تحقیق مقاله شرحی بر دوزخ کمدی الهی اثر دانته

تعداد صفحات: 55 فرمت فایل: word کد فایل: 10892
سال: مشخص نشده مقطع: مشخص نشده دسته بندی: ادبیات فارسی
قیمت قدیم:۲۹,۰۰۰ تومان
قیمت: ۲۴,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • خلاصه
  • فهرست و منابع
  • خلاصه تحقیق مقاله شرحی بر دوزخ کمدی الهی اثر دانته

    به نام خدا

     

    مقدمه :‌

    اگر پیشتر از این که فرصت بیشتری داشتم با کمدی الهی آشنا شده بودم، بی شک برای آنکه بتوانم آنرا به زبان اصلی بخوانم، مبادرت به آموختن زبان ایتالیائی می‌کردم و همین انگیزه برای سعی و تلاش زیاد در این زمینه از حد کفایت نیز فراتر بود، بهرحال متاسفانه این توفیق نصیب نشد و ناچار نسخه ترجمه فارسی آقای شجاع الدین شفا مورد مطالعه قرار گرفت و شرح حاضر از این نسخه بعمل آمده است.

    در این شرح سعی بر آن بوده است که تمامی اشعاری که ممکن است از آنها مفاهیم متفاوتی استنباط گردد مورد اظهار نظر قرار گیرد، لیکن چون اغلب این اشعار قبلاً توسط بسیاری از دانته شناسان مورد بررسی و اظهار نظر قرار گرفته وزبده ترین آنها در توضیحات ذیل صفحات کتاب منبع آمده لذا هر جا که با توضیحات اعلام شده در ذیل صفحه همنظر بوده‌ام از تکرار آن خودداری شده است. بنابراین شرح حاضر شامل آن بخش از اشعاری است که مفاهیم متفاوتی از آنها استنباط می‌شود و مورد تفسیر قرار نگرفته (یا اگر تفسیری در مورد آنها موجود است در ترجمه‌ای که در دسترس من بوده نیامده) و نیز آن بخش از اشعار که با نظرات اعلام شده درباره آنها همنظر نبوده‌ام.

    امید است این شرح قابلیت استفاده برای صاحبنظران و علاقمندان را داشته باشد.

    علی اطیابی

    سرود یکم

    در نیمه راه زندگانی ما

    اساساً این توجیه که با توجه به مزمور 90 زبور داود تورات که عمر انسان را هفتاد سال ذکر کرده، پس منظور دانته این بوده که وی این سفر خیالی را در 35 سالگی، یعنی در سال 1300 انجام داده صحیح به نظر نمی‌رسد زیرا:

    1- چه ضرورتی دارد در کتابی با این عظمت فکر و وسعت اندیشه و مفاهیم عمیق فلسفی و انسانی که با اساس تمامی مذاهب توحیدی ملازمت دارد و بعنوان یک معلم برگزیده اخلاق، در تمامی سالهای بعد از تالیف مورد مراجعه قرار گرفته و بعد از این نیز مورد مراجعه خواهد بود، در ابتدای کتاب که معمولاً  زیر شناخت تمامی کتاب است، بذکر تاریخی بپردازد که در تمامی طول کتاب به هیچ کار نمی‌آید (و حتی در بعضی موارد با واقعیتهای تاریخی قابل تطبیق نیست).

    2- نظر به این که در این بیان، ضمیر جمع بکار برده شده است «زندگانی ما» لیکن در هر دو مصرع بعدی سه بار از ضمیر مفرد استفاده شده («خویشتن» را در جنگلی «یافتم» زیرا راه راست را گم کرده «بودم»)، میتوان گفت که منظور از «ما» در مصرع «در نیمه راه زندگانی ما»، مطلقاً «من» نیست، بلکه بشریت است. که این برداشت با جهان شمولی این کتاب نیز ملازمت دارد، البته نباید در این مصرع، کلمه «نیمه» را همان ریاضی بحساب آورد، بلکه باید آنرا گذران «بخشی» از تاریخ بشریت محسوب داشت.

