تحقیق مقاله تبیین روانکاوی فروید

تعداد صفحات: 36 فرمت فایل: word کد فایل: 8287
سال: مشخص نشده مقطع: مشخص نشده دسته بندی: روانشناسی
قیمت قدیم:۲۳,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۷,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • خلاصه
  • فهرست و منابع
  • خلاصه تحقیق مقاله تبیین روانکاوی فروید

    جایگاه روانکاوی در تاریخ روان شناسی

    روانکاوی یا روان تحلیل گری و نام زیگموند فروید در سرتاسر دنیای نوین برای بیشتر مردم آشناست. گر چه سایر چهره های پیشرو در تاریخ روان شناسی، مانند فخنر، وونت و تیچنر خارج از روان شناسی حرفه ای کمتر شناخته شده اند، فروید در میان عامه مردم از شهرت فوق العاده ای برخوردار است. بیش از چهل سال پس از مرگ فروید نیوزویک نوشت که بدون او تفکر قرن بیستم به دشواری قابل تصور است. او یکی از معدود افرادی است که در تغییر شیوه تفکر ما درباره خودمان نقش اساسی داشته است.

    روانکاوی با سایر مکاتب روان شناسی همزمان است. وضعیت را در سال 1985 در نظر بگیرید، سالی که فروید نخستین کتابش را انتشار داد و آغاز رسمی جنبش نوین خود را مشخص کرد. وونت در ان زمان 63 سال داشت. تیچنر که تازه 28 ساله شده بود فقط دو سال پیش از ان به دانشگاه رفته بود و تدوین نظام ساخت گرایی اش را به تازگی آغاز می کرد. روح ساخت گرایی در آمریکا در حال رشد بود. روان شناسی رفتار گرایی و روان شناسی گشتالت هیچ کدام شروع نشده بود. واتسون در ان هنگام 17 سال و ورتایمر 15 سال داشتند.

    با وجود این در هنگام مرگ فروید در سال 1939 ، چشم انداز کلی روان شناسی تغییر یافته بود. روان شناسی وونت، رفتارگرایی و کارکردگرایی به صورت تاریخ درآمده بودند. روان شناسی گشتالت از سوی آلمان به سوی ایالت متحده ریشه می دوانید، و رفتارگرایی شکل مسلط رفتار در آمریکا شده بود.

    بر عکس دیگر مکاتب، روانکاوی نه محصول پژوهش های دانشگاهی بود نه محصول علم محض،  ‌بلکه از درون روانپزشکی برخاست که تلاش می کرد کسانی را که جامعه به آنان برچسب بیماران روانی می زد، درمان کند. بدینسان روانکاوی یک مکتب فکری روان شناسی که به طور مستقیم با سایر مکاتب قابل قیاس باشد نبود، و هنوز هم نیست.

     

     

    روانکاوی از نظر هدف، موضوع مطالعه، و روش از همان ابتدا از خط فکری روان شناسی دور شد. موضوع مورد مطالعه آن رفتار نابهنجار است، که تا اندازه ای از سوی مکاتب مورد غفلت قرار گرفته بود، روش اولیه آن به جای آزمایش کنترل شده آزمایشگاهی، مشاهده بالینی است. همچنین روانکاوی با ناهشیاری سرو کار دارد، موضوعی که از سوی سایر مکاتب فکری در روان شناسی اساساً نادیده گرفته شده بود.

    با این وجود روانکاوی ویژگی های زمینه ای مشترکی با کارکردگرایی و رفتارگرایی دارد. همه آنها از روح ماشین گرایی، از کارهای فخنر در پسیکوفیزیک و از افکار انقلابی داروین تأثیر پذیرفته بودند.(داون پی شولتز، سیدنی الن شولتز1384)

    اهمیت مطالعه روانکاوی:

    بانظر به این که روانکاوی اولین نظامی است که به طور کامل به بررسی نیروی انگیزشی و شخصیت پرداخته است وهمچنین این تئوری مسائلی را که تا زمان پیدایش آن به صورت تابو به آن نگریسته می شد ولی در عین حال در تکوین شخصیت ، مبین چگونگی رابطه فرد با دیگران و احتمالاً نیرومند ترین نیروی انگیزشی انسان یعنی مسائل جنسی را به دقت مورد بررسی قرار داد و بر آن تاکید کرد که به علت همین تاکید مخالفتهای جدی با این نظریه صورت گرفت. این مسائل چیزی جز امر جنسی نبود که بنا برمدل روانکاوی مسائل جنسی از بدو تولد تاثیر چشم گیری بررشد شخصیت دارد .

