بحث ما إن شآء الله در این روزها پیرامون مسأله ولایت است از نقطه نظر حقیقت ولایت ، و معنى و شقوق و شؤون آن، و ولایت پیغمبران و أئمّه علیهم السّلام ، و ولایت فقیه ، و حدود و ثغور و شرائط و آثار آن ، و بالأخره عمده بحث از جهت شرائط ولایت فقیه و حدود و مشخّصات آن است که بحث إنشآءالله به آنجا خاتمه پیدا میکند ؛ و البتّه این مجموعه دوره دوّم از همان بحث «وظیفه فرد مسلمان در إحیاى حکومت إسلام» خواهد بود .
چون سال قبل ، در همین أیّام (بعد از ارتحال رهبر کبیر آیه الله خمینىّ قَدّس اللَهُ نَفسَهُ) مجالسى در همین مکان تشکیل شد و وظیفه فرد مسلمان مشخّص گردید . اینک که در آستانه همان أیّام قرار داریم بعنوان تتمّه همان بحث ، مطالبى بیان مىشود . البتّه مطالبى که در سال گذشته ذکر شد قدرى سادهتر و بسیط تر بود ، ولى إن شآء الله امسال مطالب را قدرى عمیق تر و استدلالىتر بیان مىکنیم ؛ البتّه نه چندان عمیق و استدلالى که براى غالب ، قابل فهم نباشد ؛ بلکه همین قدر که از نقطه نظر بحث فقهىّ کافى و وافى باشد . بدین لحاظ بحث را آنقدر گسترش نمىدهیم تا به تمام أطراف مسائل و جزئیّات آنها رسیدگى شود ؛ چون آن ، احتیاج به مجالس عدیدهاى دارد که باید در ضمن آن تحقیقاً یک دوره اجتهاد و تقلید بطور مفصّل و مبسوط گفته شود که حدأقلّ بیشتر از یکسال طول مىکشد ؛ ولى إن شآءالله امیدواریم در این دو سه ماه با توجّه پروردگار آن مقدارى که لازمه موضوع باشد و مطلب بدست بیاید بحث کنیم .
وَلَایَت ، أمر بسیار مهمّى است ؛ و حقیقت دین و دنیاى إنسان به آن بستگى دارد ، زیرا از شؤون ولایت ، آمریّت و حکومت بر مسلمانان ، و بلکه بر همه أفراد بشر است . و این یگانه راهى است که تمام سعادتها و شقاوتها ، خیر و شرّ ، و نفع وضَرّ ، و بهشت و دوزخ ، و بالأخره نجات مردم به آن راه بسته است . هر ملّتى به هر کمالى رسیده است ، در أثر ولایت وَلىّ آن قوم بوده ، و هر ملّتى هم که رو به بدبختى و ضلالت رفته ، در أثر ولایت وَلىّ آن قوم بوده است ، که آنها را به سوى آراء و أهواء شخصیّه کشیده ، و از منهاج و صراط مستقیم منع کرده است .
در أخبار از موضوع ولایت ، بحث بسیار زیادى شده است ؛ بلکه اُصولاً باید گفت : ولایت ، تشکیل دهنده مکتب تشیّع است ؛ و أصل مکتب تشیّع بر همین أساس پایه گذارى شده ، و آیات قرآن و أخبار در این مسأله بسیار زیاد است .
اینک بحث ما در امروز إن شآء الله فقط در معنى لُغوى وَلَایَت است ؛ که ولایت در لغت به چه معنى آمده است ؟ و مقصود از ولایت در آیات شریفه چه مىباشد؟ یا روایاتى که در آن ، لفظ ولایت یا مُشتقّات آن استعمال شدهاند ، چه معنى دارند ؟ سپس یک یک از مصادیق ولایت ، و پیاده کردن معنى لغوى آن را در جامعههاى إسلامى از زمان نزول قرآن تا بحال مورد بررسى قرار مىدهیم .