    خویشتن را در جنگلی تاریک یافتم

    مفهوم صریح و روشن این مصرع این است که، به اشتباهات دوران زندگی خویش، پی بردم وجود کلمه «تاریک» متضمن و بیانگر این معنی است که ابعاد و نتایج کارهای اشتباه آمیز، معمولاً غیر قابل ارزیابی است، همانگونه که در یک مکان تاریک، اطراف و آنچه در آن است، غیر قابل تشخیص می‌باشد، مضافاً این که نور نماینده ذات خداوندی و نشانه رستگاری است و در مقابل، تاریکی نشانه اهریمن و گمراهی است.

    و چه دشوار است وصف این جنگل وحشی و سخت و انبوه که یادش ترس را در دل بیدار می‌کند

    این دشواری از چند جهت است.

    اولاً دشوار است بلحاظ اینکه وصف چیزی که کاملاً قابل دیدن نیست، دشوار است و این جنگل نیز بلحاظ تاریکی، قابل دیدن نبوده.

    ثانیاً دشوار است زیرا که اساساً یادآوری اشتباهات زندگی، برای هر کس ملال آور است و رنج این یادآوری است که کار را دشوار می‌کند.

    ثالثاً دشوار است، زیرا که وی از نتیجه این اشتباهات بلحاظ تعالیم و اعتقادات مذهبی، آگاه است و از چنان نتیجه‌ای می‌ترسد و این ترس مایه دشواری کار است.

    چنان تلخ است که مرگ جز اندکی از آن تلخ تر نیست.

    در اینجا شاعر سعی دارد برای تفهیم میزان این تلخی، معیاری که برای هر کس قابل سنجش است بدست بدهد و نظر باینکه تلخی مرگ برای هر فرد، با توجه به اعمال دنیائی وی، نسبت به فرد دیگر متفاوت است، لذا شاعر بسیار هنرمندانه و با درایت، برای یک مفهوم بسیار متغیر، یک معیار ثابت را تعریف کرده است.

    اما من برای وصف صفائی که در این جنگل یافتم

    این «صفا» نتیجه شناخت است، شناخت نتیجه اعمال بد و خلاف دنیائی و چون شناخت و آگاهی نسبت به هر مسئله، انسان عاقل را در مورد شیوه حل مسئله راهنمائی می‌کند، لذا شاعر از اینکه راه حل مسئله را دریافته در خود احساس انبساط و نشاط می‌کند و حاصل این نشاط، رسیدن به صفا است.

    ... از دگر چیزهائی که در آن جستم، سخن خواهم گفت

    این اشاره، منحصراً مربوط به سه حیوانی که بعداً از آنها سخن بمیان خواهد آمد نیست، بلکه منظور وسیعتر از آنست و شامل تمام مواردی می‌شود که در طول سفر دوزخ از آنها سخن بمیان میآید. بویژه آنکه یکی از زمینه‌های شناخت، تضاد است. تا غم نباشد شادی مفهوم نمی‌یابد و تا بیماری نباشد ارزش سلامتی مشخص نیست و «حضور» وقتی معنا و ارزش دارد که در پی «هجران» باشد.

    بطور کلی شاعر در ابتدای کار، با تکیه بر نظریه «تضاد» به بیان مطلب می‌پردازد.

    درست نمی‌توانم گفت که چگونه پای بدان نهادم، زیرا هنگامی که شاهراه را ترک گفتم، سخت خواب آلوده بودم

    این شعر نیز نشان می‌دهد که در بسیاری از موارد، لغزیدن به سمت گناه در بیخبری انجام می‌شود، این بیخبری می‌تواند نتیجه چشم بستن بر روی واقعیات باشد و یا بی توجهی به آنها. ضمناً قید «سخت» در اینجا مبین این معناست که غفلت کامل، موجب گمراهی بدین عظمت می‌شود و لذا چون «خواب آلودگی» موجب عدم توجه و یا کاهش توجه به اطراف می‌شود، وقتی این خواب آلودگی با قید سخت وسعت یابد، عدم توجه (به اطراف و خود و واقعیات) آنقدر شدید می‌شود که موجب گمراهی خواهد شد.

    روی ببالا کردم و دامنه تپه را دیدم که جامه‌ای از انوار آن سیاره که در همه کوره راهها، راهنمای کسانست، بر تن کرده بود

    منظور از سیاره در اینجا، خورشید نیست، بلکه ماه است، زیرا اولاً انوار روشنائی وقتی ارزش دارد که به مقابله تاریکیها بیاید و راه را بنمایاند و ماه که در شب (مظهر تاریکی) طلوع میکند دارای چنین ویژگی میباشد.