    علاوه بر این، مکاتب بعد از نظام روانکاوی که فروید آغاز گر آن بود، به نحو چشم گیری تحت تاثیر روانکاوی بوده اند . همچنین، این نظریه به دلیل ارائه تصویر جدیدی از انسان، روانشناسی را دستخوش انقلاب و مسیر آینده آن را تا حد زیادی تحت تاثیر قرار داده است .به دلیل این حقیقت که این تصویر تفاوت بسیاری با تصویر مورد قبول عام داشت، روانکاوی نه تنها روان شناسی را، که بسیاری از حوزه های دیگر اندیشه و حیات انسانی را تحت تاثیر قرار داد، به ویژه حوزه هایی از قبیل ادبیات ،هنر ،تعلیم و تربیت ،اخلاق ،جامعه شناسی ،انسان شناسی والهیات.

     

     

    گفته اند که روانکاوی درست به اندازه نظریه های کوپرنیک و داروین تصور انسان را از خویش تغییر داده است.همچنان که کوپر نیک توهم مربوط به وضعیت مرکزی زمین و انسان را در جهان از بین برد و داروین هم توهم یگانه بودن انسان در طبیعت زنده را نابود ساخت ،فروید نیز ضربه ای مهلک بر احتمالاً بزرگترین توهم انسان نواخت ،تصور این بود که انسان حاکم بر اعمال و افکار خود است. 

    روانکاوی، بالاخص از رهگذر کار زیگموند فروید، جامع ترین و منسجم ترین نظریه درباره انگیزش و آسیب شناسی روانی را ارائه نموده است، نظریه ای که هنوز طراوت و تازگی خود را حفظ کرده است. در واقع بینش ها و تحلیل های فروید درباره جبرگرایی روانی، اوایل کودکی،و فرایند های ناهشیار، تاثیر زایل نشدنی بر روانشناسی گذاشته است(کورچین، 1983). مفاهیمی مانند آسیب (ضربه)،سوگ، دفاع،روابط شیئی،اظطرب جدایی،و دوره های حساس در اوایل کودکی، برای طرز تفکر روان کاوی درباره مشکلات مراجع بسیار تعیین کننده هستند.مع هذا، انواع دیگر روان درمانی و روش های رفتاری تنها در این اواخر توجه جدی به این اصطلاح ها مبذول داشته اند (بالبی،1982).

    افزون بر این، روانکاوی فراتر از یک نوع روان درمانی صرف است؛ روان کاوی همچنین نظریه ای درباره رفتار انسان و روش مشاهده است.اس.فروید (1923) در تعریفی کلی به این نکته اشاره کرده است((شیوه ای برای تحقیق درباره فرایندهای ذهنی به ویژه پدیده ناهشیار، روش درمان مبتنی بر این شیوه، و مجموعه ای از مشاهدات و واقعیت های گردآوری شده که درمجموع ساختار منسجم و یکپارچه نظریه ای در خصوص رفتار انسان را پدید می آورند))(ارگل،1995؛ص523). روانکاوی، به عنوان نظریه ای در خصوص رفتار انسان، بر دو فرضیه بنیادی متکی است:(الف)جبرگرایی روانی- همه رخدادهای ذهنی علت دارند و هیچ رخدادی به طور تصادفی روی نمی دهد ؛(ب)ناهشیاری پویا- بسیاری از نیازها،آرزوها، وتکانه های اساسی بیرون از آگاهی شخص قرار دارند(برنر، 1973)اما هدف روانکاوی، به عنوان فرایند درمانی، این است که افراد کمک کند رشد و تکامل شان را تحقق ببخشند؛روانکاوی عمدتاً برای انجام این کار سعی می کند محتوای قسمت ناهشیار ذهن رابه

     

     

    بخش هشیار بیاورد و سازمان ساختارهای روانی (خود)را که دنیای واقعی، به ویژه دنیای واقعی روابط بین فردی،را دریافت نموده و با آن کنش متقابل دارد،نیرومند سازد(گرینسون،1967).

