خلافت اسلامی نوعی حکومت است که در آن ملاک حقوق انسانها باورهای اسلامی است و حاکمیت از آن کسانی است که نسبت به حقوق اسلامی آگاهی دارند. در خلافت اسلامی حکومت باید بر اساس شورا انجام گیرد اما حرف آخر را خلیفه میزند. به این فرم حکومت اشرافیت (آریستوکراسی) نیز گفته میشود. این نوع حکومت با نوع دیگر حکومت اسلامی یعنی حکومت ولایت فقیه متفاوت است.
تاریخچه
خلافت اسلامی به شکل مطرح در امروز بعد از زندگی پیامبر اسلام ابداع شد. در مورد جانشینی پیامبر قبل از فوت ایشان بین شیعه و سنی اختلاف است. اهل تسنن معتقند پیامبر در مورد جانشینی خود تصمیمی نگرفته است، اما شیعیان معتقند پیامبر علی بن ابی طالب را به عنوان جانشین انتخاب کرده است.
خلافت به معنای جانشینی و در واقع جانشینی پیامبر اسلام پس از مرگ او است. در این مقوله دو نظریه ی عمده وجود دارد.
نظریهی اهل سنت
که معتقدند محمد جانشینی را برای خود معین نکرد و مسلمانان بدین لحاظ از طریق شورا خلیفهای را انتخاب کردند.
نظریهی شیعیان
شیعیان معتقدند محمد در مواردی متعدد که مصداق بارز آن گفتار او در روز غدیر خم است، علی را بعنوان مولای مسلمانان و جانشین و خلیفه ی بعد از خود معرفی کرد.
شیعیان جدای از شیوه ی نقلی، یعنی نقل احادیثی از پیامبر دال بر جانشینی علی ، که این احادیث در کتب معتبر اهل سنت نیز قابل مشاهده هستند و موضوع صرفا بر سر تعابیر و تفاسیری است که از کلام رسول خدا شده، به شیوههای عقلی نیز بر خلافت علی استدلال می نمایند. از جمله اینکه آیا ممکن است محمد در مورد احکام جزیی به تفصیل سخن گفته باشد و تکلیف مسلمانان را معلوم کرده باشد، اما در مورد جانشینی پس از خود چیزی نگفته باشد.
ایرادات شیعه به شورای اهل سنت
بنا بر دیدگاه شیعیان شورایی که اهل سنت آن را مطرح می نمایند در واقع عملی نشد.
ایرادات انتخاب خلیفه اول از دیدگاه شیعه
در شورایی که ابوبکر را بعنوان خلیفه ی اول انتخاب کرد حداکثر هفت نفر حضور داشتند و این اشخاص پیشتر به نمایندگی جامعه ی مسلمانان منصوب نشده بودند. یکی از این اشخاص ابوبکر بود که به خودش رأی داد، دیگری عمر بود که به ابوبکر رأی داد و ابوبکر نیز به هنگام مرگ او را بعنوان خلیفهی دوم معرفی کرد. سومی ابو عبیده بود که شغلش قبرکنی بود و از عقلای قوم محسوب نمی شد. به اعتقاد شیعیان اگر قرار به برگزاری شورایی هم بود باید در وهله ی اول از علی دعوت به شرکت در جلسه را می کرد، و نیز در این شورا شخصیتهایی نظیر ابن عباس مفسر بزرگ قرآن، سلمان، اباذر، مقداد، عمار، کمیل، مالک اشتر نخعی، محمد حنفیه و بسیاری شخصیتهای دیگر حضور می یافتند و این اشخاص نیز یا باید از قاطبه ی مسلمانان نمایندگی کسب می کردند و یا اینکه خلیفه بر اساس یک انتخابات آزاد که همه ی مسلمانان حق شرکت در آن را می داشتند برگزار می شد.البته شیعیان اعتقاد دارند که مطابق قرآن (یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک فان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس) یعنی: «ای رسول ابلاغ کن آنچه را که از جانب پروردگارت به تو نازل شده و اگر این کار را به انجام نرسانی رسالت او را ابلاغ ننموده ای، خداوند ترا از مردم محفوظ خواهد داشت) محمد از جانب خدا موظف به انتصاب علی به عنوان جانشین و وصی پس از خود بود و تعیین علی بعنوان جانشین محمد مانند تعیین هارون به جانشینی موسی بود، با این تفاوت که هارون علاوه بر جانشینی خود پیامبر هم بود اما علی خلیفه و امام بود و پیامبر نبود. اما در مقام بررسی تاریخ شیعه با قاطعیت اعلام می دارد که اصولا شورایی نیز در برابر نص محمد برگزار نشد و به آنچه که روی نمی توان نام شورا نهاد.