بعضى خیال کردهاند که وَلَایَت معانى مختلفى دارد ؛ مثلاً گفتهاند : یکى از معانى آن نُصرت است ؛ إِنّمَا وَلِیّکُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ (2) یعنى ناصر شما خداست و رسول خدا ؛ یا اینکه گفتهاند : به معنى مُحبّ است ؛ یا به معنى آزاد کننده ، یا آزاد شده است ؛ یا أقوامى که با إنسان نزدیکى دارند (نزدیکى نَسَبى ، یا زمانى ، یا مکانى) یا دو نفرى که با همدیگر شرکت مىکنند هر کدام را ولىّ دیگرى مىگویند . و خلاصه در کتب لغت معانى مختلفى ذکر کردهاند بطوریکه در «تاج العروس» بیست و یک معنى براى ولایت بیان مىکند ، و شواهدش را ذکر مىنماید .
حال ما ببینیم آیا واقعاً همینطور است ؟ و این معانى ، معانى مختلفى است براى ولایت ؟ یعنى واضع لغت ، بنحو اشتراک لفظىّ این لفظ را در این معانى مختلف با وضع هاى مختلف وضع کردهاست ؟ یا اینکه نه ؛ اینطور نیست ؛ بلکه : معنى ولایت یک معنى واحدى است ، و در تمام این موارد با عنایت و قرینهاى استعمال شدهاست ؟ بعبارت دیگر : استعمال آن در مصادیق مختلفه غیر موضوعٌ لَه آن مجازىّ مىباشد ؟ یا اینکه نه ؟ أصلاً این هم نیست ؛ بلکه وَلَایَت داراى یک معنىِ واحد است ؛ و در تمام این مصادیق و معانى و موارد همان معنى که واضع لغت در نظر گرفته است ، همان مورد نظر بودهاست منتهى به عنوان خصوصیّت مورد ، مصادیق مختلفى پیدا کردهاست ، و آنچه که مَحَطّ نظر استعمال است همان معنىِ وضعِ أوّلىّ است ، که این معنىِ اشتراک معنوى مىباشد . و بنابراین وَلَایَت یک معنى بیشتر ندارد ؛ و در تمام این مصادیقى که بزرگان از أهل لغت ذکر کردهاند ، همان معنى أوّلش مورد نظر و عنایت است ؛ و به عنوان خروج از معنى لغوى و وضعىّ ، یا به عنوان تعدّد وضع ، یا به عنوان اشتراک و کثرت استعمال ؛ هیچکدام از اینها نیست .
در کتب لغت راجع به معنى ولایت بحثهاى مفصّلى آمدهاست ، ولى آنچه را که ما امروز در صدد بیان آن هستیم ، از چند کتاب تجاوز نمىکند : «مصباح المُنیر» ، «صحاح اللغه » ، «تاج العروس» و «لسان العرب» که کتابهاى ارزشمندى در لغت محسوب مىشوند ؛ بخصوص از سه کتاب «صحاح» و «لسان» و «مصباح» که مرحوم آیه الله بروجردى به آنها اتّکاء داشتند ، و همیشه در دسترس ایشان بود و مورد مطالعه قرار مىدادند . و البته از بعضى لغتهاى دیگر مانند : «نهایه» ابن أثیر و «مَجمَع البحرَین» و «مُفردات» راغب هم مطالبى إن شآءالله ذکر مىکنیم .
کلمه وِلَایَت که مصدر یا اسم مصدر است با بسیارى از اشتقاقات آن همچون : وَلِىّ و مَوْلَى و والِى و أوْلیاء و مَوَالِى و أوْلَى و تَوَلّى و وَلایت و غیرها در قرآن مجید وارد شدهاست .
