گویند که عمرولیث صفار چون نیشابور را به زیر نگین درآورد، گفت:
«شهری را گرفته ام که گل آن خوردنی، بوته ی آن ریواس و سنگ های آن فیروزه است»
امروز اگر آن دلاور سیستانی بر نیشابور دست می یافت جای آن بود که نخست از گرفتن شهری بر خویشتن ببالد که گنجور و گوهرستان واژه های ناب پارسی است.
گویش های محلی فارسی، چه در جای جای ایران کنونی رایج باشد، چه بیرون از مرزهای سیاسی، در حکم ذخایر ارزنده ای است که انبوهی از واژه ها، اصطلاحات، امثال، افسانه ها، اشعار و تصنیف های فارسی را نگاه داشته و گردآوری، ضبط، تحقیق و نشر اهم آنها ضرورتی انکار ناپذیر است.
نیشابور با آن گذشته درخشان تاریخی و فرهنگی، تاریخ هنوز از عهده شمارش بزرگان و دانشوران این سرزمین برنیامده، یکی از ارزشمند ترین گونه های گویش فارسی را تا امروز پاس داشته است. حفظ تلفظ های درست و کهن، همچون مراعات دقیق واو یا یای معلوم و مجهول، حفظ بسیاری از کنایات، استعارات و امثال برخی از وجوه زندگی گویش نیشابوری است که در این نوشته بدانها اشارتی هست.
عناصر دستوری
در گویش نیشابوری بسیاری عناصر دستوری ارزنده بر جای مانده که برخی امروز متروک و ناشناخته است و شناسایی آنها بس سودمند تواند بود، از آن میان به ذکر چند پسوند بسنده می کنم.
الف) «وک» (واو مجعول + کاف تازی)؛ این پسوند که پس از اسامی کوتاه و گاه اصوات می آید و معمولا صفت نسبی می سازد، کاربرد بسیار دارد و هنوز زنده و تقریبا فعال است. همانند:
بادوک {badok}: خودپسند و پر افاده
ترسنوک {tersunok}: ترسو. گویا با وساطت نون وقایه
گیلوک {gilok}: گل آلود
ب) «له» (لام مفتوح + های غیر ملفوظ)؛ این پسوند که معنای نسبت می دهد، پس از اسامی قرار می گیرد و اسمی دیگر می سازد و موارد استعمال آن بسیار است. همچون:
آوله {ahvla} و اوله {avla}: آبله و تاول. منسوب به «آو» (=آب)
چله {chala}: چاله، گویا منسوب به «چه» (=چاه)
چیکله {chikela}: قطره، منسوب به «چیک» (صدای افتادن قطره)
ج) «یخ» (مصوت معلوم یاء + خای معجمه)؛ این پسوند پس از اسامی معنای شباهت دارد و صفت می سازد. مانند:
پتیخ {pettikh}: آشفته. ماننده به «پت» (pat) که در نیشابور نخ در هم پیچیده و مانند آن را گویند
تریخ {terikh}: راست ایستاده. گویا ماننده به «تیر»
زرنیخ {zernikh}: بیمارگونه و زردروی. گویا ماننده به «زر» با وساطت نون وقایه
د) «او» (مصوت الف + واو صامت)؛ این پسوند معنای شباهت دارد و پس از صفاتی می آید که بر عیب و نقصان دلالت می کند و صفتی دیگر می سازد. مانند:
شلاو {shallav}: شل گونه
کراو {karrav}: کر گونه
لنگاو {langav}: لنگ کونه
ه) «نا» (نون + مصوت الف)؛ این پسوند، پس از صفات می آید و اسم می سازد. مانند:
تنگنا {tangna}: جای تنگ
سوزنا {suzuna & sevzuna}: سبزه عید
خزانه واژگان
شناسای واژه های ناشناخته متون پارسی کهن و بازیافت واژه های فنا شده فارسی از میان گویش های موجود یکی از نیازهای بنیادین زبان و ادب فارسی است که گردآوری، ضبط و تحیق در گویش نیشابوری، بخش چشمگیری از این نیاز را برآورده می سازد.
گویش کنونی نیشابور از واژه های دخیل ترکی، عربی و زبان های دیگر تهی نیست، اما راه یافتن این واژه های بیگانه جای واژه های بومی را تنگ نکرده، بلکه لختی بر غنای آن افزوده است. حیات هزاران واژه ناب فارسی در گویش مردم این سامان شاهد این مدعاست. بسیاری از واژه های نیشابوری در فرهنگ ها و متون کهن پارسی بکار رفته و ریشه بسیاری را در زبان های ایرانی کهن توان جست که از اصالت تردید ناپذیر این گویش حکایت دارد، اما می خواهم بگویم که ارزش آن روی دیگر سکه بسی افزون تر است؛ یعنی واژه های نابی گه در فرهنگ ها و متون نیامده و آنها را نیشابوری ها می شناسند.