ایرادات انتخاب خلیفه دوم از دیدگاه شیعه
در تعیین عمر بعنوان خلیفه ی دوم نیز اصولا شورایی برگزار نشد و ابوبکر وی را بعنوان جانشین خود و خلیفه ی دوم معرفی کرد. در اینجا شیعیان این سوال را مطرح می کنند، که چگونه است که وقتی پیامبر علی را منصوب می نماید، اهل سنت زیر بار نمی روند و از شورا دم می زنند، اما هنگامی که ابوبکر خلیفه ی دوم را تعیین می کنند همگیشان می پذیرند؟
ایرادات انتخاب خلیفه سوم از دیدگاه شیعه
در خصوص خلافت خلیفه ی سوم یعنی عثمان نیز شورایی از جانب مسلمانان و یا قاطبه ی منتخب مسلمانان برگزار نشد و عمر خود چند نفر را مشخص کرد تا خلیفه ای را برگزینند. این هیأت ابتدا علی را برگزید اما با او شرط کرد که بر اساس قرآن و روش شیخین (ابوبکر و عمر) رفتار نماید، اما علی نپذیرفت و گفت بر اساس قرآن و اجتهاد خود عمل می کنم، بنابراین گروه مذکور عثمان را برگزید و این شرط را با او در میان گذاشت و او شرط را پذیرفت. بنابراین خلیفه ی سوم نیز با شور و مشورت مسلمانان انتخاب نشد بلکه گروهی که از سوی خلیفه ی دوم مأموریت یافته بودند به شکلی که گفته شد او را منتصب ساختند.
نحوه انتخاب خلیفه چهارم از دیدگاه شیعه
در دیدگاه شیعه پس از کشته شدن عثمان مردم به علی اقبال کردند و مصرانه از او خواستند که خلافت را بپذیرد، او در مقابل اصرار مردم با این شرط که موضوع به شکل پنهانی نباشد و انتخاباتی در مسجد انجام شود و کلیه ی مسلمانان در آن شرکت نمایند، این پیشنهاد را پذیرفت. به عبارت دیگر بر اساس اعتقاد شیعیان علی هم منتصب از جانب خدا و محمد است و هم به با رأی مردم بر سر کار آمده است، بنابراین شورای واقعی هم صرفا در مورد او مصداق یافته است و هیچیک از خلفای پیشین با رای مردم و انجام شورا به معنای حقیقی زمام امور را به دست نگرفته اند.
امامت ونص
شیعه معتقد است که قدرت امام معصوم علیه السلام منبعث از خداست، امام را امت انتخاب نمىکند، بلکه امامت او مثل نبوت پیامبران، به نص الهى است.
وصیت و نص رسول خدا
على علیه السلام خلافت را حق مسلم و قطعى خود مىدانست و در نهج البلاغه بر مدعاى خود از طرق گوناگون استدلال کرده است.