و أمّا معنى لغوى آن : در «مصباح المُنیر» گوید : الْوَلْىُ مِثْلُ فَلْسٍ ، به معنىِ قُرب است ؛ و در آن دو لغت است :
أوّل : وَلِیَهُ ، یَلِیهِ ؛ با دو کسره از باب حَسِبَ ، یَحْسِبُ ؛ دوّم : وَلَاهُ ، یَلِیهِ ؛ از باب وَعَدَ ، یَعِدُ ؛ ولیکن لغت دوّم استعمالش کمتر است . و وَلِیتُ عَلَى الصّبىّ وَ الْمَرْأه ِ ، یعنى من بر طفل و زن ولایت پیدا کردم ؛ و فاعل آن والٍ است و جمع آن وُلَاه ٌ ؛ و زَن و طفل را مُوَلّى علیه گویند . و وِلایت و وَلایت با کسره و فتحه به معنىِ نصرت است . و اسْتَوْلَى عَلَیْهِ یعنى بر او غالب شد و بر او تمکّن یافت .
در «صحاح اللغه » گوید : الْوَلْىُ به معنىِ قُرب و نزدیک شدن است ؛ گفته مىشود : تَباعَدَ بَعْدَ وَلْىٍ ، یعنى بعد از نزدیکى دورى کرد ؛ و کُلْ مِمّا یَلِیکَ ، أىْ مِمّا یُقارِبُکَ . یعنى از آنچه نزدیک تو است بخور .
مطلب را إدامه مىدهد تا مىرسد به اینجا که مىگوید : وَلِىّ ضدّ دشمن است ؛ و از همین معنى تَوَلّى استعمال شدهاست ؛ و مَوْلَى به آزادکننده ، و آزاد شده ، و پسر عمو ، و یارى کننده ، و همسایه گویند ؛ و وَلِىّ به داماد گویند ؛ و کُلّ مَنْ وَلِىَ أمْرَ وَاحِدٍ فَهُوَ وَلِیّهُ ؛ یعنى هرکس أمر کسى را متکفّل گردد و از عهده انجام آن برآید ولىّ او خواهد بود .
باز مطلب را إدامه مىدهد تا اینکه مىگوید : و وِلایت با کَسره واو به معنىِ سلطان است ؛ و وِلایت و وَلایت با کسره و فتحه به معنىِ نصرت است . و سیبویه گفته است : وَلایَت با فتحه مصدر است و با کسره اسم مصدر ؛ مثل : أمارت و إمارت و نَقابت و نِقابت . چون اسم است براى آن چیزى که تو بر آن ولایت دارى ؛ و چون بخواهند معنى ِ مصدرى را إراده کنند فتحه مىدهند .
طُرَیْحىّ در «مجمع البحرین» گوید : إِنّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْرَ هِیمَ (3) یعنى أحَقّهُمْ بِهِ وَ أقْرَبَهُمْ مِنْهُ ؛ مِنَ الْوَلْىِ وَ هُوَ الْقُرْبُ . معنىِ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْرَ هِیمَ «نزدیکترین مردم به إبراهیم» أحقّیّت اوست به او ، و نزدیکتر بودن اوست از سائر مردم به آن حضرت ؛ زیرا از مادّه وَلْىْ است که به معنىِ قرب مىباشد ؛ و وَلایت در گفتار خداوند تعالى : هُنَالِکَ الْوَلَیَه ُ لِلّهِ الْحَقّ (4) ؛ با فتحه آمده که به معنى ربوبیّت است ؛ یعنى در آن روز همگى در تحت ولایت خدا در مىآیند ، و به او إیمان مىآورند ، و از آنچه در دنیا پرستیدهاند بیزارى مىجویند .
و وَلَایَت با فتحه به معنى مَحبّت و با کسره به معنى تَولِیَت و سلطان است ؛ و از ابن سِکّیت وارد شده که : وِلآء با کسره نیز همین معنى را دارد .
و وَلِىّ و وَالِى کسى را گویند که زِمام أمر دیگرى را به دست خود گیرد و عهدهدار آن گردد .
