زیگموند فروید روان تحلیلگر اتریشی است که خود را پدر درمان های گفتاری میداند ابداع کننده روان تحلیلگری میبا شد. حرکتهای اولیه او در زمینه نورولوژی تاثیر روان روان تحلیلگری با اخراج روان تحلیلگران از المیان نازیهاو مخاجرت انان به امریکا و انگلستان در سال 1939میلادی اغاز شد.فروید به جبر روانی اعتقاد داشت و خود را دانشمندی پیرو حقیقت معرفی میکند و نظریه های مختلفی در مورد رشد و تکامل و بیماری های روانی دارد.فروید عقیده دارد که انسان دارای پیچیدگی های مختلف فطری است که در مراحل تحول نوزادی اتها را ازموده است.اگاهی از جنسیت و ماهیت نقش محوری درتئوری فرود دارد.شیوه روان تحلیل گری کمتر حالت محاوره ای دارد و بیشتر بصورتی است که به مراجع اجازه بروز افکار و تصورات وخاطرات را می دهد. تحلیل گر سعی نمیکند بر روی بیمار تاثیر گذارد بلکه با توجه به شنیده ها و گفته های مراجع به تفاسیر پراکنده اما منسجم .بجا وممناسب بپردازد.
در روان تحلیل گری پدیده انتقال نقش بسیار مهمی را بر عهده دارد. منظور از انتقال در روان تحلیلگری این است که مراجع به طور نا خود اگاه و نا هشیار خواسته های هیجانی و عاطفی خود را به تحلیلگر منتقل میکند و روان تحلیلگر سعی در تقویت کردن این پدیده دارد تا بتواند به مراجع در دستیابی به بینش کمک کند .یک باور عام در مورد روان تحلیلگری این است که میگمیند که هر چیزی عمیقتر و پیچیده تر ازانی است که ما در نظر می گیریم . روان تحلیلگران می گویند که در گفته های ظاهری مردم هزاران نکته نهفته وجود دارد که با تامل می توان یافت.
روان تحلیلگری به بحث در مورد تعارضات و مشکلات روانی حاصل از اختلال های فیزیکی از جمله بیماری روان تنی می پردازد و تا حدودی پاسخگوی این موارد است.تابعین دیدگاه فروید به روان شناسان عمق یا درمانگران بینشی نامیده میشوند . منظور از عمق حوزههای از احساسات و تفکرات و انگیزه های شخصی فرد است که حالت نهفته و پنهان دارد.
از نظر فروید روان تحلیلگری یعنی تجزیه و تحلیل روانی. و منظور از روان تحلیلگری شناخت سطحی روح و روان نیست بلکه هدف شناخت انگیزه
های درونی و عمقی رفتار و اختلالهای روانی است. روان تحلیلگر پس از تجزیه و تحلیل مشکلات مراجع در جهت درمان وغلبه به مراجع کمک می کند.
روان تحلیلگری اعتقاد دارد که پس از یک دوره درمان موفق ساختار شخصیت فرد متفاوت میشود و خود قادر به حل مسائل خود میشود و با محیط درونی و بیرونی خود سازش پیدا میکند.
هدف از مشاوره به شیوه روان تحلیلگری
1/آوردن مسایل و مشکلات فرد از سطح نا هشیار به سطح هشیار
2/قوی کردن من یا اگو (ego) بطوری که رفتار های فرد بیش از اینکه بر نیا زهای غریزی مبتنی باشد بر اساس واقعیت صورت گیرد.
رابطه اجزای شخصیت
ارتباط و ثبات اجزای شخصیت مستلزم هماهنگی سه سطح نهاد ومن و فرا من است.
نهاد یا اید
در اول باید گفت که نهاد از زمان تولد در شخص به طور نا خود اگاه وجود دارد . نهاد یک حالت بی منطق بلاتکلیف و قدرت طلب دارد.و سطح نیمه هشیار ما است. نهاد شامل همه چیزهایی است که انسان به ارث می برد و در سرشت ادمی جای گرفته است مثل غریزهها. نهاد به صورت بی سازمان و هیجانی در انسان قرار دارد. منبع اصلی انرژی روانی یا لیبدو است ونیروی حیات بخش ما را تشکیل میدهد.
من یا اگو (Ego)
من سطح نیمه هشیار و هشیار ما را در بر میگیرد و به بررسی این می پردازد که ایا نیازهای غریزی به شیوه واقع بینانه و جامعه پسند براورده شده اند یا خیر؟ من برای قضاوت و حکمیت میان نیروهایی که درون فرد عمل میکنند و بر او اثر میگذارند نیاز به صرف انرژی روانی دارد .
اگر من نتواند بین این سه نیروه اشتی و توازن برقرار کند تعادل وجودی فرد به هم میریزد و ارامش روحی خود را از دست می دهد و دچار کشمکش روانی میشود. هر چه قدر من در کاهش تعارضهای امور روانی دنیای درون موفقتر باشد مقدار انرژ ی بیشتری ذخیره میکند و صرف کارهای دیگر ذهنی مثل خلاقیت میشود. من منش فرد characture و الگوی رفتاری و فردی شخص است و بخش سازنده. اصل واقعیت. منطقی. تعدیل کننده امیال از طریق مکانیسمهای دفاعی است