منتخبی اندک از واژه های جالب توجه نیشابوری:
آغشگه {aghushga}: پنجره و دریچه کوچک.جزء اول آن «آغش»(=آغوش) است
اخاد {akhad}: همراه با (معیت). جزء دوم این کلمه «خاد» (=خود) و جزء اول آن ممکن است پیشوند نفی باشد
الیفچ {alifch}: نوچ و چسبناک
اندر {andar}: در ترکیب و غیر ترکیب به معنای ناتنی
بیختنه {bekhena}: نزدیک. مرکب از بیخ+تن+ه. بیخ (bekh) و بیخت (bekht) نیز به همین معنی است
بنچه {buncha}: دسته ای از چیزی، مانند دسته ای اسکناس
پرپری {perperi}: پروانه
تیار {tiyar}: درست و آماده
دای {day}: دیوار
زینه {zina} و پزینه {pazina}: پله و پلکان
سفچه {sefcha}: خربزه نارسیده
امثال و اصطلاحات
صدها اصطلاح و ضرب المثل جالب و پرمفهوم در میان مردم نیشابور رایج است که برخی از آنها در فارسی رسمی نظیری ندارد.
نمونه ای چند از امثال و اصطلاحات نیشابوری:
از گلو هم بدر رفتن (=از گلوی هم بدر شدن): یعنی با هم کنار آمدن و از عهده هم بر آمدن
پوشت چشم تنوک کیدن (= پشت چشم تنک کردن): یعنی ناز و غمزه چشم به هنگام فخر فروشی و بر خود بالیدن
خاو نکیدن (= خواب نکردن) کنایه است از اعتماد نکردن
استعارات
مردم نیشابور در ضمن سخنان روزمره خود کنایه ها، استعاره ها و تشبیه های بسیار به کار می برند که از دیدگاه بلاغت ارزشمند و شایان توجه است. چند نمونه زیبا:
عره (=اره): زن وقیح و دریده
بند تمبو کتا (=بند تنبان کوتاه): تنگ ظرف، آدم بی ظرفیت
چوله غزک (=مترسک): شخص لاغر و ضعیف
واژه سازی و واژه یابی
در گویش نیشابوری باب نحت، قلب، ابدال، تغییر شکل، اتباع و قابلیت های ساختاری، هریک ویژگی هایی دارد که توانایی واژه سازی را در این گویش افزایش داده و از سوی دیگر مردم نیشابور چنان که گذشت، خزانه ای از واژگان در اختیار دارند که به منظور معادل یابی برای واژه های بیگانه سخت سودمند تواند بود و خود این موضوع تحقیق جداگانه ای است و در این نوشته به اشاره ای کوتاه بسنده می شود.
گویش وران نیشابوری گاه برای افاده یک معنی چندین واژه فارسی در اختیار دارند. مثلا:
الف) برای اراده «سیلی» به مناسبت از هفت کلمه متفاوت سود می جویند:
بیخ گوشی {behkgoshi}؛ (نظر به محل اصابت ضربه)
تو گوشی {tugoshi}؛ (نظر به محل اصابت ضربه)
چک {chak}؛(نظر به محکمی ضربه)
سیلی {sili}؛(بطور مطلق)
شپات {shuppat}؛ (نظر به صدای حاصل از ضربه)
شرغستی {sherghesti}؛ (نظر به صدای حاصل از ضربه)
کشیده {keshida}؛(نظر به امتداد فاصله آغاز و پایان حرکت دست)
ب) برای اراده «قاچ» به معنای یک برش از میوه، به جز «قاچط» و «قاش» که ترکی است، پنج کلمه فارسی هم در اختیار دارند؛
الیف {alif}(=الف)؛(برای قاچ باریک)
پله {pella}؛ (برای قاچ بزرگ که نیمی از میوه را شامل باشد)
تریشه {trisha}؛(برای قاچ بسیار نازک)
تلواش {talvash}؛(برای مطلق قاچ)
فال {fal}؛(برای مطلق قاچ)
ج) برای قسمت های مختلف چهره، واژه های جداگانه ای به کار می برند؛
بوک {buk}؛(به معنای لپ)
چغند {chughund}؛(به معنای فک)
ریک {rik}؛(به معنای فرجه دهان)
زبک {zebak}؛(به معنای قسمت داخلی لپ)
لپ {lup}