و وَلِىّ ، به کسى گویند که نصرت و کمک از ناحیه اوست . و نیز به کسى گفته مىشود که : تدبیر اُمور کند ، و تَمشِیَت به دست و به نظر او انجام گیرد ؛ و بر این أصل گفته مىشود : فلانٌ وَلِىّ الْمَرْأه ِ ، یعنى نکاح آن زن به صلاحدید و به نظر اوست .
و وَلِىّ دَم به کسى گویند که حقّ مطالبه دِیه را از قاتل یا از زخم زننده دارد. و سلطان ، ولىّ أمر رعیّت است و از همین باب است گفتار کُمَیْتِ شاعر در باره حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام :
وَنِعْمَ وَلِىّ الأَمْرِ بَعْدَ وَلِیّهِ
وَ مُنْتَجَعُ التّقْوَى وَنِعْمَ الْمُقَرّبُ (5)
«أمیرالمؤمنین علىّ بن أبى طالب علیه السّلام ، خوب سلطان و کفیل أمر اُمّت بعد از سلطان أوّلش (رسول الله) بوده است ؛ و خوب دلیل و راهنماى تقوى و سَداد در بیابان خشک و بَیْدَاء جهالت ؛ و خوب نزدیک کننده اُمّت به خداوند متعال است.»
طریحىّ در «مجمع البحرین» مطلب را إدامه مىدهد تا مىرسد به اینجا که مىگوید : در مورد آیه : إِنّمَا وَلِیّکُمُ اللَهُ وَرَسُولُهُ وَ الّذِینَ ءَامَنُوا الّذِینَ یُقِیمُونَ الصّلَوه َ وَیُؤْتُونَ الزّکَوه َ وَ هُمْ رَ کِعُونَ (6) ؛ أبوعلىّ گفته است : معنىِ آیه این است که : «آن کسیکه متولّىِ تدبیر شما گردد ، و ولایت اُمور شما را بر عهده گیرد ، خداوند است ، و رسول خداوند ، و کسانى که صفات آنان اینطور باشد که إقامه نماز کنند ، و در حال رکوع نماز خود ، زکات بدهند.»
آنگاه مطلب را إدامه داده تا اینکه گوید : و چنین نقل شده که جماعتى از أصحاب رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم در مسجد مدینه دور هم گرد آمدند و بعضى به بعض دیگر گفتند : اگر ما به این آیه کافر شویم ، به سائر آیات قرآن هم کافر شدهایم ! و اگر به این آیه إیمان آوریم ، ما را به همان متن و مُفاد خود دعوت مىکند ؛ وَلَکِنّا نَتَوَلّى وَ لَانُطِیعُ عَلِیّا فِیمَا أَمَرَ ؛ فَنَزَلَتْ : «یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَهِ ثُمّ یُنکِرُونَهَا» (7) .
«ولیکن ما ولایت علىّ را قبول مىکنیم ؛ و أمّا در بارهَ آنچه که او أمر مىکند إطاعت او را نمىنمائیم ؛ پس این آیه نازل شد : نعمت خدا را مىشناسند ، و سپس آن نعمت را إنکار مىکنند.»
و گفتار خداوند تعالى : النّبِىّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ (8) ، از حضرت باقر علیه السّلام وارد است که : این أولویّت پیامبر به مؤمنین از خود ایشان ، درباره أمر حکومت و إمارت نازل شدهاست ؛ و معنى آیه این مىشود که : پیغمبر نسبت به مردم از خود آنها به خودشان سزاوارتر است ؛ و بنابراین جائز است که پیامبر در صورت نیاز ، غلام و مملوکى را با وجود آنکه صاحبش به آن محتاج است ، از او بگیرد .
و روى همین أصل روایتى وارد شده است که : النّبِىّ صَلّى اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلّمَ أَوْلَى بِکُلّ مُؤْمِنٍ مِنْ نَفْسِهِ ؛ وَ کَذَا عَلِىّ مِنْ بَعْدِهِ .
