چرا قدرت های بزرگ در جنگ های کوچک بد عمل می کنند؟
این مقاله به بررسی عملکرد ناموفق قدرت های بزرگ صنعتی و نظامی دنیا در جنگ های کوچک می پردازد. منظور نویسنده مقاله از جنگ های کوچک، جنگهایی با ماهیت محدود است که عموماً برای مقابله با شورش و قیام های شهری و چریکی و نیز برای بیرون راندن دشمن اشغالگر از منطقه خاصی صورت می گیرد.
این مقاله به بررسی عملکرد ناموفق قدرتهای بزرگ صنعتی و نظامی دنیا در جنگهای کوچک می پردازد. منظور نویسنده مقاله از جنگهای کوچک، جنگهایی با ماهیت محدود است که عموماً برای مقابله با شورش و قیامهای شهری و چریکی و نیز برای بیرون راندن دشمن اشغالگر از منطقه خاصی صورت می گیرد. نویسنده مقاله بر این عقیده است که پیروزی و موفقیت در جنگهای کوچک از طریق تکنیکها و روشهای موفقیت آمیز به کار رفته در جنگهای تمام عیار حاصل نمی شود. به عبارت دیگر؛ جنگهای کوچک دارای ماهیتی نامتقارن هستند که با ماهیت متقارن دیگر جنگها کاملاً متفاوت است. این ماهیت عدم تقارن را می توان در استراتژی به کار رفته در جنگ، تکنولوژی مورد استفاده در نبردها و نیز اراده طرفهای درگیر در جنگ مشاهده کرد. این بدان معناست که گروههای شورشی و بومی، جنگهای کوچک را جنگی کامل قلمداد کرده و از اراده بسیار قوی برای نابودی دشمن خود برخوردارند، اما در عین حال از لحاظ تکنولوژی نظامی در سطح بسیار پایین تری از دشمن خود قرار دارند.
"من به هیچ وجه اجازه نخواهم داد که ارتش آمریکا، سازمانها و تشکیلات، دکترین و شیوه های مرسوم آن، تنها به منظور پیروزی در یک جنگ بد و بی ارزش نابود گردند."
"ساختارهای سازمانی که مشوق ارائه طرحهای مبتکرانه و انجام بازنگریهای دقیق هستند، احتمال انجام نوآوری و ابتکار را پایین می آورند."
نقل قولهای فوق، دو فرضیه در مورد سازمانهای نظامی قدرتهای بزرگ را با تهدید روبه رو می سازد. آنها از پارامترهای جنگ بزرگ استفاده می کنند و از آنجا که سازمانها و ساختارهای بزرگ، دارای سلسله مراتبند، به طور افزایشی به نوآوری می پردازند. این بدان معناست که قدرتهای نظامی بزرگ در نوآوری ضعیف عمل می کنند و این مسأله به ویژه در زمانهای مربوط به جنگ غیرمتعارف به چشم می خورد. به عبارت دیگر؛ قدرتهای بزرگ در جنگهای کوچک بد عمل می کنند؛ چرا که آنها قدرتهای بزرگند و قدرت نظامی آنها باید در جنگ متقارن از صلاحیت و قدرت کافی برخوردار باشد تا از موقعیت آنها به عنوان قدرت بزرگ در برابر دیگر قدرتهای بزرگ محافظت کند. علاوه بر این، نیروی نظامی آنها باید از سازمانهای بزرگ تشکیل شده باشد. این دو ویژگی، قدرت و مهارت بسیار زیادی را درسرتاسر قاره اروپا و یا مناطق صحرایی عراق ایجاد می کند، اما مؤسسات یا فرهنگی که نشان دهنده تمایل به جنگ ضدچریکی باشند، به وجود نمی آورند.
علاوه بر فرهنگ جنگ بزرگ، تناقضات منطقی دیگری نیز در هنگام مواجهه قدرتهای برتر صنعتی و یا پسا صنعتی با دشمنان ضعیف تر، نیمه فئودال، نیمه مستعمره و یا غیرصنعتی به وجود می آید. از یک سو، قدرت بزرگ، بنابر ماهیت خود، منابع و فناوری بسیار برتری را به چنین صحنه منازعه ای وارد می کند و از سوی دیگر، دشمن به ظاهر ضعیف تر، اراده قوی تری را از خود نشان می دهد که این را می توان از آمادگی آنها برای دادن هزینه های بیشتر و مقاومت در برابر رویدادهای عجیب و غیرقابل پیش بینی دانست. "پیروزی یا مرگ" تنها یک عبارت نقش بسته بر تابلوی تبلیغاتی نیست، بلکه انتخاب دشواری است که دربرگیرنده جنگهای نامتقارن است.
