علی ربانی گلپایگانی
در دو نوشتار پیشین، علاوه بر نگرش اجمالی به زندگانی و شخصیت هایدگر، دیدگاههای او را درباره ی مفاهیم و مسایل مهم فلسفی و هرمنوتیکی از قبیل: هستی، دازاین، جهان، تحلیل وجودی، حالات وجودی، ماهیت فهم و رسالت هرمنوتیک، پدیدار شناسی و هرمنوتیک، بیان نمودیم. اینک، در این نوشتار، نخست دیدگاه وی را دربارهی مسئلهی تأویل،مراحل، ارکان، و اقسام آن بیان خواهیم کرد، آنگاه نکات اصلی و برجستهی نظریهی وی، دربارهی مسایلی که تاکنون بررسی شده است، را به صورت روشنی بازگو خواهیم نمود، و سرانجام آنها را مورد نقد و ارزیابی قرار خواهیم داد.
تأویل و احکام آن
هایدگر در بخش سی و دوم کتاب «هستی و زمان» مسئله ی تأویل را به بحث گذاشته است، امّا وی، اساساً به تأویل صریح و آگاهانه نمیپردازد، بلکه مسئلهی مورد نظرش نوعی تأویل عملی است که ممکن است همیشه متضمّن داوریهای صریح نباشد. سرمشق تأویل روزمرّه است، کارهایی مثل: گشودن در، یا چکش زدن. حتّی تأویل فلسفیِ هایدگر نیز نه تأویل متن، بلکه تأویل دازاین است. ولی تمام این موارد قابل قیاس با متن هستند، چرا که از نظر هایدگر حتّی سادهترین و پیش پا افتادهترین اشیا، به خودی خود، خصوصیتشان در خود ثبت نشده است، بلکه بر عکس، خصوصیات ابزارها در تأویل انضمامی آنها که در استفادهی از آنها جلوه میکند، هست میشوند، مثلاً وقتی چیزی را میبینیم به این معنا نیست که خصوصیات ظاهری آن را با چشم سر درک میکنیم، بلکه معنای آن این است که آن چیز را به عنوان چیزی خاص تعبیر و تأویل میکنیم، مثلاً به عنوان چکش، یا در، یا میز و غیره؛ به همین منوال وقتی متنی را میخوانیم، چنین نیست که نخست علامتهای سیاهی را بر کاغذی سفید درک میکنیم، سپس به تعبیر معنایشان میپردازیم، بلکه، معنای یک متن و در واقع خود متن، فقط در جریان خواندن، هست میشود.
از این جا، به دیدگاه هایدگر درباره ی حقیقت معنا میرسیم. معنا از نظر وی چیزی نیست که کسی بر چیزی تحمیل کند، همچنین موضوع متمایز ادراک، یا حلقهی واسطه میان ذهن و عین نیست. به عبارت دقیقتر، هایدگر میگوید آنچه درک و فهم میشود معنا نیست، بلکه موجود است. به نظر او ما موجودات را به عنوان موجودات و در شبکهی مناسباتشان با دیگر موجودات، و نه به عنوان تودهای از کیفیتهای ادراکی، درک میکنیم. به این ترتیب، معنا از نظر هایدگر متضمّن روش کل نگرانه است که بر اساس آن یک چیز میتواند به عنوان یک چیز، در شبکهای از روابط قابل فهم شود. از آنجا که این شبکهی معنایی نیازمند و مستلزم دازاین است، بر اساس برداشت هایدگر از مفهوم معنا، فقط دازاین میتواند با معنا یا بی معنا باشد. به عبارت دیگر، اشیا را نمیتوان فهمید مگر این که در بافتی تأویلی قرار گیرند. پس، نمیتوان گفت که معنایی دارند که مقدّم و مستقل از کاربردهای تأویلیشان است.