«پیامبر سزاوارتر است به هر مؤمنى از خود آن مؤمن به خودش ؛ و نیز علىّ بن أبى طالب (علیه السّلام) پس از او اینچنین است.»
و گفتار خداوند تعالى : وَلَمْ یَکُن لَهُ ُ وَلِىّ مِنَ الذّلّ (9) . «از براى خداوند وَلیّى از جهت ذلّت او نیست.» ولىّ به کسى گویند که قائم مقام و جانشین شخص باشد در اُمورى که اختصاص به او دارد ، و آن شخص به جهت عجز و ناتوانى قادر بر بجا آوردن آن اُمور نیست ؛ مانند ولىّ طفل و ولىّ مجنون .
بناءً علیهَذا هر کس که ولىّ دارد ، نیازمند به اوست ؛ و چون خداوند غنىّ و بى نیاز است ، محال است که داراى ولىّ باشد ؛ و همچنین اگر آن ولىّ هم نیازمند به خدا باشد ، در اینجا دور لازم مىآید ، و اگر نیازمند نباشد شریک او خواهد بود ؛ و هر دو صورت محال است .
ابن أثیر جَزَرى در «نهایه» گوید : از جمله أسماء خداوند تعالى وَلِىّ است ؛ یعنى ناصر و یارى کننده . و گفته شده است که : معنى آن متولّى إداره اُمور عالم و خلائق است که بر همه عالم قیام دارد .
و از جمله أسماء خداوند والى است ، و آن به معنى مالک جمیع أشیاء و تصرّف کننده در آنهاست ؛ و گویا که وِلایت إشعار به تدبیر و قدرت و فعل دارد ؛ و تا وقتیکه تدبیر و قدرت و فعل با هم مجتمع نباشند اسم والى بر آن إطلاق نمىشود . تا آنکه گوید :
و لفظ مَوْلَى در حدیث بسیار آمده است ؛ و آن اسمى است که بر جماعت کثیرى گفته مىشود ؛ و آن عبارت است از رَبّ (مربّى و صاحب اختیار) و مَالِک (صاحب مِلک) و سَیّد (آقا و بزرگوار) و مُنْعِم (نعمت بخشنده) و مُعْتِق (آزاد کننده) و نَاصِر (یارى کننده) و مُحِبّ (دوست دارنده) و تَابِع (پیروى کننده) و جَار (همسایه) و ابن عَمّ (پسر عمو) و حَلِیف (هم سوگند) و عَقِید (هم پیمان) و صِهْر (داماد) و عَبْد (غلام و بنده) و مُعْتَقْ (غلام یا کنیز آزاد شده) و مُنْعَمٌ عَلَیْهِ (نعمت بخشیده شده) ؛ و بسیارى از این معانى در حدیث
آمدهاست ، پس لفظ مَوْلَى در هر حدیث ، به آن معنى که آن حدیث اقتضاء دارد نسبت داده میشود . و هر کس که متصدّى أمرى گردد و یا قیام بر آن کند آن کس مَوْلَى و وَلِىّ آن أمر خواهد بود .
اینها مطالبى بود که از «نهایه» ابن أثیر نقل شد .
زَبیدى در «تاج العروس» مىگوید : وَلِىّ معانى بسیار دارد ؛ بعضى از آنها مُحِبّ است ، و آن ضدّ دشمن است ؛ و آن اسم است از مادّه وَالَاهُ یعنى او را دوست داشت ؛ و بعضى از آنها صَدِیق است ، و بعضى از آن معانى نصیر است از مادّه وَالَاهُ یعنى یارى کرد او را .
وَ وَلِىَ الشّىْءَ ، وَ وَلِىَ عَلَیْهِ ، وِلَایَه ً وَ وَلَایَه ً ، با کسره و فتحه است ؛ و یا آنکه با فتحه مصدر و با کسره اسم است ، مثل : إمارَتْ و نِقابَتْ ، چون اسم است براى آن أمرى که متولّى آن شدهاى ، و بر انجام آن قیام نمودهاى . و بنابراین چون معنى مصدرى را إراده کنند ، فتحه مىدهند ؛ و بر این گفتار ، سیبویه تصریح کردهاست .