    ثانیاً فرض میکنیم که منظور از سیاره، خورشید باشد و لذا چون اول بامداد بوده «نخستین ساعات بامداد بود»، پس خورشید از مشرق برآمده و چون مسافر ما میگوید «روی به بالا کردم و دامنه‌های تپه را دیدم ... که» پس لازم می‌شود که جهت حرکت این مسافر از شرق به غرب بوده باشد که این نتیجه درست نیست زیرا مسافر ما در چند بند بعد میگوید «من نیز در برابر آن حیوان آرامش ناپذیر که به دیدارم آمده بود و قدم بقدم بدان جانب که خورشید روی فرو می‌کشد، عقب میراند چنین شدم» یعنی آن حیوان که در مقابلش ظاهر شده بود، او را به عقب، به سمتی که خورشید روی فرو می‌کشد (غروب می‌کند) رانده است، یعنی سمت حرکت مسافر از غرب به شرق بوده است در صورتیکه در فرض، جهت حرکت مسافر از شرق به غرب بود و لذا چون کسی که از سمت غرب به سمت شرق و از پائین تپه به بالای آن حرکت میکند نمی‌تواند انوار خورشید را بر «دامنه‌»های تپه که در اول بامداد در سایه قرار میگیرد، دیده باشد پس فرض اولیه (اینکه منظور از سیاره، خورشید باشد) نیز صحیح نیست. ضمناً حرکت از سمت غرب به سمت شرق، از تاریکی به سمت روشنائی، یکی از اشارات بسیار زیبا در مورد هدایت شدن و طلب هدایت است.

    اینک که مشخص شد منظور از سیاره، همان ماه است که در تاریکی شبها راهنماست، ظرافت و استادی بکار رفته در شعر نمایانتر میشود.

    آنوقت هراس من که در تمام مدت شب، دریاچه دلمرا دستخوش چنین تلاطمی کرده بود، اندکی تسکین یافت

    یعنی آنکه، چون علیرغم گناه و اشتباه، همچنان نور هدایت را تابنده و برقرار دیدم، امکان اصلاح خطا و امید رستگاری را پیدا کردم، اندکی تسکین یافتم. وجود کلمه «اندکی» نشان دهنده این مطلب است که هنوز رستگاری را برای خود مسلم نمیداند و درست هم همین است، زیرا تنها وجود هادی و راهنما برای نجات و رستگاری کافی نیست، پرهیز از خطا و عمل صالح نیز باید باشد تا رستگاری حاصل شود.

    روح من نیز که هنوز اسیر سستی و پریشانی بود، به پشت سر خود نگریست تا گذرگاهی را که هرگز کسی زنده از آن بدر نرفت باز بیند

    در اینجا شاعر با هوشیاری بسیار از ایجاد یک تضاد در بیان و مفهوم، جلوگیری کرده است، یعنی که روح اوست که در سفر است نه تن زنده او، چرا که در غیر این صورت با جمله «هرگز کسی از آن زنده بدر نرفت» در تضاد قرار می‌گرفت، از پوسته ظاهری شعر که بگذریم، از بطن شعر این مفهوم که اگر کسی در مسیر گناه بیفتد از نظر انسانیت دگر زنده نیست و مرده بحساب می‌آید، بروشنی قابل درک است و بر ارزش شعر می‌افزاید و البته این مطلب با برخی از بندهای سایر سرود‌ها که مشخصاً نشان می‌دهد این مسافر دوزخ با دیگران (از جمله همراه وی، ویرژیل) تفاوت دارد، (هوا را جابجا می‌کند- وزن دارد و ...) در تضاد نیست چرا که بهرحال وی زنده است و باید با ارواح مردگان تفاوت داشته باشد.

    چون تن خسته را اندکی آرامش بخشیدم، راه خویش را در سر بالائی بیحاصل باز گرفتم، چنانکه پیوسته آن پا که بر زمین استوارتر بود در سراشیبی بیشتری جای داشت.

