگوئه است.
ناریا با افسوس می گوید دوباره باید برویم ولی ناریا می گوید. عقیده ی خوبی است. قبل از رفتن آنها درست چپ خانه جمعه می شوند. ناریا کمی صبر می کند تا کریستفل از اتاق خارج شود پس او با عجله و عصبی تلفن می زند. لحظاتی بعد خانواده ی بالاگوئه در ماشین بودند برای رفتن به لیوس.
کریستفل خونسرد با خودش سوت می زد شوق رفتن به وحش برای چیدن در چشمانش می درخشد و قلبش به تندی می زند.
ناریا لباسهایی که پوشیده بود مرتب می کند به آرامی به عکسهایی که در کلیسا گرفته شده نگاه می کند و به عذاب بی پایانی که تحمل می کند فکر می کند. بچه ها در حال بازی کردن هستند نوعی بازی که تقلب کردن در آن آسان است. مدتی نگذشته بود که هر کدام سر دیگری با اوقات تلخی فریاد می زدند.
خانواده ی بالاگوئه هم در مورد صبحهای یک شنبه و رسم هزار ساله شان که آنرا دوست داشتند کلماتی می گفتند.
کریستفل احساس می کرد که نمی تواند این خوشحالی را نادیده بگیرد.
آنها به مقصد نزدیک می شوند. آنها توانستند تقریباً زود به لیوس برسند. فقط نصف رستوران پر شده بود. این خانواده پشت میز غذاخوری نشستند که نزدیک پنجره بود تا تپه که در جنگل در پشت بود را ببینند.
مهمانوازی کاتالون نمونه است صاحب رستوران جوردی بویگ که از دوستان قدیمی آنهاست آمد و سلام کرد. بعد از سلام و احوال پرسی معمول، او به پیش خدمت نشان داد، و انواع زیتونها و نوشیدنی ها را برای همه آورد. بعد از لحظه برگتش، ناریا این موقعیت را دوست نداشت.
کریستفل گفت من فقط می خواهم کمی پیاده روی کنم زیاد طول نمی کشد. معلوم بود که او طاقت ندارد و با زحمت از رستوران خارج شد . بچه ها پرسیدند پدر ما هم می توانیم بیاییم مادر گفت نه پدر می خواهد برود پیش صاحب رستوران تا به بدهی ها و حسابهای قارچها رسیدگی کند. او و بچه ها از قارچها خسته بودند و ناریا گاهی چیزی می خورد. وقتی کریستفل به رستوران برگشت آن ها نصفه های خوردن سوپ بودند. برگشتن به رستوران واقعاً آسان نبود. او محو امپراطوری شد که قبل از افرادش وارد شد. همه او را تماشا می کردند. شلوارهای قرمزشان خاک آلود بود و موهای نامرتبی داشتند.
هیچ کس اطلاعی در این مورد نداشت و چیزی نمی دانستند ولی همه دسته هایی را که دارایی و مالکیت زیادی داشتند را دیده بودند. دستمالهای قرمزی بودند که پر از چیزهایی بودند.
راولونز گفت کسانی که در این اتاق هستند راحت و خوشحال باشند من فقط می خواهم در مورد مکانهای این قارچ ها مخفی هستند بدانم و پدربزرگ در مورد من گفت
راولونز گفت باید در مورد گونه های مختلف تخصص داشته باشی در مورد آنهایی که نارنجی با پوشش سبز هستند صحبت کن.
کاتالوگها از ورود راولونز لذت بردند. آنجا شخص بود که برای خوش آمد گویی و خداحافظی به مهمانها نشسته بود. او یک مرد واقعی بود! او یک بالتری اصیل بود!
او به کریستفل که چشمانش از انجام این کار درخشان شده بود خوش آمد گفت و سلام کرد و با لبخند بلند شد و به همسر او تبریک گفت و مشتاقانه دست زد. و بچه ها هم دست زدند.