آن حضرت در موارد زیادى از حق خویش سخن گفته است که جز با مسالهى تنصیص و مشخص شدن حق خلافتبراى او به وسیله پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم قابل توجیه نیست. در نهج البلاغه صریحا دربارهى اهل بیت مىفرماید:
«...ولهم خصائص حق الولایه وفیهم الوصیه والوراثه ، الان اذ رجع الحق الى اهله ونقل الى منتقله!» . (1) یعنى ویژگىهاى ولایت و حکومت از آن آنهاست و وصیت پیامبر و وراثت او در میان آنان، هم اکنون حق به اهلش برگشته و دوباره به جایى که از آنجا منتقل شده بود، باز گردیده است.
و همچنین در سرتاسر نهج البلاغه، گلایه امام از مردم براى این است که چرا او را از حق مسلم و قطعىاش محروم کردند بدیهى است که تنها با نص و تعیین قبلى از طریق رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم است که مىتوان از حق مسلم و قطعى دم زد; زیرا اگر انتخاب امام، حق امتبود معنى نداشت على علیه السلام تنها به خاطر شایستگىاش به امامت، قبل از انتخاب مردم حکومت را حق مسلم خود بداند و با کسى که علىالظاهر مدعى خلافت از طریق مردم بود، به مبارزه برخیزد; زیرا صلاحیت و شایستگى حق بالقوه، ایجاد مىکند نه حق بالفعل و در صورت حق بالقوه، سخن از ربوده شدن حق مسلم و قطعى صحیح نیست. اکنون به ذکر مواردى مىپردازیم که امام على علیه السلام خلافت را حق مسلم خود مىداند:
1. على علیه السلام براى اثبات حقانیتخود نوعا به ادله و نصوصى که درباره او وارد شده است، استناد مىکند:
ابوالطفیل لیثى یکى از اصحاب پیامبر مىگوید: روزى على علیه السلام مردم را در میدان وسیعى جمع کرد ، سپس به آنها فرمود: شما را به خدا سوگند مىدهم، هر کس از شما روز غدیر خم و هر چه از رسول خدا شنیده، بگوید. سى نفر از مردم بلند شدند و شهادت دادند. ابونعیم مىگوید:
گروه کثیرى از مردم برخاستند وبه این جمله شهادت دادند که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم هنگامى که دست على علیه السلام را گرفته بود، به مردم مىفرمود: «اتعلمون انى اولى بالمؤمنین من انفسهم؟ قالوا:
نعم یا رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم: آیا شما مىدانید که من نسبتبه مؤمنان از خود آنها اولىتر هستم، مردم گفتند: آرى پیامبر خدا فرمود: «من کنت مولاه، فعلى مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» : هر کس من مولاى او هستم على علیه السلام هم مولاى او استبار خدایا دوستبدار، دوستان او را و دشمن بدار دشمنان او را.
ابوالطفیل مىگوید: من این اجتماع را ترک گفتم ولى شبههاى در دلم ایجاد شد. در راه با زید بن ارقم ملاقات کردم و جریان را براى او بازگو کردم و سپس پرسیدم: چرا انکار مىکنى؟ من نیز همین مطلب را از رسول خدا شنیدم. (2) 2. هنگامى که امام از طغیان عایشه و طلحه و زبیر آگاه شد و تصمیم به سرکوبى آنها گرفت ضمن هشدار به رهبران مذهبى فرمود:
«...فوالله ما زلت مدفوعا عن حقى مستاثرا علىمنذ قبض الله نبیه صلى الله علیه و آله و سلم حتى یوم الناس هذا» . (3) «به خدا سوگند از روزى که خدا جان پیامبرش را گرفت تا امروز همواره حق مسلم من از من سلب شده است» .
3. امیرمؤمنان على علیه السلام مىگوید: روز شورا شخصى در حضور جمعى به من گفت: پسر ابوطالب! تو بر امر خلافتحریصى، من در پاسخ گفتم:
«بل انتم والله احرص وابعد وانا اخص واقرب وانما طلبتحقا لى وانتم تحولون بینى و بینه و تضربون وجهى دونه فلما قرعته بالحجه فى الملاء الحاضرین هب کانه بهت لا یدرى ما یجیبنى» . (4)
«به خدا سوگند بلکه شما با اینکه ازپیامبر دورترید از من حریصترید. من حق خود را طلب کردم شما مىخواهید میان من و حق خاص من مانع شوید و مرا از آن منصرف سازید. آیا آنکه حق خویش را مىخواهد حریصتر استیا آنکه به حق دیگران چشم دوخته است؟ همین که در جمع حاضران اقامه دلیل نمودم به خود آمد و نمىدانست در پاسخ من چه بگوید» .