    در اینجا بی مورد نیست یادآوری شود که چنانچه توضیح داده شد روانکاوی فروید فلسفه لهو و لعب نیست. راست است که فروید جنسیت را پایه مهم شخصیت انسانی معرفی کرده و بخصوص در هیستری سرکوب شدن آنرا علت کسالت دانسته است، اما درمان را غرق شدن در عیاشی جنسی ندانسته است (بیماری به علت قوی بودن غریزه جنسی در این اشخاص پیدا نمی شود بلکه به علت غیر صحیح با آن ایجاد می گردد) (جرالد اس . بلوم ، 1352).

    قبلا دیدیم که در قرن نوزدهم پزشکان اعصاب می خواستند علل جسمانی بیماری های روانی را کشف و به وسیله رفع آنها بیمار را درمان کنند .فروید در جهت معکوس آنها رفت . یعنی با روش روانی، به کشف علل روانی بعضی بیماریها ، (روش و طرز برخورد شخص بیمار با موانع زندگی)پرداخت و نشان دادن که بعض عوارض جسمانی همراه با بیماریهای روانی علت روانی دارند. مثلا در بیماران مبتلا به هیستر فلجهای جسمانی زیادی دیده می شود که آزمایشهای پزشکی نمی توانند آنها را تایید کنند .مثلا بیمار قادر نیست دستش را حرکت دهد، در حالیکه عضلات و اعصاب دستکاملا سالم اند؛ یا درست نمی بیند،   در حالیکه چشم پزشک هیچ ضایعه عضوی در چشم او تشخیص نمی دهد؛ یا مرتب قی  می کند و قادر به غذا خوردن نیست، در حالیکه پزشک متخصصدستگاه گوارش علت موجهی برای این حالت نمی یابد. پیش از آن بیماران هیستریک را درغگو می شناختند.فروید نشان داد که در این بیماران اعضای بدن تحت تاثیر بیماری روانی واقعا قدرت عمل خود را از دست می دهند. روش درمان فروید خیلی ثمربخشتر بود.معذلک او رقیب و مخالف پزشکان اعصاب نبود و راهی را که آنها دنبال می کردند مورد تحقیر قرار نداد . چه روش فروید محدود به یک دسته از بیماریهای روانی است که آنها را نوروز می نامید و در مورد دسته دیگر بیماریهای روانی به نام پسیکوز موثر نیست. فروید نخستین کاشف ضمیر ناخوآگاه نیست، چنانچه اشاره شد قبل از او دیگران آن را درک کرده بودند ولی او نخستین کسی است که نقش آن را در ساختمان و و طرز کار روان نشان داده است.یک دسته از پیروان او که مهم ترین آنها فرانتس

     

    الکساندر رئیس سابق موسسه روانکاوی شیکاگو است با پیروی از قسمتی از نظریات فروید و تکمیل آنها پایه و علت عده زیادی از بیماریها را که ظاهرا جزء بیماریهای عمومی به نظر می آمد ند روانی معرفی کردند. الکساندر می گوید مثلا ظهور مرض قند حلقه آخر یک سلسله پدیده هایی است که تجزیه ادرار و خون مریض حلقه های پیشین را نمی تواند معرفی کند. این بیماریها را بیماریهای "روانی- تنی" و این رشته مهم جدید پزشکی را "پزشکی-تنی"می نامند.

