معماری ایرانی
مفدمه
پرداختن به معماری به عنوان یک تدبیر، شاید این امکان را فراهم آورد که تا گستره فراگیر از چشم انداز مادی ، معنوی و فکری را وسیعاَ درک کنیم.محیط پیرامون ما اعم از طبیعی یا مصنوعی ، مجموعه ای محکوم به زوال و نابودی است. راستی نسبت آدمی به آنچه می سازد و می آفریند .چگونه نسبتی است ؟ بستر انسان برای زیستن است که می آفریند و آباد می کند پس چه نسبتی است میان آدمی ، آفریده هایش ... و مرگ.
شاید حفظ میراث و تاریخ هر کشور بتواند مردم جامعه را با ریشه های فرهنگی خود آشنا کند. اما تا چه حد می توان فرسوده ای را از مرگ جست چرا پدر پیر است و پسر جوان و روزی پسر جای پدر، شاید اولین قانون خلقت در جابه جایی باشد از گذشته به امروز برای آینده ؛ گذشته ای که در حد هستی یک نطفه آغاز می گردد و آینده ای که در حد ساخت دنیایی جدید رقم می خورد.به قول هایدگر تاریخ انسان، تاریخ فراموشی هستی است و روزمرگی ، او را از درنگ در معنای غایی آن غافل کرده است .در آفریدن و هست کردن است که این فراموشی و غفلت به آگاهی بدل می گردد: آدمی می آفریند تا از مرگ برهد،- اما مرگ تنیده در تار وپود این آبادی است ...آنکه می سازد تا از هراس مهیب نیستی وارهد خبر از حقانیت مرگ می دهد .- ایمان به مرگ است که ساختن و آفریدن را معنا می دهد . و معماری اشارتی است به آفرینش، و از این روست که معنای زندگانی می دهد معمار، معماری جستن جاودانگی در خاک میرای زمین است و معمار التهاب هماره خاک در اشتیاق زندگانی .
معماری پاسخی به مرگ است . می آفریند تا نیستی مرگ را گواهی دهد اگر فنا در خاک و گل آدمی است و آدمی را به خاک فرو نشاند، معماری ، خاک فنا ناپذیر آدمی رابه جاودانگی پیوند می زند چه سرشت طربناکی است درد جاودانگی !
اما ! معمار، در میان عشقش گرفتاری دارد دوچندان : برای او درمان فنا در قامت خود فانی اوست ، در بستر خاک او ققنوسی سرنوشت است بر بسترخاکستر دردش، آتش اشتیاق- عطش آفریدن- همواره شعله ور است، می سازد و باز بر زمین میزندش، بر قامت زمین ، شادمانه ، رختی از هستی می پوشاند : معماری می کند آفریده هایش شاید چندان دیر نخواهد پایید می داند او می ماند و این آفرینش ، مدام، حسرت نا تمام ، اما این بار باز در دنبال این هدف به دنبال ایجاد حیاتی دوباره و گردش خونی در رگهای فرتود سرزمینی کهن و پیر است معماریی دوباره و آفریدن جاودانگی در این خاک، که معماری اشتیاقی پنهان به اثبات زندگی است که دیگر معمار به دنبال تعمیر نیست بلکه در کشف حقیقتی مانده که از گذشته است اما باز گو کننده عصر خویش می باشد که شاید بتواند بیان کننده کسانی باشد که امروز در آن فضا و زمان زندگی می کنند. هر چند منابع معمار محدود ونامحدود است محدود در آنچه از بین رفتنی ( طبیعت ، زمین ... ) است و نامحدود در قدرت تصور ، تجسم و خلاقیت او.
مفهوم فضا
فضا(space ) واژه ای ست که در زمینه های متعدد و ریشته های گوناگون از قبیل فلسفله ، جامعه شناسی ، معماری و شهرسازی و... بطور وسیع کاربرد دارد.البته فضا در مفهوم به تنهایی هیچ ویژگی خاصی را مطرح نمی کند ولی به محض درک شدن توسط شعور انسانی و انجام نوعی فعالیت به مکان تبدیل می گردد. به نوعی می توان آن را گسترهای فراگیر از چونی های گوناگون که همزاد و همراه با اندیشه ها و پندارهای آدمیان ، در هر مکانی ، رنگ و حال خاص پیدا میکند و دارای توان ارزشی متفاوت است تعریف نمود2 .