ابن ابى الحدید مىگوید: اعتراض کننده سعد وقاص و آن هم بعد از قتل عمر در روز شورا بود و سپس مىگوید: ولى امامیه معتقدند که اعتراض کننده ابوعبیده جراح و آن هم در روز سقیفه بود» . (5)
4. در دنباله همان جملهها آمده است:
«اللهم انى استعدیک على قریش ومن اعانهم، فانهم قطعوا رحمى وصغروا عظیم منزلتى واجتمعوا على منازعتى امرا هولى، ثم قالوا: الا ان فی الحق ان تاخذه وفى الحق ان تترکه» .
«بار خدایا! من در برابر قریش و کسانى که به کمک آنان برخاستهاند از تو استعانت مىجویم و شکایت را پیش تو مىآورم آنها پیوند خویشاوندى مرا قطع کردهاند و مقام و منزلت عظیم مرا کوچک شمردند و در غصب حق، و مبارزهى با من هماهنگ شدند (به این هم اکتفا نکردند) بلکه گفتند:
«بعضى از حقوق را باید گرفت و پارهاى را باید رها کرد» (و این از حقوقى است که باید رها سازى) .
ابن ابى الحدید مىگوید: این گونه جملات از امام به طور تواتر نقل شده از جمله فرموده است:
1. ما زلت مظلوما منذ قبض الله رسوله....
2. و نیز فرموده: «اللهم اخز قریشا فانها منعتنى حقى وغصبتنى امرى» .
پروردگارا! قریش را رسوا ساز که مرا از حقم ممنوع ساختند وخلافتم را غصب نمودند.
3. و هنگامى که شنید کسى داد مىزد «انا مظلوم» من ستمدیدهام به او فرمود: «هلم فلنصرخ معا فانى ما زلت مظلوما» بیا با هم فریاد بزنیم که من همواره مظلوم بودهام!
امام با این کار، هم ناراحتى او را تسکین داد و هم مظلومیتخویش را اعلام فرمود.
4. و فرمود: «وانه لیعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى» ابوبکر خوب مىدانست وجود من نسبتبه خلافت همچون محور وسط سنگ آسیاست.
و نیز از آن حضرت رسیده است:
«ما زلت مستاثرا على، مدفوعا عما استحقه واستوجبه» : من همیشه تحت فشار حکومت استبداد بودهام و از آنچه حقم بود و سزاوار آن بودم ممنوع گشتم. (6) ابن ابى الحدید پس از نقل کلمات فوق، به دست و پا افتاده و مىگوید:
«معتزلىها این سخنان را دلیل بر افضلیت و سزاوارتر بودن امام به خلافت مىگیرند نه اینکه نص صریحى بر خلافتبوده و امام با این کلمات اشاره به آن فرموده باشد.
اما امامیه و زیدیه به آنها استدلال مىکنند و به گمان قوى همین معنى از الفاظ مراد باشد ولى اگر این حرف را بپذیریم باید عدهاى از مهاجر و انصار را تکفیر و تفسیق کنیم، لذا باید گفت این جملات جزو متشابهات است که باید ظاهر آنها را نادیده گرفت وآنها را به معنایى حمل نمود که لطمهاى به صحابه نزند! !
اما واقعیت این است که چون ابن ابى الحدید سنى مذهب مىباشد لذا مجبور است چنین توجیهى نامربوط براى سخنان امام بکند در صورتى که جملات بالا صراحت دارد در اینکه امام صریحا به مسئله خلافت پرداخته و آن را حقمسلم خویش مىداند که غصب شده است.