    فروید روشی برای درمان نوروزها ساخته که تا امروز در این راه وسیله منحصر به فرد است. در حقیقت همه روشهای روان درمانی که به وسیله تماس اجتماعی می کوشندفرد را معالجه کنند، بر پایه روش فروید ساخته شده اند. مترجم در اینجا نمی خواهد وارد بحث درباره ارزش پزشکی آن شود. یقینا اگر روانکاوی فروید جز یک روش درمانی چیزی دیگری نبود، سازنده آن در طول زمان اینقدر شهرت پیدا نمی کرد و آثار او مورد بحث و جدال واقع نمی گشت . فروید علاوه بر روش درمانی یک سلسله اطلاعات وسیع راجع به طرز کار روان انسانی داده است. اگر چه از نظر علمی بر روش تحقیق او به حق انتقادهایی کرده اند، با اینهمه این انتقاد پذیری روش پژوهشهای او خود یک دلیل نبوغ این مرد بزرگ است. چه استخوان بندی نظریات او نقطه حرکت بسیاری از تحقیقات علمی روان شناسی شده است که نتیجه گیریهای اورا به رغم ضعف روش پژوهشش تایید کرده اند. بنا بر این فروید نه فقط پدر روانپزشکی نوین است بلکه روانشناسی امروز نیز فوق العاده مدیون اوست. درباره ارزش پزشکی کشف او نظرهای فراوانی ابراز شده است . خود او متواضعانه روانکاوی را فقط در نوروز موثر می دانست و می گفت برای موفقیت بیشتر باید منتظر کشفیات زیستشیمی شویم.امروزه هم روانپزشکان مجرب و محتاط استعمال روانکاوی را در مورد بیماریهای روانی واقعی مانند اسکیزوفرنی و پارانویاو صرع و پسیکوزتحریک- افسردگی و آشفتگی روانیو جنون پیری و کم هوشی شدید مضر و خطر ناک می دانند.

    فروید از 1902 در وین در میان پزشکانپیروانی یافت. از 1906 بر تعدادآنها افزوده شد. از طرفداران او آدلر اطریشی و یونگ و بلولر سویسی و کار آبراهام مقیم برلین و رانک اطریشی فرنتسی مقیم بوداپست را می توان نام برد که اغلب آنها در سالهای بعد با او اختلاف عقیده پیدا کردند و از او

     

    جدا شدند.  آدلر پایه تحریک شخصیت انسانی را میل به توانایی قرار داد. یونگ چنانچه در متن کتاب دیده خواهد شد، از " ضیر ناخودآگاه احتماعی" سخن گفت.

    فروید در سالهای آخر عمر از بیم دستگاه هیتلری به انگلستان مهاجرت کردو در سال 1939 در آن کشور درگذشت. اما روانکاوی در کشورهای متمدن جهان رشد و تحول بسیار یافته و از آن شعب مختلفی منشعب شده اند . در خود روانکاوی سه تمایل مهم و اصلی می توان تشخیص داد:

    1) روانکاوانی که در درمان می کوشندآآاا   آ   به اعماق دور ضمیر ناخودآگاه مراجعه کنند. این روانکاوان برای سال اول زندگی نقش اصلی را در شخصیت قائلندو توضیح برخوردهای عاطفی بعدی مانند اودیپ و اضطراب اختگی و غیره را توضیحات سطحی می شمارند. مظهر این تمایل ملانی کلاین انگلیسی است.

    2) روانکاوی که تقریبا خطی مشی فروید را می پیمایند و پیرو وفادار او مانده اند نمونه آنها دختر فروید به نام آنا فروید است.

    3) روانکاوی که به روشهای دفاع بیمار در برخورد با حالات فعلی اش توجه دارند. سر دسته های آنها را می توان رانک و کارن هورنای  معرفی کرد.(جرالد اس.بلوم،1352).

    مقایسه روانکاوی و روانشناسی

    چنانچه دیده شد روانکاوی و روانشناسی علمی شانه به شانه هم در آخر قرن نوزدهم به وجودآمدند و در قرن بیستم رشد کردند.با اینهمه این دو دانش، که باهم ارتباط بسیار دارند، هم موضوعشان از هم مختلف است هم طرز تحقیقاتشان.