البته فضا به طور کلی مکان دانسته می شود هر چند ارسطو فضا را جای دهنده یا گنجانه چیزهای مختلف می داند4یا مجموعه از مکانها تعریف می کند و افلاطون از هندسه به عنوان علم فضا یاد می کند که مرلوپونی در تکمیل آن اینگونه اظهار نظر می کند:« فضا گستره یا محیطی نیست که اشیاء در آن استقرار یابند اما وسیله ای است که برمبنای ذات اش ممکن می شود جای گرفتن اشیاء در آن تحقق پیدا کند5 ». و نیوتن نیز با نظریه تعریف سه بعدی و مطلق و متشکل از زمان وکالبدهایی که آن را پر می کند نیز به تائید افلاطون پرداخت و یا دکارت که بر این عقیده بود که فضا خصوصیتی متا فیزیکی دارد ولی در عین حال با تاکید بر فیزیک و مکانیک اصل سیستم مختصات راست گوشه را ، برای قابل شناسایی کردن فاصله ها عنوان داشت؛ اما لایب نیتز بر خلاف نیتون و دکارت از طرفدارن فضای نسبی بود و اعتقاد داشت فضا صرفاٌ نوعی سیستم است که از روابط میان چیزها و بودن حجم و ذهنی تشکیل می شود که در معماری ما نیز تا حدی نزدیک به این مفهوم تعریفی از فضا دارند که در واقع فضا را یکی از سرراست ترین نمادها ی هستی می دانند که ازلی ست همه جا گستر و در کیهان شناسی مقام نفس کل را داراست6. و دریافت انسان از فضا رابر اساس کاربردهای فضا می دانند که به نحوی گرایش به طرز دریافتی دارد که تعبیری ماورائی اززندگی ارائه دهد تعبیری که از همه بینشها در میگذرد و به فراسوی آن می رود تا حدی که خداوند را در مقام ظاهر و واقعیت ، تجسم کل می دانند که در مرکزیت وجود فضا قرار یافته است و انسان را مولد حرکتی ازخلق فضا می دانندکه در راه رسیدن به مرکزیت وجود فضا درسعی می باشد البته عرفا به زبانی ساده تر مسیر راچنین بیان می کنند که رسیدن به وجود فضا ذات الهی بر هفت وادی و فضا تعبیر میگردد که عبارتند7: 1- وادی طلب 2- وادی عشق3- وادی معرفت 4- وادی استغنا 5- وادی توحید 6 – وادی حیرت 7- وادی فقر و فنا که درواقع اندیشه های ایرانیان دراین مسیر پرورش یافته که در آن موفق به دریافت رموز نظامهای اجتماعی و طبقاتی و تقابل انسان را ، با محیط خویش می گرددند و که باعث و مشوق زیبایی می گردد و می توان محیط سازنده زندگی رابا دیدی زیباشناختی دید؛ که نتیجه این تفکرات را، در فضا های معماری گذشته می توان یافت که در آنها فضا را اینگونه شاید توانست تعریف نمود: فضا ،دریافت وجودی انسان از مکان در تجربه های زمانی مختلف است.
انگاره چهار گانگی نمودی از تحقق تفکر به عمل در فضا
انگاره چارگانگی فضا ، شکلی نهادینه در نمود های فرهنگی ایران می باشد . در آئین باستانی زرتشت ، گذشته از آتش که جایگاه والای آسمانی داشت همواره بر پاکیزه نگه داشتن زمین ،آب و هوا سفارش شده است.
که یکی از علتهای استودانها و عدم خاکسپاری مردگان را همین احترام به عناصر چار گانه میتوان دانست آنچه مسلم است در ائین زرتشت این چهار عنصر را در فضایی احساس می کردند که آنرا تحت نفوذ خداوند ثواشه می دانستند که بعدها همین نوع نگرش را اندیشمندان ایرانی بعد از ورود اسلام به این دین ترزیق کرده به نحوی که ثمرات آن را می توان دید .و معماری یکی از چشمگیر ترین ،گستره آشکار سازی این بنیانها انگارگانگی در زندگی آدمی است .
چلیپا شکلی آغازین از درک مفهومی فضا در معماری و فرهنگ ایرانیان است که با چهار بازوی مساوی و گوی و مرکز آن نشان از عدالت به چهارسو و جهت زمین در شمال ، شرق ، غرب و جنوب است که تحت وحدانیتی که در مرکز آن است و اشاره به سوی آسمان دارد درواقع نمادی از آسمان است که ترسیم کننده وجود فضایی ذات الهی نیز می باشد؛ ایرانیان بر اساس و پایه این تفکرروی به سوی چارگانگی در درک وآفرینش فضایی نمودن که چار تاقی ها نمود های بسیار کهن آن می باشد که بعدها با نمودهای چهار باغی چهار ایوانی و میدان دیده شده که درآنها ایجاد چهار جهت تحت عنوانهای ورودی، ایوان ،عرصه ،مسیر و یا نمایش چهار عمارت اصلی و در مرکز با نمودی از آب یا آتش به تشریح این تفکر و بازنمود آن در معماری پرداختن.