به این ترتیب، بافت معناداری همان چیزی است که تأویل چیزی را به عنوان یک چیز ممکن میکند. این بافت در بیشتر موارد، روشن و واضح نیست، امّا پس زمینهی فهم، یا همان چیزی که هایدگر «پیش ساختار» فهم نامیده است، را فراهم میسازد.
مراحل تأویل
برای این که تأویل صریح و روشن از چیزی به عنوان چیزی رخ بدهد(مثلاً برداشتن چکش و چکش زدن) سه مرحله وجود دارد که در آنها فهم باید در پس زمینه جای گیرد:
1. نخست باید درک جامعی از کل موقعیت وجود داشته باشد (مثلاً از کلیت کارگاه) که هایدگر آن را «پیش داشت» مینامد. در این مرحله، پیش از آن که هر شیء خاصی آشکار شود، ما از کلیت فعالیتهای مربوطهی ممکن درکی پس زمینهای داریم.
2. داشتن درکی عام، به این معنا نیست که میتوانیم ویژگی خاصی را روشن کنیم، بنابراین، پیش از روشن و آشکار شدن هر چیز باید به مرحلهی دوم یا «پیش نگرش» گام نهیم. در این مرحله ما از پیش، روش مناسب را برای آشکار و عیان شدن چیزها میبینیم.
3. برای این که چیزی به طور کامل در کنش تأویل روشن و آشکار شود، باید مفاهیمی خاص وجود داشته باشند که در پیکر آنها اساساً شروع تأویل ممکن میشود. از این رو، مرحلهی سومی که پیش از تأویلی صریح و روشن ضروری است «پیش برداشت» است. در این مرحله، از پیش، راه و روش مناسب برای تأویل یک چیز را به لحاظ مفهومی درک میکنیم.
هر یک از این سه مرحله، به روشنی و صراحت تأویل کمک میکنند، امّا هیچ یک از آنها خود کاملاً روشن و صریح نیستند، و از طرفی، نباید چنین نتیجه بگیریم که مراحل ضمنی و پیش ساختار فهم مستقل از بیان روشن تأویل کار میکنند. پیش ساختار فهم همراه با ساختار به مثابهی تأویل پیش میروند، و مراحل سهگانهای که از آنها یاد کردیم یعنی «پیش داشت»، «پیش نگرش»، و «پیش برداشت»، در هر کنش تأویلی، هم زمان، به نوعی در بازی هستند.
ارکان تأویل
فهم مستلزم تأویل است. این امر از این جا ناشی میشود که دازاین به وسیلهی عمل فهم اشیا را به درون جهان خویش در میآورد، او با هر چه مواجه شود آن را به تمامیت فهمی مربوط میکند که از قبل دارد و این عمل تأویل است، زیرا ما در جهان برای شیء جایی تعیین کردهایم وآن را با دیگر اشیای آنجا مرتبط کردهایم و در انجام دادن این کار، ما قبلاً معنایی نیز برای آن تعیین کردهایم. معانی به دلخواه به اشیا نسبت داده نمیشوند، بلکه آنها متضمّن ارتباط دادن اشیا با آن جهان فهماند که ما از قبل با خودمان میآوریم. تأویل نیازمند دو ساختار است:
یکی از آنها پیش ساختار یا ساختار و پیشین است، ما قبل از آن که بتوانیم تأویل کنیم، میباید نوعی چارچوب مرجع با خودمان همراه داشته باشیم، یعنی نحوهی خاصی از دیدن و تصور کردن پدیدارها، تأویل هیچگاه بدون پیش فرض از چیزی به ما ارایه نمیشود. به عبارت دیگر، تأویل همواره بر اساس فهمی پیشین صورت میگیرد.
ساختار دیگر، ساختار «به منزله» است، ما چیزی را به منزلهی چیزی تأویل میکنیم و در حقیقت فقط آنگاه است که میتوانیم گفت به دریافت فهمی از آن رسیدهایم، مثلاً ما یک نور متحرک در آسمان را به منزلهی هواپیما یا به منزلهی شهاب سنگ یا به طریق دیگری تأویل میکنیم.