    روانکاوی با تفسیر تداعی افکار، تفسیر رویاها، تفسیر اعمال سهوی و شخصیت، انسان بیمار را  به منظور معالجه او مورد تحقیق قرار می دهد. لذا روانکاوی در اصل یکی از شعبه های روانپزشکی است. معهذا اطلاعاتی که ضمن این روش درمان بدست آمده وارد روانشناسی و هنر شناسی شده است. روانکاوی به نمایلات ناخودآگاه انسان دسترسی دارد. آزمونهای برون افکن که بعد در روانشناسی ساخته شده اند ملهم از نظیه های روانکاوی اند. تا کنون تنها روانکاوی توانسته است ساختمان و طرز رشد جنبه عاطفی شخصیت انسان را توضیح دهد.

     

    نباید روشهای روانکاوی  را با روشدرون نگری که قبلا بی اعتباری آن مورد بحث قرار گرفت اشتبا کرد. روانکاوی بر اساس شهادت صریح شخص نیست. روانکاو از گفته های بیمارش مطالبی درک می کندکه خود بیمار متوجه نیست. آنچه بیمار برای روانکاو نقل می کند ولو اینه دروغ باشدبرای روانکاو دلااتگر است. خلاصه روانکاو به ساختمان درونی "ساختمان عاطفی" شخص توجه دارد، به روانکاوی در طرز تحقیق قوانین و خصوصیات رفتار و شخصیت انسان انتقادهایی شده است، چه همواره در تفسیر رویا و تفسیر تجسمهای بیمارو اعمال سهوی او از بین روانکاوان مختلف، به رغم وجود قوانین کلی برای آنها تفات نظرهایی موجود خواهد بودکه نظر درمانی مهم نیستند ولی از نظر پژوهشهای علمی یک نقطه ضعف مهم تلقی می شوند. از اینرو در سالهای اخیر برای کسب اطمینان از استحکام استنتاجهای رو.انکاوان، نظریه های روانکاوی را با روش روانشناسی مورد پژوهش قرار می دهند.

    روانشناسی با مشاهده و آزمایش، رفتار خارجی موجود زنده را به منظور پیش بینی استعدادها و واکنشهای آن مورد پژوهش قرار  می دهد. روانشناس نتایج مشاهدات و آزمایشهای خود را به کمک روشهای ریاضی تفسیر می کند، از این رو روش  پژوهش روانشناسی به روشهای پژوهش علوم فزیک و شیمی نزدیکتر است. با این همه چون در روانشناسی تعداد عوامل مسبب خیلی بیشتر است تا در فزیک و شیمی، بعلاوه اندازه های روانشناسی هنوز دقت اندازه های فیزیک و شیمی را ندارند، در حال حاضر رفتار، بخصوص رفتار انسان صد در صد پیش بینی پذیر نیست بلکه به عنوان احتمال قوی بیان می شود. هدف روانشناسی  شناختن انسان سالم است به منظور هدایت او در زندگی. روانشناسی رفتار حیوانات رابخصوص به منظور بهتر شناختن رفتار انسان مطالعه می کند، چه مطالعه رفتار حیوان آسانتر است و در عین حال رفتار حیوان و انسان تابع قوانین واحدند. روانشناسی بیشتر به منظور خارجی شخصیت انسان توجه دارد.وجه اشتراک روانکاوی و روانشناسی این است که هر دو شخصیت انسان را مطالعه می کنند.

     

     

     

    ابداع روانکاوی

    هیچگونه شرح تاریخی یا جامعه شناختی از پیشرفت علم قادر نیست ظهور ناگهانی روانکاوی و کشفیات آن در مورد جریانات ناخودآگاه روانشناتسی را تشریح کند .در بخش نهایی قرن نوزدهم بسیاری از مردمانی که در وین یا شهرهای مهم دیگر اروپایی رشد یافته بودن و تعلیمات پزشکی را گذرانده بودند، در جهت روانشناسی فیزیولوژیک سنتی گام برداشته بودند ولی فقط فروید بود که به کار در عصب شناسی پرداخت ،بعد درمان با خواب مغناطیسی را در موارد هیستری به کار گرفت و در تهایت روانکاوی را ابداع کرد .تغییر جهت فکری او بخشی به دلیل شرایط اجتماعی و موقعیت دانش علمی زمان او بود ولی از سویی هم نبوغ او و مشکلات خصوصی او بود که او را نسبت به مشکلات مشابه در دیگران حساس کرده بود .