و گفته شده است که : وِلایت با کسره ، خِطّه و إمَارَت است ؛ و بر این گفتار در «مُحْکَم» تصریح کرده است که همانند إمارَتْ است . و ابن سِکّیت گفته است : وِلایت با کسره به معنى سلطان است .
و پس از آنکه همانطور که ذکر کردیم معانى مختلفى براى مَوْلَى ذکر مىکند مىگوید : همچنین مَوْلَى و وَلِىّ : الّذِى یَلِى عَلَیْکَ أمْرَکَ ؛ یعنى آن کسیکه به عنوان تسلّط و برترى ، اُمور تو را عهدهدار و متکفّل گردیده است . و مَوْلَى و وَلِىّ هر دو به معنىِ واحد هستند ؛ و از همین قبیل است حدیثى که وارد شدهاست : أَیّمَا امْرَأَه ٍ نَکَحَتْ بِغَیْرِ إذْنِ مَوْلَاهَا ، و بعضى همین حدیث را روایت کردهاند که : أَیّمَا امْرَأَه ٍ نَکَحَتْ بِغَیْرِ إذْنِ وَلِیّهَا . (از اینجا استفاده مىشود که مَوْلَى و وَلىّ یک معنى دارند.)
تا مىرسد به اینجا که مىگوید : و از جمله معانى ولىّ که در أسماء خداوند تعالى آمده است ، ناصر است ؛ و گفته شده : الْمُتَوَلّى لِاُمُورِ الْعَالَمِ القَآئِمُ بِهَا ؛ یعنى متولّى و عهدهدار و صاحب اختیار اُمور عالم بوده و بر همه عالم قیام دارد ، و بر آن اُمور متمکّن است . و گفته شده که : معنى ولىّ در اینجا والى است . وَ هُوَ مَالِکُ الأشْیَآءِ جَمِیعِهَا المُتَصَرّفُ فِیهَا ، یعنى خداوند مالک همه چیزهاست بطور کلّىّ ، و تصرّف کننده در آنهاست بطور عموم .
آنگاه مىگوید : و ابن أثیر گفته است : مثل آنکه وَلایت دلالت بر تدبیر در اُمور و قدرت بر آنها و بجا آوردن آنها را دارد ، و تا هنگامى که این معانى سه گانه (تدبیر و قدرت و فعل ) با یکدیگر مجتمع نشوند إطلاق لفظ والى در آنجا آزاد و رها نیست .
و در «لسان العرب» آنچه را که ما از «نهایه» و «تاج العروس» نقل کردیم بعینه آورده است ، و لذا از تکرار آن خود دارى مىنمائیم .
راغب اصفهانىّ در «مفردات» گوید : الْوَلَآءُ و التّوَالِى أنْ یَحْصُلَ شَیْئَانِ فَصَاعِدًا حُصُولًا لَیْسَ بَیْنَهُمَا مَا لَیْسَ مِنْهُمَا . «وَلَاء و توَالى بمعنى آن است که : دو چیز یا بیشتر طورى با همدیگر قرار گیرند که چیزى غیر از خود آنها در میانشان وجود نداشته باشد.» و بدین مناسبت وَلَاء و توَالِى را براى قُرب مکانى و قرب نَسَبى ، و قرب دینى ، و قرب صداقت و دوستى و قرب نصرت و یارى ، و قرب اعتقادى استعاره مىآورند .