اما تجلی فضا را که به شکل گوهری در مرکز چلیپا عنوان داشته نیز در معماری وارد نمودند که برای این کار برای اولین بار فضای مربع را به دایره تبدیل نموده که نمادی از گنبد آسمان باشد که در اشکالی همچون بناهای چهار ایوانی با احساس این فضا به انسان به طرح آن پرداخته اند همان طور که می دانید میادین ایران تا قبل از دوره معاصر به صورت چهار ضلعی منتظم بودند که کلمه square که امروزه در اروپا تحت عنوان میدان کاربرد دارد همان کلمه مربع می باشد که سیاحان غربی با توجه به میادین ایرانی که بیشتر چار گوش بوده انتخاب کرده اند.اما ارائه این متن نه از بهر کاربرد این اشکال در معماری بلکه به دلیل ایجاد تفکری در راستای تولید فضا بر اساس اندیشه های ایرانی می باشد که بتوان امروزه در معماری کشورمان به کاربرد.
زمان و درک فضا
زمان را مایه ادراک و شناخت فضا می دانند که از دیر باز نزد ایرانیان و فرهنگ اینان از اهمیت بسیار برخوردار بوده است هر چند که زمان را کلمه عربی می داند که معادل و مترادف آن را در زمان پارسی دمان است .جرجانی در باره زمان می گوید :« ... نزد حکما مقدار حرکت فلک اطلس است.» و خواجه نصیر طوسی نیز در باره زمان چنین می گوید :« ... زمان نوعی بود از کم و متصل و آن مقدار و متی نسبت متزمن است با زمان...» و دهخدا نظریات مختلف در باره زمان را چنین ارائه می کند13:
_ بعضی گفته اند زمان امری است موهوم یعنی موجود به وجود وهمی است.
_ بعضی دیگر از فلاسفه بطور مطلق منکر وجود زمان شده اند.
_ عده ای دیگر گویند زمان عبارت از فلک الافلاک است.
_ عده دیگر گویند زمان عبارت از حرکت است.
_ بعضی گفته اندزمان عبارت از آنات متتالیه است .
_ مشاهیر فلاسفه گویند زمان مقدار حرکت بوده و موجود است غیر قارالوجود ومتقوم به حرکت و حرکت حامل آنست .
_ بعضی گفته اند زمان امری است مادی و موجود در ماده بواسطه حرکت و از لحاظ وجودی ضعیف تر از حرکت است.
_ میرداماد می گوید نسبت متغییر به متغییر زمان است که وعاء متجددات و سیالات است و معلول دهر است و دهر به نوبه خود معلول سرمد است.
_ ابوالبرکات می گوید زمان مقدار وجود است و بلکه نفس وجود است.
_ صدرا می گوید زمان مقدار حرکت سیلانی در جواهر است و به عبارت دیگر مقدار طبیعت متجدده سیاله است.
_ و بعضی دیگر گفته اند زمان ذات الوجود است.
در واقع زمان را می توان از اولین ابزار های شناخت انسان برای درک و فهم او از جهان و پیرامون خود دانست15 به نحوی که ارسطو زمان را مقیاسی برای حرکت می داندو در نزد ایرانیان زمان به مثابه یکی از خدایان باستانی ظهور می کند و او را زروان می نامند که همراه با خدای ثواشه و اوت (فضا و باد ) در بینش کیهان شناختی ایران دیده می شود که چندی پذیر نیست طول ، اندازه گیری نمی شود استوار بر استمرار لحظه ها می باشد که با انسان می زیید و زندگی اورا معنا می بخشد. در واقع زمان ظرف مکان است. به نوعی می توان زمان را بعد چهارمی دانست که ما از درونش مکان را تجربه می کنیم در واقع زمان تنها در قوامی تخیل انسان با تمامی آمیختگی هایش با مکان تجربه می شود که تجربه را می توان همزمان ذهنی ، شخصی و فردی دانست .
زمان به دلیل پیوستگی هایش با مکان نه هنوز به معنای فضا بلکه به عنوان ابزاری برای درک فضا که واقعه ها در آن تحقق می یابد که به شکلی مستقیم و غیر مستقیم درک می گردد . اما آنچه را امروزه در رابطه زمان و درک فضا عنوان میگردد را علم پدیده شناسی به صورت شخصی و همسو با تفکرات ایرانیان بیان می کند به نحوی که کلودل زمان را سیر زندگی و یا سوزان لانکر اعتقاد داردکه موسیقی زمان را میسر می کند16 . در واقع علم پدیده شناسی همه چیز را عطف به انسان و شخصیت وجودی آن می داند و ذهن شخص را نقطه عطفی اساسی در این زمینه می داند . در واقع زمان با توجه به درک انسانی که در مکانی خاص از آن می گردد به درک فضا می انجامد که می توان چنین برداشت کرد که درک فضا در رابطه مستقیم درک زمان میسر می گردد.