    فروید اولین گام کوچک خود را به سوی ابداع روانکاوی نه به صورت طراحی آن بلکه در پاسخ به درخواست یکی از بیمارانش برداشت .این بارونس فنی موزر بیوه چهل ساله ای بود که فروید در کتاب مطالعات راجع به هیستری او را خانم امی فون ان نامیده است.این خانم در سال 1889هنگامی که از پرش عضلات چهره ،او مارهای پرپیچ و تاب و موش های مرده، خواب های ترسناکی در مورد کرکس ها و حیوانات وحشی درنده، قطع پی درپی کلامش به وسیله سرو صداهایی که با دهانش ایجاد می کرد، ترس از اجتماع و نفرت از بیگانگان در رنج بود به دنبال فروید فرستاد .

    فروید به مرور زمان با استفاده از روش روان پاک سازی بروئراو رااز بسیاری از عوارضش رهانید-این خانم اولین بیماری بود که فروید این روش را در باره اش به کار برد-او همچنین از روش نانسی در نظریه پس از خواب مغناطیسی نیز بهره گرفت. همان گونه که بعد ها در مطالعات نوشت:

    موفقیت درمانی در مجموع قابل توجه بود، ولی پایا نبود .تمایل بیمار به درگیر شدن در بیماری با روش مشابه و بر اثر آسیب روانی جدید از بین نرفته است .هرکس بخواهد درمان قطعی چنین مواردی از هیستری را به عهده بگیرد ،ب

    باید خیلی بیشتر از آنچه من سعی داشتم وارد آن پدیده پیچیده بشوم.ولی او از خانم امی چیز بسیار پر اهمیت تری را یاد گرفت .وقتی از او خواست تا ان ماجرای آسیب زا را که در او عوارضی ایجاد کرده بود به یاد بیاورد، خانم امی اغلب با خستگی و مکررگویی،

     

    بدون بازگویی چیزی مربوط به قضیه، وقت کشی می کرد .یک روز فروید از او پرسید که چرا مشکلات سوء هاضمه دارد و اینها از کجا ایجاد شده است :

    پاسخ او که با قدری تمجمج همراه بود این بود که نمی داند .و من از او درخواست کردم که فدا جواب بدهد .او سپس با لحنی حاکی از اعتراض و غرولند به من گفت که من نمی بایستی مداماز او سئوال کنم که اینها از کجا آمده اند بلکه می بایستی بگذارم آنچه را می خواهد بگوید .

    این به نفع فروید بود و او احساس کرد این مسئله درخواست مهمی بوده و اجازه داد او طبق میلش عمل کند.آن خانم راجع مرگ همسرش صحبت کرد و درآن مرحله قدری سرگردان شد،بالاخره به تهمت های رسید که به وسیله افراد خانواده همسرش و یک((روزنامه نویس مجهول))مبنی بر این که او همسرش را مسموم کرده است بر سر زبان افتاده بود.با این که این ماجرا با مشکلات سوءهاضمه او هیچ ارتباطی نداشت،برای فروید مشخص شد که چرا او این قدر منزوی و غیر اجتماعی است.و چرا این همه از بیگانگان نفرت دارد؛اصرارهای قبلی این افکار مهم را بیرون نیاورده بود ولی وقتی بیمار آزاد گذاشته شد،این نتیجه به دست آمد.او تشخیص داد که به رغم ظاهر خسته کننده ای که دارد، اگر بگذارد بیمار هرچه به ذهنش می رسد بگوید،راه موثر تری برای نفوذ به خاطرات پنهان شده است تا ترغیب و کاوش کردن،این امر در نهایت او را به سوی استفاده از روش ((تداعی آزاد))که هم برای درمان و هم درتحقیق بسیار پر اهمیت است راهنمایی کرد.