تأویل ساده و رسمی
هایدگر میان دو ساحت تأویل تمایزقایل میشود: غیر رسمی و رسمی. تأویل غیر رسمی که تقریباً ناآگاهانه است همه وقت پیش میآید، مثلاً ما به ندرت صدای محضی را میشنویم یا اصولاً هیچگاه نمیشنویم، هر چه میشنویم از قبل تأویل شده است. لذا میگوییم که صدای باد، یا رفت و آمد یا چیز دیگری را میشنویم. این نوعِ غیر رسمی تأویل نه فقط در سادهترین افعال فهم، بلکه حتّی در ادراک هر روزی ما از جهان نیز وجود دارد، امّا تأویل رسمی، تأویلی است آگاهانه و انتخاب شده، مانند وقتی که صریحاً به تأویل شعری یا نمایشنامهای یا واقعهای تاریخی یا خود انسان میپردازیم.
تأویل و دور هرمنوتیکی(1)
هرمنوتیک، مورد علاقه و اهتمام هایدگر بود. وی تحقق فهم و تأویل را در گرو دور هرمنوتیکی میدانست. توضیح این که کانون تحقیق در بحث هایدگر همواره پرسش از معنای هستی بوده است. امّا به اعتقاد وی برای پژوهش دربارهی معنای هستی هیچ راه مستقیمی وجود ندارد، بلکه باید از جنبهی وجودی خود، و فهم دست اوّلی از آنچه به معنای بودن در جهان است، آغاز نمود. امّا، پس از آن، آدمی باید با توجه به فهمی که میتوان از آن هستی عامتر کسب کرد، یعنی آن هستی که وجود انسان در بطن آن نهاده شده است، از نو نگاهی به وجود بشری بیفکند.
این ساختار دیالکتیکی فهم هستی را هایدگر در صفحات آغازین کتاب «هستی و زمان» تحت عنوان «دور هرمنوتیکی» بیان کرده است. این دور از قبیل مصادره به مطلوب نیست، بلکه به معنای مرتبط بودن به ما قبل و مابعد است که در هر عمل تأویل وجود دارد، زیرا تأویل فقط در صورتی امکان دارد که ما از قبل، فهمی از آنچه موضوع تأویل است داشته باشیم، و با کمک همین معنای پیشین به معنای کاملتری دست یابیم. ما در درون خود فهمی از هستی داریم. و این فهم ابتدایی
برجستگی شخصیت فکری و فلسفی هایدگر به ویژه در مبحث هرمنوتیک که به عنوان بنیانگذار مکتبی نوین در این حوزه به شمار میرود از یک سو، و دشواری فهم اندیشهی او در این باره که عمدتاً ناشی از سبک مخصوص هایدگر در گفتار و نوشتار و به کار گرفتن اصطلاحات نامأنوس و پیچیده میباشد، به علاوه دشواری ذاتی مبحث هرمنوتیک و ژرف کاویهای ویژهی هایدگر، نگارنده را بر آن داشت تا به نقل و تبیین دیدگاه وی در هرمنوتیک بپردازد. تأثیر تعیین کنندهی بحثهای مربوط به هرمنوتیک در پژوهشهای فلسفی و کلامی و دیگر رشتههای علوم اسلامی عامل دیگری است که ما را به اهتمام ورزیدن به مبحث هرمنوتیک و دیدگاههای صاحب نظران برجستهی این فن فرا میخواند. روشن است که هرگونه بحث تطبیقی در این باره در گرو آن است که علاوه بر آشنایی لازم با آرای متفکّران اسلامی، از دیدگاههای صاحب نظران به نام علم هرمنوتیک در جهان غرب کاملاً آشنا باشیم. امید است بحث حاضر بتواند در خصوص اندیشههای هایدگر چنین رسالتی را برآورده سازد.