    این بند یکی از بندهای بسیار زیبا و در عین حال بیان یکی از خصلتهای اصلی انسان است، چرا که کلمه «بیحاصل» در اینجا مبین این مطلب است که انسان در حرکت بسوی درستکاری، وقتیکه از آن نتیجه فوری  نمی‌گیرد، آنرا بیحاصل میشمارد و بسیار کسان با همین پندار و نتیجه گیری غلط بورطه فنا افتاده‌اند. سپس میگوید «پیوسته آن پا که بر زمین استوارتر بود در سراشیبی بیشتری جای داشت».

    این بخش شعر، اشاره روشنی باین مطلب دارد که حرکت بسوی رستگاری و درستکاری، در ابتدا بسیار مشکل است و همت والا میطلبد و بویژه برای کسی که گناه آلود است، برداشتن هر قدم وی که مستلزم دوری از گناه و حرکت در جهت صلاح است بلحاظ طبع خوگرفته با گناه بسیار مشکلتر از قدم بعدی (در سراشیبی بیشتری) است تا جائیکه به مسیر صاف و هموار برسد و این ملازم با طبع انسانی است که ابتدای حرکت بسوی کمال برایش مشکل است و بتدریج که در این راه پیش برود، اینگونه حرکت جزء ذات وی میشود و دیگر سختی ندارد.

    پلنگ از فراسوی من رد نمیشد و چنان راه را بر من بسته بود که چندین بار بعقب برگشتم تا از همان راه که آمده بودم بازگردم

    یعنی فشار هوا و هوس آنچنان بر من زیاد بود و غلبه داشت که نزدیک بود از تصمیم خود مبنی بر حرکت بسوی رستگاری منصرف شوم و بسمت گناه بازگردم.

    این مطلب نیز بیان یکی دیگر از خصوصیات ذات آدمی است که اگر در ترک گناه و راه خطا، انگیزه و اراده قوی نداشته باشد، در مقابل کوچکترین مانع، پا پس میکشد.

    بدین جهت بخود امید می‌توانستم داد که این حیوان خوش خط و خال نشان فرا رسیدن روز و فصل دلپذیر است.

    نظر باینکه لازمه مقابله مناسب با هر مشکل، در گام اول شناخت مشکل است، لذا شاعر می‌خواهد بگوید اینک که این حیوان (یعنی تمایلات و شهوات نفسانی) را شناختم، پس راه مقابله و پیروزی بر آن را می‌توانم تشخیص بدهم و همین درک باعث شده که روز و فصل را دلپذیر بداند چرا که با رسیدن باین شناخت، مانعی برای رهائی از مشکل نمی‌بیند.

    اما این امید من، چندان نبود که دیدار شیری که در برابر خویش یافتم، بهراسم نیفکند در اینجا شاعر مجدداً هراسناک شده زیرا احساس می‌کند امید وی که به مثابه سلاحی برای مقابله با مشکل اولی (پلنگ شهوات و تمایلات نفسانی) بدان تکیه کرده برای مقابله با این مشکل، یعنی غرور و خودخواهی، کارآئی ندارد و کفایت نمی‌کند.

    چنین مینمود که این شیر دوشادوش من در حرکت بود

    یعنی که این رذیله غرور همیشه همراه من بود.

    و ماده گرگی که با همه لاغر اندامی خودگوئی تمام شهوات نفسانی را که تاکنون بسیار کسان از آن بینوا شده‌اند در خویش گرد آورده بود

    ماده گرگ مظهر نفس پرستی و افراط کاریست، همچنانکه طبیعت این حیوان است، وقتیکه به گله گوسفندی حمله میبرد فقط به یک گوسفند بسنده نمیکند، بلکه تا آنجا که می‌تواند آنها را خفه میکند و سپس یکی را با خود میبرد و لذا در این شعر بعنوان مظهر افراط کاری در نظر گرفته شد که در انسان، افراط کاری از رذایل است. از نظر سیاسی نیز دربار پاپ آنزمان مدنظر بوده که با همه کوچکی از نظر سازمان (لاغر اندام) بسیار فجایع آفرید.

    چنان پریشانم کرد و چندان از نگاه خود بهراسم افکند که امید رسیدن به بالای تپه از کف دادم

    یعنی که غلبه و هجوم این خصلت رذیله (و یا این بافت سازمانی ویرانگر انسان، یعنی دربار پاپ) بر من چنان بود که امید رسیدن به رستگاری در من از بین رفت.