    فروید همچنین تشخیص داد که این شیوه شاید او را از استغاده از خواب مغناطیسی در بیمارانی که نمی توانستند به خواب مغناطیسی بروند،برهاند.او از بیمارش درخواست می کرد- و بعد از چندی از چندی از همه بیمارانش- که در دفتر کار او روی کاناپه ای دراز بکشند، چشمانشان را ببندند،برای یادآوری افکارشان را متمرکز کنند،و هر آنچه به ذهنشان می رسد به زبان بیاورند.

    اغلب اوقات ذهنشان بی خواب بود؛هیچ چیزی به ذهن خطور نمی کرد،یا اگر هم چیزی به ذهن می رسید نامربوط بود. دلیل آن هم مشخص بود،فروید متوجه شده بود که خاطرات فراموش شده که تنها با اشکال بسیار زیاد باز می گشتند،همان هایی بودند که شخص تشخیص می داد فراموش کند- خاطراتی که حاوی شرمساری، سرزنش کردن خود،((دردهای جسمانی))،یا صدمات حقیقی بودند.

     

    بیمارانی که قادر نبودند وقایع آسیب زا را به یاد بیاورند،ناخودآگاهانه از خودشان در برابر درد دفاع می کردند.

    فروید این ناتوانی در به یادآوری خاطرات دردناک را (مقاومت)نامید و راهی ابداع کرد تا آن را درهم بشکند.او اولین مرتبه این شیوه را در 1892 درمورد زن جوانی به کار گرفت که نمی توانست به خواب مغناطیسی برود و خاطرات مفیدی را باز گو کند.فروید پیشانی او را فشار داد و به او اطمینان داد که این حرکت بدون لغزش، خاطرات را بیرون میریخت.و این اتفاق رخ داد.آنچه بار اول به ذهن آن زن آمد،یادآوری شبی بود که او از یک مهمانی به منزل برگشته بود و در کنار تختخواب پدر بیمارش ایستاده بود؛از آنجا به بعد آهسته و با پیچ و خم به باز گویی افکارش پرداخت و پس از لحظه ای این درک برایش پیش آمده بود که از خوشگذرانیش احساس گناه می کرد چون پدرش با بیماری شدیدی بستری بود. تالاخره با تلاش بسیار فروید او را وادار کرد که یکی از عوارضش را تشخیص بدهد،درد شدید پاهایش یکی از دلایلی بود که از آن طریق احساس گناه را که درنتیجه خوشگذرانی پیدا کرده بود از خود دور کند. آن زن بعدها بکلی بهبود یافت و ازدواج کرد.جنبه اساسی این جریان در این نبود که فروید با دست هایش او را لمس کرده بود بلکه موافقت خود بیمار اصل ماجرا بود.بعدها فروید چنین شرح داد

  • فهرست و منابع تحقیق مقاله تبیین روانکاوی فروید

    فهرست:

    ندارد.
     

    منبع:

    ندارد.

تحقیق در مورد تحقیق مقاله تبیین روانکاوی فروید , مقاله در مورد تحقیق مقاله تبیین روانکاوی فروید , تحقیق دانشجویی در مورد تحقیق مقاله تبیین روانکاوی فروید , مقاله دانشجویی در مورد تحقیق مقاله تبیین روانکاوی فروید , تحقیق درباره تحقیق مقاله تبیین روانکاوی فروید , مقاله درباره تحقیق مقاله تبیین روانکاوی فروید , تحقیقات دانش آموزی در مورد تحقیق مقاله تبیین روانکاوی فروید , مقالات دانش آموزی در مورد تحقیق مقاله تبیین روانکاوی فروید , موضوع انشا در مورد تحقیق مقاله تبیین روانکاوی فروید
ثبت سفارش
عنوان محصول
قیمت