و وِلایت با کسره به معنىِ نُصرت ، و وَلایت با فتحه به معنى متولّى شدن در اُمور است ؛ و گفته شده : وِلایت و وَلایت همانند دِلالت و دَلالت هستند ، و حقیقت آن متولّى شدن بر أمر است . و هر یک از وَلّى و مَوْلَى ، در این معنى استعمال مىشوند ، و بنابراین در معنى فاعلى مُوالِى و در معنى مفعولى مُوَالَى گفته مىشود . وَلىّ بر وزن قَتِیل هم به معنى اسم فاعل «قاتل» و هم به معنى اسم مفعول «مَقتول» مىآید .
به مؤمن وَلِىّ اللَه گفته مىشود ؛ و لیکن مَوْلَى اللَه وارد نشدهاست . و گاه گفته مىشود : اللَهُ تَعَالَى وَلِىّ الْمُؤْمِنِینَ وَ مَوْلَاهُمْ . «خداوند متعال ، ولىّ مؤمنان و مولاى ایشان است.»
أمّا از نوع أوّل که به معنى فاعل باشد این آیات است : اللَهُ وَلِىّ الّذِینَ ءَامَنُوا (10) . «خداوند ولىّ کسانى است که إیمان آوردند.» إنّ وَلِِّىَ اللَهُ (11) . «بدرستى که ولىّ من خداست.» وَاللَهُ وَلِىّ الْمُؤْمِنِینَ (12) . «خداوند ولىّ مؤمنان است.» ذَ لِکَ بِأَنّ اللَه مَوْلَى الّذِینَ ءَامَنُوا (13) . «و این بعلّت آنست که : خداوند مولاى آن کسانى است که إیمان آوردند.» نِعْمَ الْمَوْلَى وَ نِعْمَ النّصِیرُ (14) . «خداوند خوب مولائى و خوب یارى کنندهاى است.» وَاعْتَصِمُوا بِاللَهِ هُوَ مَوْلَبکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَى (15) . «خود را در عصمت و مَصُونیّت خدا در آورید ؛ زیرا که او مولاى شماست ؛ و خوب مولائى است.» قُلْ یَأَیّهَا الّذینَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنّکُمْ أَوْلِیَآءُ لِلّهِ مِن دُونِ النّاسِ فَتَمَنّوُا الْمَوْتَ (16) . «بگو (اى پیغمبر) : اى کسانیکه طریقه یَهودیّت را اتّخاذ کردهاید ، اگر چنین مىپندارید که شما أولیائى براى خدا هستید غیر از مردم ، پس تمنّاى مرگ کنید.» وَ إِن تَظَهَرَا عَلَیْهِ فَإِنّ اللَه هُوَ مَوْلَبهُ (17) . «یعنى اگر آن دو زن (عائشه و حَفْصَه) علیه پیغمبر مُعین و همکار هم گردند ، پس بدرستى که خداوند مولاى پیغمبر است.» ثُمّ رُدّوا إِلَى اللَهِ مَوْلَبهُمُ الْحَقّ (18) . «و پس از آن به سوى خداوند که مولاى حقّ ایشان است باز گردانیده مىشوند.»
اینها آیاتى است که راغب إصفهانىّ در «مفردات» بعنوان شاهد بر اینکه وَلِىّ و مَوْلَى در آنها به معنى اسم فاعل مىباشد ذکر نموده و سپس گفته است : و وَالِى که در گفتار خداوند آمده است : وَمَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ (19) . «از براى ایشان غیر از خدا هیچ والىاى نیست.» به معنىِ وَلىّ مىباشد ؛ یعنى ایشان غیر از خدا هیچ ولِیِّى ندارند .
سپس راغب ، بسیارى از آیات قرآن را که در آنها نام وَلِىّ برده شده ، و نفى ولایت از غیر خدا نموده است ، و نهى از اتّخاذ ولایت یهود و نصارَى ، و ولایت دشمنان خدا کرده ، و بسیارى از آیاتى که در آنها مشتقّات این مادّه ذکر شدهاست ، بیان کرده و معنى مناسب آنها را ذکر نموده ، و در این معانى مطلب را توسعه و گسترش داده است