    من نیز در برابر آن حیوان آرامش ناپذیر که بدیدارم آمده بود، قدم بدان جانب که خورشید روی فرو میکشد، عقب میراند، چنین شدم

    رانده شدن بسمتی که خورشید غروب می‌کند، یعنی رانده شدن به سمتی که نور هدایتی نیست و تاریکی و ظلمت گناه است. بطور کلی یعنی اینکه هر گاه این حیوان تمثیلی بر کسی غلبه کند، او را به سمت تاریکیهای گناه خواهد راند.

    در آن دم که در این ورطه از پای میافتادم، آدمیزاده‌ای که گوئی صدایش بر اثر خاموشی ممتد نارسا شده بود، در برابر دیدگانم هویدا شد

    در اینجا مظهر عقل انسانی پا به عرصه میدان میگذارد و این بدان معنی است که ای انسان در مقابله با هر گونه مظهر پلیدی و گناه، آنرا با معیاری که عقل در دسترست میگذارد بسنج و سپس انتخاب کن.

    درباره اینکه چگونه شاعر تنها با دیدن وی (ویرژیل – مظهر عقل و خرد) و پیش از آنکه او لب بسخن گشوده باشد تشخیص داده که صدای او بر اثر خاموشی ممتد ضعیف شده باید گفت که اصولاً سفر شاعر آغاز نمیشد مگر اینکه وی به کشف و شهودی (ولو مختصر) رسیده باشد و به لطف پروردگار بر برخی از مکنونات واقف شده باشد، کما اینکه وقوف وی بر مظاهر پلیدی وجودش و یا بهتر است بگوئیم جامعه آنزمانش، در اثر رسیدن به آن درجه لازم از روشن بینی و شهود بوده است و لذا تعجب آور نیست که وی دانسته باشد که مدتهاست رایزنی عقل و خرد بی تاثیر بوده و چون سخنگوئی گوش شنوا در مقابل خود نبیند، لاجرم خاموش خواهد شد و میدانیم که در جامعه آنروز، تخطئه و بی ارج داشتن عقل و خرد یک واقعیت بود و کوچکترین دلیل آن، رفتاری بود که با دانته بعمل آمده و تبعید شده بود.

    اما تو چرا بدین وادی پریشانی میائی چرا از این کوه سعادت ازلی که اصل و منبع جمله شادمانیهاست بالا نمی‌روی؟

    در اینجا باید گفت که ویرژیل (مظهر عقل انسانی) خود را به تجاهلی عارفانه زده، یعنی در عین حالیکه پاسخ را میداند، معهذا سؤال را مطرح میکند و این بدان علت است که می‌خواهد آنکه مورد خطاب وی است (در اینجا بطور کلی انسان مورد خطاب است) یک لحظه به خود آمده و بیاندیشد که چرا از کوه سعادت ازلی بالا نمیرود و سپس با یافتن پاسخ این «چرا» در اصلاح خود بکوشد و زمینه را برای صعود به کوه سعادت هموار نماید.

    این حیوان که از دستش بفریاد آمده‌ای، هیچکس را اجازت عبور از خود نمیدهد  و چندان مانع در سر راهش پدید میآورد که عاقبت نابودش میکند.

    یعنی کسیکه نفس پرستی و افراط کاری و شهوات بر وجودش استیلا یابد، مظاهر دروغین سعادت و نیک بختی وی را فریب داده و بورطه فنا خواهد افکند و از نظر سیاسی یعنی آنکه دربار فاسد و خودپسند پاپ، هر که را که قصد مقابله با او را داشته باشد، بروشهای مختلف منکوب و مغلوب میکند و لذا رویاروئی و مبارزه مستقیم با او اثر ندارد «باید راهی دیگر در پیش گیری»

    طبعی چنان فاسد و ستمگر دارد که هرگز آتش هوس سیری ناپذیرش فرو نمی‌نشیند و پس از هر غذا گرسنگی بیشتری احساس میکند.

    این بند مشخصاً نشان میدهد که این حیوان، یک تمثیل است و منظور اصلی دربار پاپ است، چرا که هر حیوانی بر اساس غریزه، برای رفع گرسنگی شکار میکند و پس از رفع گرسنگی موقتاً شکار را کنار میگذارد.