دشمنی که از لحاظ کمیّت و کیفیت نیروها پایین تر است، با استفاده از ابزارهای محدودی برای رسیدن به یک هدف استراتژیک؛ یعنی استقلال، به جنگ می پردازد. از سوی مقابل، نیرویی که از لحاظ کمیت و کیفیت نیروها دارای برتری قابل توجه است، از ابزارهای وسیعی برای رسیدن به اهداف محدود؛ یعنی حفظ بخشی از تمامیت ارضی استفاده می کند. نیروهای نظامی به ظاهر ضعیف تر غالباً به نیروهای قویتر فائق می آیند؛ چرا که آنها برای بقا می جنگند.
تاریخ نشان دهنده نمونه های فراوانی از ناکامیهای قدرتهای بزرگ در صحنه نبرد جنگهای نامتقارن است: رومیان در جنگل توتبرگ، بریتانیاییها در انقلاب آمریکا، فرانسوی ها در جنگ شبه جزیره کره و جنگ هندوچین و الجزایر، آمریکاییها در ویتنام و سومالی و روسها در افغانستان و چچن. نمونه های اشاره شده در یک سطح نیستند و روشن ساختن این مسأله اهمیت دارد که انقلاب آمریکا، جنگ شبه جزیره کره و جنگ ویتنام نمونه های ناکامی قدرتهای بزرگ از پیروزی در برابر استراتژیهایی می باشند که ترکیبی از شیوه های متقارن و نامتقارن بوده است.
با این حال، در مورد ناکامی قدرتهای بزرگ در جنگهای کوچک باید به دو نکته اشاره کرد. نخست آن که؛ قدرتهای بزرگ، لزوماً در این جنگها شکست نمی خورند، بلکه در پیروزی ناکام می مانند. در واقع؛ آنها غالباً به پیروزیهای تاکتیکی در میدان نبرد دست پیدا می کنند. با این حال، در نبود تهدید برای بقا، ناکامی قدرتهای بزرگ در رسیدن سریع و قاطع به اهداف استراتژیک خود، باعث می شود که پشتیبانی و حمایت داخلی را از دست بدهند. دوم آن که؛ قدرتهای ضعیف تر باید از لحاظ استراتژیکی آنقدر دقیق عمل کنند تا بتوانند از مواجهه متقارن با قدرتهای بزرگ در جنگهای متعارف دوری کنند.
تاریخ همچنین یادآور نمونه هایی است که در آنها، قدرتهای بزرگ پیروزیهای قاطعی را در برابر نیروهای ضعیف تر به دست آورده اند که علت آن، ضعف نیروهای کوچکتر در کشاندن جنگ به سوی پارادایم (الگو) قدرت برتر، بوده است. جنگ "اهرام" (Pyramids) و جنگ "اومدرمن" (Omdurman) نمونه های واضحی از مواجهه متقارن نیروهای نظامی ضعیف و ابتدایی با نیروهای نظامی پیشرفته بوده است. جنگ خلیج فارس، تازه ترین نمونه مواجهه یک قدرت نظامی برتر طبق پارادایم الگوی مطلوب رقیب خود بوده است. چنین موردی در مورد پیروزی ایتالیایی ها در اتیوپی نیز صدق می کند که در آن "مائو تسه تونگ" (Mao Tse Tung) دریافت که شکست در زمانی که نیروهای نیمه فئودال به جنگ موضعی و دامنه دار در برابر نیروهای پیشرفته اقدام می کنند، پیامدی غیرقابل اجتناب است.
جنگ نامتقارن، محتمل ترین منازعه ای است که آمریکا با آن روبه رو می شود.
چهار عامل چنین احتمالی را تقویت می کند:
"قدرتهای غربی از لحاظ فناوری و قدرت آتش، از پیشرفته ترین نیروهای نظامی در جهان برخوردارند.
"همسان سازی سیاسی و اقتصادی در بین قدرتهای غربی مانع جنگ بین آنها می شود.
"اکثر دشمنان منطقی در دنیای غیرعرب باید از جنگ خلیج فارس این درس را فراگرفته باشند که به این شکل با غرب به مواجهه و نبرد نپردازند.
"ایالات متحده و متحدان اروپایی آن، از فناوری و قدرت آتش خود در برابر نیروهای ضعیف تر کشورهای کمتر توسعه یافته که شیوه های نامتقارن بهره می برند، استفاده خواهند کرد.
بنابراین، جنگ نامتقارن به یک قاعده و نه استثنا تبدیل خواهد شد. اگر چه جنگ در افغانستان، از مدل جنگ نامتقارن ارائه شده در این مقاله پیروی نمی کند، اما ماهیت نامتقارن جنگ، تنها بر اهمیت جنگهای نامتقارن صحه می گذارد.