    ارواح نالان و شاکی کهن را خواهی دید که هر کدام با فریادهای خود، تمنای مرگی دومین میکنند.

    «تمنای مرگ دومین» در حقیقت معنی تمنای زندگی دوباره را در خود دارد (که تمنای برآورده نشدنی تمامی گناهکاران است) چرا که می‌خواهند در زندگی دوباره، از خلافهائیکه در زندگی اولی مرتکب شده و نتایج آنرا دیده‌اند پند گرفته و خود را اصلاح کنند.

    پذیرفتن اینکه تقاضای مرگ دومین، انتظار حکم محکومیت قطعی باشد، منطقی به نظر نمی‌رسد، زیرا با توجه به مکاشفه یوحنای رسول در باب بیستم انجیل، این مرگ دومین در حقیقت عذاب دردناکی را وعده می‌دهد.

    مرا که نسبت به آئین او عاصی بوده‌ام اجازت نمی‌دهد که کسی را به شهرش رهنمون آیم

    در حقیقت یعنی اینکه بلحاظ عصیان نسبت بخداوند، اجازه ورود به بهشت را ندارم. هنر شاعر در اینجا بیان بسیار موجز و رسای شرمی مقدس و پشیمانی اظهار نشده از طرف ویرژیل است.

    وی همه جای دیگر فرمانرواست، ولی در آنجا سلطنت دارد.

    یعنی اینکه خداوند همه جا هست و منحصر به بهشت نیست.

    چه خوشبخت است آن کس که وی شایسته زیستن در چنین مکانش میکند

    در اینجا مجدداً این پشیمانی و ندامت و غبطه، بطور غیر مستقیم از طرف ویرژیل ابراز میگردد و البته آرزوئی نیز از آن استنباط میگردد. میتوان گفت منظور از این تکرار، نشان دادن عظمت پشیمانی است.

    برای نجات من از این رنج و از رنجی بدتر از آن

    «این رنج» گمراهی، «رنجی بدتر از آن» محکومیت احتمالی به اقامت در دوزخ و عذاب. در این شعر و چند شعر بعدی، شاعر اشاره آشکاری دارد باین موضوع که شناخت و آگاهی، موجب اتخاذ تصمیم درست خواهد شد و لذا وی در مورد دیدن عذابها و شناخت آنها، اصرار دارد.

    چنانکه دروازه پطرس مقدس را ببینم

    این نظر دقیقاً بیان کننده عقیده آئین کاتولیک است که پطرس مقدس را کلید دار بهشت می‌دانند، زیرا شاعر میگوید «مرا بدانجا که هم اکنون وصفش را کردی راهنما آئی ...» و میدانیم که ویرژیل در بند بالاتر از بهشت صحبت کرده است.

    آنوقت وی براه افتاد و من در دنبالش روان شدم

    یعنی که خود را به دست عقل سپردم و از این پس، عقل را راهنمای خویش قرار دادم. 

  • فهرست و منابع تحقیق مقاله شرحی بر دوزخ کمدی الهی اثر دانته

    فهرست:

    ندارد.
     

    منبع:

    ندارد.

تحقیق در مورد تحقیق مقاله شرحی بر دوزخ کمدی الهی اثر دانته, مقاله در مورد تحقیق مقاله شرحی بر دوزخ کمدی الهی اثر دانته, تحقیق دانشجویی در مورد تحقیق مقاله شرحی بر دوزخ کمدی الهی اثر دانته, مقاله دانشجویی در مورد تحقیق مقاله شرحی بر دوزخ کمدی الهی اثر دانته, تحقیق درباره تحقیق مقاله شرحی بر دوزخ کمدی الهی اثر دانته, مقاله درباره تحقیق مقاله شرحی بر دوزخ کمدی الهی اثر دانته, تحقیقات دانش آموزی در مورد تحقیق مقاله شرحی بر دوزخ کمدی الهی اثر دانته, مقالات دانش آموزی در مورد تحقیق مقاله شرحی بر دوزخ کمدی الهی اثر دانته, موضوع انشا در مورد تحقیق مقاله شرحی بر دوزخ کمدی الهی اثر دانته
ثبت سفارش
عنوان محصول
قیمت